مختص جامعه سینما: آزاده جعفری| ۱– شان بیکر از «شبهای کابیریا» به عنوان مهمترین منبع الهام «آنورا» نام برده است، فیلم فلینی هم برههی کوتاهی از زندگی یک کارگر جنسی را نمایش میداد که به امکان تغییر مسیر و شروع دوباره امیدوار میشد اما در پایان پندار عاشقانهاش بیرحمانه در هم میشکست. هر چند بیکر مسیر دیگری را در پیش میگیرد، در زمانهی ما کابیریاهای سادهدل دیگر وجود ندارند و آنوراها میتوانند بجنگند، از خودشان دفاع کنند و به سادگی بازیچه نشوند؛ هر چند هنوز وعدههای وسوسهانگیز را باور میکنند و با فروپاشیاش اشک میریزند.
۲- بسیاری نیمهی اول و به خصوص جستوجوی میانی را با فیلمهای برادران سفدی مقایسه کردهاند: شخصیتها دیوانهوار با تدوینی پرسرعت و ریتمی نفسگیر در پی هدفی هستند. اما بر خلاف فیلمهای برادران سفدی که با حادثه پشتِ حادثه پیش میروند، در «آنورا» اتفاق خاصی نمیافتد که با تغییر مسیر پیرنگ (و جستوجو) تماشاگر را غافلگیر کند. شان بیکر در عوض بر شخصیتپردازی متمرکز میشود، از مهمترین ویژگیهای کارهایش که همیشه پیرامون شخصیتی مرکزی شکل میگیرند، شخصیتی از حاشیهی جامعه که کسی یا چیزی را میجوید و معمولاً کمتر در فیلمهای جریان اصلی دیده میشود. بیکر با وجود سرعتی جنونآمیز از هیچیک از شخصیتها غفلت نمیکند، حتی وقتی فیلم در نیمهی دوم به یک کمدی اسلپاستیک بدل میشود با حضور سه مرد قلچماق که ناگهان به روایت وارد میشوند تا وانیا پسر الیگارک روس را پیدا کنند. به لهجه، ژستها، و حتی پسزمینهی اجتماعی این سه مرد اهمیت داده میشود تا فضای پرتشنج و بزنوبکوبِ جذابی با دیالوگهای پینگپنگی میان شخصیتها شکل بگیرد.
۳- فیلم با کلوپ شبانه آغاز میشود در حرکت؛ در نمایی تعقیبی دختران برهنه بر زانوان مردان میرقصند. دوربین بر یکی از رقاصها ثابت میشود، عنوان فیلم را میبینیم که همنام دخترست. دوربین به آنورا نزدیک میشود در حالت و حرکتی که بر حرفهاش تاکید میکند. سپس آنی را در محیط کارش میبینیم در حالی که خوشرو و صمیمی دنبال مشتری میگردد؛ کمی با محیط کار و اطرافیانش آشنا میشویم. رابطهی آنی و وانیا بر اساس سکس شکل میگیرد و فیلمساز از نمایش مکرر تنها نقطهی اتصال آنها ابایی ندارد، هر چند هر یک از صحنهها سویهای به رابطهی جسمانیشان اضافه میکند. قرار نبوده رابطهای دوسویه یا عاشقانه (یا حتی تنانه) میان آنورا و وانیا شکل بگیرد. در این میان صحنههای پارتی وانیا و دوستانش نشان داده میشود، و ما با آنها و شیوهی خوشگذرانیشان تا حدودی آشنا میشویم، دوستانی که در ادامه میفهمیم از طبقهی کارگر هستند و ربطی به آن زندگی تجملی ندارند. به علاوه قرار نبوده خانهی مجلل وانیا حالوهوایی همچون یک خانه بیابد چون واقعاً محلی برای زندگی خانوادگی نیست. نمایش ابتذال لزوماً مبتذل نیست.
