جامعه سینما: محسن سلیمانی فاخر| سریال «آبان» بعد از چند قسمت، بیشتر شبیه یک کمدی ناخواسته شده تا درامی جدی؛ از روابط غیرمنطقی و اغراقشده شخصیتها گرفته تا موقعیتهایی که انگار از یک طنز هجوآمیز قرض گرفته شدند. سریال ثابت کرده که بدون مغز هم میتوان نخبه شد و به حیات تخیلی خود ادامه داد.
مشکل اصلی این سریال، به فیلمنامه برمیگردد که به جای ساختن یک روایت منسجم و قابلباور، با انتخابهای عجیب و بیمنطق، ساختار سریال را به سمت فروپاشی میبرد. ضعف در روابط علّی و معلولی، دیالوگهای پرداخت نشده و موقعیتهای تصادفی باعث میشود که سریال در ادامه در همراهی مخاطب جا بماند.
این معجون از ابتدا با ادعای یک درام پیچیده و مدرن معرفی شد، اما لحن و اجرای آن در عمل به سمت چیزی غیرجدی و حتی مضحک و بی منطق کشیده شد. مثلاً، وقتی فریبرز پیشنهاد میدهد که آبان از همسرش طلاق بگیرد، این موقعیت به جای اینکه یک نقطه اوج دراماتیک باشد، به خاطر فقدان پشتوانه منطقی، بیشتر شبیه یک موقعیت عجیب به نظر میرسد که در ادامه، منطق رو شده هم کمکی به این حادثه محرک بی پشتوانه نمی کند.
روابط میان مثلث آبان، امیر و فریبرز، گاهی آنقدر از منطق روزمره دور میشود که گویی در یک دنیای فانتزی رخ میدهد و به جای عمق دراماتیک، حالت کاریکاتوری ایجاد کند که دلیل آن ناهماهنگی میان هدف دراماتیک و نتیجه واقعی حاصل شده است. چرا یک سرمایهگذار حرفهای به جای استفاده از ابزارهای مالی یا تهدیدهای حقوقی، به یک شرط شخصی و احساسی مثل طلاق متوسل میشود یا چرا آبان، که یک نخبه علمی است، در برابر چنین پیشنهادی اینقدر شکننده و منفعل به نظر میرسد؟
سرعت غیرواقعی پیشروی بحران مالی آبان یا واکنشهای احساسی شخصیتها، این درام مثلا واقعگرایانه از پیرنگ نخستین دور میکند، اینکه بدهی چند میلیاردی در عرض چند روز به تهدید زندان منجر شود، این شتابزدگی و ساده سازی، با ژانر و کدهای مدنظر در تضاد است.
یک مدرس زبان که پذیرفته آبدارچی فریبزر باشد آنقدر راحت کنار آمده که انگار باید جایزه بهترین نیروی خدماتی را به او بدهند، اصلا فراموش کرده که بر اثر یک جبر وارد این حرفه شده و حالا دغدغهاش تنها نظافت و سرویس دادن درست به کارفرمایان است.
از سویی دیگر آبان هم فراموش کرده که با چه ضرب و زوری آمده، خیلی راحت این موقعیت تلخ را پذیرفته است، در ادامه هیچ نشانی از نخبهگی در او نیست، تنها حضور تشریفاتی دارد. فربیرز هم که گنگستر ایرانی معرفی شده و کلی شرخر و نوچه دارد چگونه یک تیم بیزنسمن را دور هم جمع کرده و با دیالوگ های سردستی از تجارت حرف میزند.
اصلیترین چرخش داستانی سریال، پیشنهاد فریبرز به آبان است که برای حل مشکل مالی و رهایی از زندان، از همسرش طلاق بگیرد. این گره اصلی بهعنوان یک نقطه عطف دراماتیک طراحی شده تا کشمکش اصلی داستان را شکل دهد. اما انگیزه فریبرز برای این پیشنهاد تا الان باور پذیر نیست، این ابهام، به جای اینکه تعلیق ایجاد کند، حس غیرمنطقی بودن را به مخاطب منتقل میکند. گویی این تمهید دراماتیک دراجرا، بیشتر برای شوکه کردن مخاطب طراحی شده تا عمق دادن به داستان.
چرخش دیگر، معرفی ناگهانی یک پادو بهعنوان برادر فریبرز است. این افشاگری، به عنوان یک پیچش هویتی قرار است لایهای جدید به شخصیت فریبرز اضافه کند و شاید رابطهاش با تصمیمهای عجیبش را توضیح دهد. اما به دلیل فقدان زمینهسازی، این تغییر ناگهانی بیشتر شبیه یک ترفند فیلمنامهای تصادفی است تا یک افشاگری معنادار.
یکی دیگر از چرخشها، واکنشهای عجیب و گاه غیرقابلپیشبینی خانواده آبان به موقعیت اوست. مثلاً، وقتی او به زندان میرود تا از خانوادهاش محافظت کند، امیر مسیری تراژیک را طی میکند که درست طبق خواسته فریبرز است. این زمینهسازی که قرار است نشاندهنده فروپاشی تدریجی زندگی باشد، در اندازه یک زوج تحصیلکرده نخبه نیست، امیر بهراحتی در دام فریبرز میافتد یا تصمیمهایی میگیرد که با شخصیت اولیهاش سازگار نیست، حتی در یک موقعیت ساختگی به قتل متهم میشود و به ذهنش هم نمی رسد که پای پلیس را به میان بکشد، در ادامه هم او یادش می رود، هم تیم گنگ فریبرز و قتل از سوی نویسنده فراموش می شود، وکیل بی دانش داستان گم میشود و تنها دلبری های امیر و آبان در محیط کار تجلی می یابد؛ این است نتیجه یک کپی کاری خام!(به نقل از هم میهن)
.