جامعه سینما: سایه اقتصادی نیا| بهاصطلاح فیلم لولیتاخوانی در تهران کسانی را که پیشتر رمان آذر نفیسی را خوانده بودند یا اگر هم خود رمان را نخوانده بودند با آثار زیانبار ایدئولوژی محوری آن آشنا بودهاند، هیچ شگفتزده نمیکند. تشت رسوایی این اثر ادبی، که در خدمت سیاست استعماری آمریکا در قبال ایران و تقویت گزینۀ حملۀ نظامی به ایران در سال ۲۰۰۳ منتشر شد، پیشترها از بام افتاده بود.
نویسندگان و محققان بسیاری دربارۀ هدف سیاسی نفیسی از نگارش این رمان بارها نوشته و هشدار داده بودند؛ اما درک این هشدارها مستلزم آن بود که اولاً ایرانیان هم کتاب و هم نقدها را به زبان انگلیسی بخوانند، ثانیاً به رسانههای منتقد دسترسی داشته باشند، و سوم آنکه، آثار فیتزجرالد و هنری جیمز و ناباکوف و شخصیتها و روابطشان را بشناسند تا بتوانند از نشانههایی که در رمان نفیسی جاساز شده بود سردرآورند و از عهدۀ تفسیر استعارهها و تعبیر نمادها برآیند. اینهمه، در آن روزها، چندان میسر نبود؛ نتیجتاً و در عوض، تمام منتقدان رمان نفیسی جاسوس و مزدور جمهوری اسلامی خوانده شدند و خود نفیسی، بهویژه از راه رسانههایی مانند صدای امریکا (که در غیاب جایگزینی ملی قوت هرشب خانۀ ایرانیان بود و فلسفۀ وجودیاش از همین نامش پیداست) در مقام نویسندهای تبعیدی معرفی شد که پس از مهاجرت، سرانجام، بر رنجها و تبعیضها فائق آمده و توانسته روایتی ادبی از خاطرات خود به دست دهد. صدای کسانی که به نقد افکار و عملکرد ضدملی و ایرانستیزانۀ نفیسی پرداختند یا شنیده نشد، یا از تعداد کمشمار مخاطبان جدی ادبیات فراتر نرفت، یا زیر ضرب اتهامات رایج در اپوزیسیون سرکوب شد.
نظیر نفیسی در ادبیات افغانستانیها خالد حسینی بود، که با رمان بادبادکباز یکشبه ره صد ساله رفت و از راه دست گذاشتن بر ناپسندترین، شرورانهترین و مجرمانهترین اتفاقات جامعۀ افغانستان پرچمی علم کرد تا ورود آمریکا به افغانستان را به نفع آمریکا توجیه کند و حتی خوشامد بگوید: دو بادبادکی که در صحنۀ پایانی داستان به نشانۀ آزادی و رهایی شخصیت رنجدیدۀ داستان و فرزندش در آسمان واشنگتن بال میگیرند، آبی و قرمزند، رنگهای پرچم آمریکا.
فاطمه کشاورز در نقد کتاب نفیسی از راه دست گذاشتن بر پسندیدهترین و شایستهترین میراثهای سنتی و ملی، مثلاً شعر حافظ یا کتاب زنان بدون مردان شهرنوش پارسیپور، نقیضآفرینی کرد: او در کتاب یاسمین و ستارهها، بیش از لولیتاخوانی در تهران فصل کاملی نوشت با عنوان «خوبیها، غایبین، و بیچهرهها: اشکالات لولیتاخوانی در تهران» و در آن، به قول خودش، «همۀ مواردی را که در آن او [نفیسی] همۀ خوبیها را به امریکا نسبت داده و همۀ بدیها را ناشی از ایرانیان مسلمان میداند» نشان داد.
باری، صحبت از ادبیات استعماری در هند و ایران و افغانستان و … درازدامن است و شواهد آن بسیار، اما درک آن واقعاً ساده: به قول حمید دباشی، «امپراتوری آمریکا علاوه بر ماجراجوییِ نظامی، یک طرح ایدئولوژیک (a blueprint for ideological agenda) نیز دارد تا تسلط جهانیاش را توجیه کند.
به زعم این استاد دانشگاه کلمبیا، امپراتوری برای جلب رضایت شهروندان در توجیه جهانگستریاش، به دو استراتژی نیاز دارد: یکی ایجاد فراموشی جمعی (collective amnesia) نسبت به تاریخ معاصر، و دیگری نشاندنِ حافظهی دستچین شده (strategy of selective memory) که به منظور تحمیق، فقط بخشهای معینی از تاریخ را برمیگزیند و نشان میدهد. به عنوان نمونهای از استراتژی دوم، آقای حمید دباشی، موج کتابهای «خاطرات» را نام میبرد که نویسندگان تبعیدشده از کشورهای اسلامی برای «بازار آمریکا» به زبان انگلیسی نوشتهاند.»
هدف از اینهمه، آن بود که به مخاطبانی که خیال میکنند تاریخ از همین دیروز شروع شده یادآوری کنیم فیلم لولیتاخوانی در ایران یکشبه ساخته نشده، سوابقی و تاریخچهای دارد، و چهرۀ ظاهراً معصوم و مظلوم گلشیفته فراهانی، این به قول بهمن محصص «شهید مصنوعی» که «ذرهای حقیقت در آن نیست» هرگز نمیتواند آنهمه فریب را بیاثر کند.
چسباندن زورزورکی و فرمایشی آن به زن، زندگی، آزادی و سوءاستفاده از ترانۀ ناب و عزتمند شروین در تیتراژ پایانی هم آنهمه بیآزرمی را آبرومند نمیکند. با عظیمترین سرمایهها، پیشرفتهترین امکانات صنعتی، استخدام شهرهترین بازیگران این است هنر شما! دریغ از سینما، اگر بودجههای میلیون دلاری امریکا و اسرائیل چنین میوههای گندیدهای بار میآورد و دریغ از ادبیات، اگر سرانجامِ نوشتن نیش و نشتری باشد بر تاولِ تنِ وطن. به قول دشمن، پیمان دوست بشکستیببین که از که بریدی و با که پیوستی.(به نقل از صفحه شخصی نویسنده)