۴- مهمترین رابطهی فیلم میان آنورا و ایگور ساخته میشود. ایگور در ابتدا فرعیترین و بیاهمیتترین شخصیت است، مرد جوانی که با موقعیت آشنایی ندارد و به عنوان نیروی کمکی به خانهی وانیا آمده است. یوری بوریسوف در نقش ایگور به اندازهی مایکی مدیسون در نقش آنورا درخشان است، چهرهی تیپیک روسی و چشمهای کمرنگِ آبی که در آن هیاهو آرام، پرمهر و شریف به نظر میرسند، لهجهی روسی، ضعف در زبان انگلیسی و مادربزرگش را هم اضافه کنید. اما با وجود رفتار دوستانهاش، این ایگور است که با آنورا درگیر میشود و دستهایش را میبندد. او ظاهراً ناچارست که مسئولیتهای کاریاش را انجام دهد اما وقتی تورس از ایگور میخواهد که حلقهی آنورا را از انگشتش درآورد، نمیپذیرد، هر چند پاهای دختر را نگه میدارد. بعد آنورا شروع به جیغ زدن میکند، ایگور روبهرویش مینشیند و از او میخواهد آرام شود. بعد هر دو جیغ میزنند! برش میخورد به آنورا با دهان بسته. وقتی دهانش را باز میکنند، اکستریم کلوزآپی از صورتش میبینیم و صدای نفسهایش را میشنویم. سرش را تکانی میدهد گویی میخواهد بگوید همچنان سرم را بالا میگیرم و میجنگم. چنین صحنههایی در فیلمها کمنظیرند.
۵- «آنورا» فیلمی دربارهی اختلاف طبقاتی هم هست، با رویکردی اجتماعی/جامعهشناسانه آن را نمیکاود اما با صحنهها و دیالوگهایی پرمعنا (مثلاً «حلقهی ازدواج از اموال زاخارف است» یا «پسر من از هیچکس معذرت نمیخواهد) به تصویرش میکشد. پدر و مادر وانیا دیر به فیلم وارد میشوند، اما خیلی زود جایگاه خود را پیدا میکنند. ثروتمندان تیپیکی هستند، هر چند کلیشهای نیستند. مادر وانیا زنی قدرتمند و سلطهجوست که حتی شوهرش از او حساب میبرد و به همین دلیل وقتی آنورا همسرش را مسخره میکند، دیوانهوار میخندد. جلوی ورودی هواپیما، یکی از بهترین موقعیتها برای نمایش بیرحمی و بهرهکشی ساخته میشود. وقتی آنورا میگوید که شکایت خواهد کرد، مادر وانیا به نرمی از پلهها پایین میآید، به او نزدیک میشود و تهدیدش میکند. اینها همه نشانگر شناخت و بینش بیکر در مقام فیلمنامهنویس هستند.
۶- و پایان غافلگیرکننده است، از آن پایانبندیهایی که فیلمها را چند پله بالا میکشند. احتمالاً انتظار داشتیم که فیلم پس از طلاق تمام شود؛ یا ایگور و آنورا از هم جدا شوند در حالی که ناخودآگاه یکدیگر را دوست دارند؛ یا تلخی و سیاهی بیشتری هجوم آورد و ایگور هم از آنورا استفاده کند. انتظار آن خلوت شبانه در آن خانهی مجلل بیهویت را نداشتم، مکالمهی کوتاهی که میان ایگور و آنورا شکل میگیرد، یکی از بهترین گفتوگوهای دونفرهای است که دیدهام. سربهسر هم میگذارند، ایگور کمی از خودش میگوید، از معنی اسمش و آنورا گاهی ناخواسته نرم میشود. وقتی آنورا به ایگور میگوید تو حتما به من تجاوز میکردی، و ایگور متعجبانه جواب منفی میدهد، دوربین لحظهای بر چهرهی مغموم آنورا میماند که دو بار میپرسد چرا به من تجاوز نمیکردی؟! انگار اعتماد به نفسش را از دست داده! این را بازی پیچیده و چندوجهی مایکی مدیسون میگوید. ایگور بهتزده و خندان میگوید چون متجاوز نیستم! به آخرین صحنه در ماشین میرسیم، ایگور حلقهی آنورا را به او باز میگرداند. کنش پایانی آنورا باز هم چندوجهی است، دختری که برای قدردانی راه دیگری نمیشناسد و همزمان دختری که میخواهد قدرت حرفهایاش را باز پس بگیرد و نشان دهد که هنوز دست بالا را دارد. اما کنش ایگور باز هم او را در هم میشکند، پس برای اولینبار در فیلم میگرید، با یک قطره اشک.