برای جامعه سینما :محسن سلیمانی فاخر/ «بابل» آخرین قسمت از سهگانهای صاحب سبک که«الخاندرو گُنزالس ایناریتو»پس از«عشق سگی» و«۲۱ گرم»هدایت گری کرده است .فیلم پازلی است با اتفاقات مختلف که در زمانها و مکانهای مختلف به وقوع میپیوندد اما به عالی ترین سطح ممکن فرم و محتوا در هم آمخته است و هیچیک مخل عرضه گری دیگری برای نمایش نیست . فیلم چند راهکار اجتماعی برای مخاطب عرضه می کند:نشان می دهد که چگونه یک لغزش کوچک در قضاوت میتواند منجر به پیامدهایی تراژیک و جهانی شود و نیز در جهان کوچکمان چقدر در برقراری ارتباط مشکل وجود دارد
«ایناریتو»با توانایی و تلاش های زیرکانه اش با ارائه پیامدهای مهم ،بیننده اش را شگفت زده میکند چرا در اثارش هماره مرگ و زندگی در تعامل باهم در شخصیت ها عیان و همسو است .او تم و روایت را در «بابل» چونان یک «اثر پروانه ای» در امیخته است. پدیده ای که با تغییری کوچک همچون «بال زدن یک پروانه» در یک سیستم آشوبوار همچون «سیارهٔ زمین »میتواند باعث تغییرات شدیدی چونان «طوفان» شود، تغییری جزیی در شرایطی ابتدایی که میتواند به نتایج وسیع و پیشبینی نشده ای منجر گردد که سنگ بنای« تئوری آشوب» است.در« بابل »هم یک هدیه از مردی با ملیت ژاپنی به مردی روستایی با ملیت مراکشی باعث بهم ریختن روابط سه کشور مکزیک ،امریکا و مراکش می شود و همان تئوری آشوب در فیلم متولد می شود.
«وابستگی حساس به شرایط اولیه» در جهان بابل جاری و ساری است .هیچ شخصیت بدی در«بابل »نیست. ارتکاب به جرم جزیی و هیچکدام در سطح جهانی نیست اما لغزشهای کوچک شخصیت ها رفته رفته پیامدهایی غیرمنتظره و غیرقابل تصور پدید میآورد. تصمیم یک مرد مبنی بر خرید اسلحهای برای حفاظت از گلهاش از دست شغالها به تنها ماندن دو کودک امریکایی در صحرای کالیفورنیا منجر میشود و تکانی مورچه وار موجب به وجود آمدن طوفان عظیمی می شود که جهانیان را به واکنش بر می انگیزاند
از سویی دیگر کاراکتر دردناک و معصوم فیلم به دختری ژاپنی مربوط است که به روایتی حاشیه ای اما عمیق، پرمایه و تاثیرگذار مبدل شده وبه همان میزان که مخطب برای تراژدیهای متن فیلم احساس همدردی میکند، برای او نیز می خواهد بگرید و شگرف است که تنهایی و واماندگی او به جهان فیلم هم رسوخ می کند. بابل یک شاهکار از «ایناریتو»یی است که با پیامهایی شاهکار می تواند جای چندین کتاب قطور را تکمیل کند.