مختص جامعه سینما: سیده زینب موسوی| «جذابیت مرگبار» در ظاهر یک تریلر روانشناختی خطی به نظر میرسد، اما در واقع با زیرکی از فرم روایی کلاسیک نوآر و ملودرامهای دهه ۴۰ و ۵۰ وام میگیرد و آن را با حساسیتهای مدرن دهه ۸۰ تلفیق میکند. آدریان لین از ریتم کند و تعمدی در پرده اول استفاده میکند تا مخاطب را به اشتباه در یک فضای امن خانوادگی قرار دهد، سپس با ورود الکس فارست (گلن کلوز) این امنیت را بهسرعت فرو میریزد. این تغییر ریتم، که با تدوین دقیق جفتوجور شده، مخاطب را در یک چرخه احساسی از راحتی به اضطراب میکشاند.
نکته قابلتوجه، استفاده از الگوی «بازگشت به وضع اولیه» است که در پایانبندی به شکلی پارادوکسیکال رخ میدهد: خانواده دوباره متحد میشود، اما این اتحاد نه از طریق بخشش یا درک، بلکه با حذف خشونتآمیز الکس به دست میآید.
لین در یکسو در «جذابیت مرگبار» از میزانسن بهعنوان ابزاری برای روایت غیرکلامی استفاده میکند. آپارتمان الکس، با دیوارهای خالی و نور سرد، انزوای عاطفی او را فریاد میزند. صحنه جوشاندن خرگوش، که به نماد فیلم تبدیل شد، از نظر نشانهشناسی غنی است: خرگوش سفید (نماد معصومیت و زندگی خانوادگی) در دیگ جوشان (جهان آشوبناک الکس) نابود میشود. این تصویر نهتنها تعلیق ایجاد میکند، بلکه بهطور استعاری نشاندهنده تهدیدی است که الکس برای نظم خانوادگی دن دارد.
از سویی دیگر، سایههای تند و کنتراست بالا در صحنههای مربوط به الکس، او را به یک موجود شبحمانند و غیرقابلکنترل تبدیل میکند، در حالی که نور نرم و طبیعی در صحنههای خانوادگی، یک حس نوستالژیک و دور از دسترس را القا میکند. این تضاد بصری، دوگانگی بین «امنیت» و «هرجومرج» را تقویت میکند.
دن (مایکل داگلاس) یک ضدقهرمان مدرن است، نه بهخاطر شجاعت یا شرارت، بلکه بهخاطر انفعال و خودخواهیاش. او مردی است که در دام میل خود گرفتار میشود و سپس بهجای مواجهه با عواقب، سعی میکند از آن فرار کند. بازی داگلاس، با آن لبخند مطمئن و نگاه مضطرب، این دوگانگی را بهخوبی منتقل میکند. دن نماینده مردانگی دهه ۸۰ است: موفق در ظاهر، اما توخالی و ترسو در باطن.
الکس (گلن کلوز) یکی از پیچیدهترین شخصیتهای شرور دهه ۸۰ است. او تجسم یک روان آسیبدیده است که عشق را با سلطه و انتقام اشتباه میگیرد. کلوز با ظرافتی بینظیر، الکس را از یک معشوقه جذاب به یک تهدید وجودی تبدیل میکند. نگاه خیره او در صحنههای سکوت، عمق تنهایی و خشم فروخوردهاش را فاش میکند. اما آیا الکس یک قربانی است یا یک مهاجم؟ فیلم عمداً این سؤال را بیپاسخ میگذارد و همین ابهام، قدرت آن را دوچندان میکند.
بت (آن آرچر) در ابتدا یک شخصیت حاشیهای به نظر میرسد، اما در پایان به محور اخلاقی داستان تبدیل میشود. او با کشتن الکس، نظم را بازمیگرداند، اما این عمل خشونتآمیز سؤالی عمیق مطرح میکند: آیا این بازگشت به هنجارهای خانوادگی ارزش چنین قیمتی را دارد؟ آرچر با بازی ظریفش، بت را از یک همسر منفعل به یک نگهبان فعال تبدیل میکند.
«جذابیت مرگبار» محصول زمان خودش است. در دهه ۸۰، آمریکا با موجی از نگرانیهای اجتماعی روبهرو بود: بحران ایدز، افزایش طلاق، و ترس از فروپاشی خانواده سنتی. الکس بهعنوان یک زن مجرد و «خطرناک»، میتواند استعارهای از این ترسها باشد، بهویژه ترس از سکس خارج از چارچوب ازدواج که در آن زمان با مرگ (ایدز) پیوند خورده بود.
فیلم همچنین در واکنش به جنبش فمینیستی موج دوم ساخته شد. الکس میتوانست نمادی از قدرت زنانه باشد، اما بهجای آن به یک تهدید تقلیل یافت. این انتخاب، نقدهای فمینیستی تندی را برانگیخت که معتقد بودند فیلم زنان مستقل را شیطانصفت جلوه میدهد. با این حال، الکس در واقع قربانی سیستمی است که به او اجازه نمیدهد هویتش را خارج از رابطه با یک مرد تعریف کند
فلسفه و اخلاق: مرزهای گناه و مجازات
از منظر فلسفی، «جذابیت مرگبار» درباره تقابل آزادی و مسئولیت است. دن از آزادی انتخاب برخوردار است، اما از پذیرش مسئولیت آن شانه خالی میکند. الکس، در مقابل، آزادی را در سلطه میجوید و به جنون میرسد. پایانبندی فیلم، که الکس را با مرگ مجازات میکند، یک قضاوت اخلاقی صریح به نظر میرسد، اما آیا واقعاً عادلانه است؟ آیا دن بهخاطر گناهش مجازات میشود یا فقط الکس قربانی میشود؟ این ابهام، فیلم را از یک تریلر ساده به یک تأمل اخلاقی ارتقا میدهد.
در پایان، «جذابیت مرگبار» را اثری جسور اما ناکامل میبینم. قدرت آن در خلق تعلیق و شخصیتپردازی است، اما پایانبندی تحمیلیاش یک فرصت برای کاوش عمیقتر روانشناختی را از دست میدهد. اگر الکس خودکشی میکرد، فیلم میتوانست به یک تراژدی یونانی نزدیکتر شود تا یک ملودرام هالیوودی. با این حال، همین نقصها به آن شخصیتی متمایز میدهند و آن را به یک اثر بحثبرانگیز و ماندگار تبدیل میکنند.