جامعه سینما: بزرگترین زیان وضعیت سیاسی اقتصادی جامعه را می توان در درون شخصیتهای زوج «درانتهای شب» مشاهده کرد؛ شخصیت هایی که مستعد سقوط فردی و اجتماعیاند. آدمهایی که با دلیل و بیدلیل میخواهند از تاوان زیستن شانه خالی کنند، می خواهند از سرباری به سربازی برسند، شریک جرم بگیرند و بهانهها را تقسیم کنند چون «اضطراب سقوط»، «اضطراب نجات» میآورد.
این ازدواج عاشقانه و آن جدایی صریحانه نشان می دهد که نفس زندگی، همزمان رحمت و لعنت است. بحرانهای روزمره «بهنام» و «ماهی»؛ این زوج حاشیهنشین طبقه متوسط را وادار میکند که به طور دایم در مرز درد کشیدن و درک نشدن، زندگی پر از اضطراب را تجربه کنند. آنها حتی برای خرید قهوهساز بیارزشی در ساحت زندگی مراقب و نگران هزینه و آیندهاند، زوجی که بیش از هر چیز یک وجود مضطربند با کلکسیونی از آرزوهای قشنگِ بر بادرفته! دراین وضعیت غیرمعمول توقعات شعلهور می شود، من و تو مرزبندی می شود. احترام های مرسوم غیرمرسوم می شود، چراکه انسان مضطرب خود را یک بیمار مقدس می داند که برای جلوگیری از سقوط به هر کاری چنگ می زند.
این وجود انباشته از اضطراب و نوامیدی و یاس، زندگی و زیست آنها را میانمایه کرده است. «ماهی» زنی خسته و مغروق در مشکلات زندگی زناشویی است که با چالش های دردآور روزانه مانوس است. دغدغه او این است؛ آیا قادرم زندگی را حفظ کنم، چگونه سرپناه داشته باشم، چگونه دخل و خرج را کنترل کنم و چگونه آینده فرزندم را مدیریت کنم؟ و «بهنام» که اگر نمیتواند سازگار و همسو با زنش باشد شاید به علت نقصی است که در رفتار و فلسفه خاص او هست، خواستههایی که گاه حق ابتدایی یک هنرمند چون اوست.
قصه «در انتهای شب»، قصه اپیدمی و روزمره و مکرر ماست. گویی سختیها لزوما آدمی را بهتر نخواهد کرد. مشقاتی که این زوج نمونه خروار را، تلخ تر، زمخت تر، خسته تر و فرسوده تر ساخته است که با هر تلنگر و صدایی بههم میریزند. این زیستِ وابسته به حداقل نیازهای زندگی، چه کرده با این «عشق» که اکنون شیفتگی به این جهان و زندگی را ربوده است. چه شده که خانواده ای که عاشقانه تشکیل زندگی داده اند اکنون به فروپاشی و طلاق رسیده اند، طلاقی که فقط پایان زندگی متاهلی نیست، آغاز تخریب آینده فرزند، میل به تنهایی، میل به خشونت، میل به دوری از دیگران، میل به بی اعتمادی است.
شروع انباشتهگی از ناکامی و حسرت است، آغاز واکنشهای انتحاری است، شروع زیر پا گذاشتن معیار و اندیشههای انسانی است، آغاز فروش تعلقات و دلبستگی هاست. بهنام «در انتهای شب» حتی پس از جدایی هم درگیر همان روزمرگیها و تنگناهای اقتصادی است، او تصمیم میگیرد تابلو هنری استادش را بفروشد چون دیگری چیز با ارزشی برای داشتن ندارد و نمی خواهد داشته باشد و این آغاز یک جنایت ناخواسته و غیرعمد است.
سریال نشان میدهد که «انسان های بحرانزده» بیش از هرچیز مستعد «انسان تبهکارشده» هستند که تا خود را از سقوط نجات دهند. وضعیت نابسامان اقتصادی خانواده تنها جدایی نمیآورد، آدمهای فسرده و سایکوپت و تبهکار میسازد.
گرهها واتفاق های نامعمول زندگی همچون سوار شدن بر اتوبوس نهاد امینتی همه در بحران های کوچک و بزرگ زندگی ریشه دارد، در اقساط مسکن و مایحتاج زندگی، در «شب نخوابیدن ها» و در صبح زود از خواب برخاستنها، در حاشیهنشینی یک زوج متوسط تحصیل کرده، در ناکامی در شغل و نبود مناسبات ضابطهمند اداری! بهنام تازه در بازجویی ها می فهمد که پست اداری اش را گرفته اند و این یعنی کمبود درآمد و تخریب شخصیت و هویت و رهآوردهایی که زندگی خانوادگی را مختل می کند.
در زندگی این زوج می بینیم که هر اتفاق بزرگی آبشخور و آبستن حوادث خرد و کوچک است. سوار شدن دراتوبوس اشتباهی معلول نداشتن اوضاع نامساعد فکری، حاشیه نشینی، اقساط مالی و… است که تفاهم مشترک را در نقش همسری نشانه گرفته است و «طلاق»ی که به گفته خودشان هیچ دلیل مشخصی ندارد. نه خشونت، نه خیانت و نه علت بزرگی! همه از کمرنگ شدن خواستههای کوچک و بزرگ زندگی تغذیه شدهاند.
ماهی از روی عشق با بهنام ازدوج می کند اما در ادامه زیستن «اتوپیای عشق رومانتیک» را بر باد رفته می بیند. انگار این عشق سالهای دور به او و فهمش از رابطه زناشویی صدمه زده است. گویی در کنار دردها و رنجهای بزرگ همچون استبداد، بی عدالتی، نابسامانی اقتصاد و… او دردهای روانی کوچک و فراوانی همچون تنهایی، استرس، اضطراب و… دارد. رنجهای او در میانه «خاطره» و «پیشبینی»های زندگی است، گویی به زعم اِوا ایلوز ما و او یا گرفتار خاطره گذشتهایم یا نگران اتفاقات آینده. تاسف نسبت به گذشته نسبتا مطبوع، خشم از وضعیت موجود و اضطراب آینده نمی گذارد «ماهی» ها و «بهنام» ها زندگی را ادامه دهند. انگار ایلوز درست گفته است که نظم موجود جامعه کنونی بر دو مشخصه تولید و مصرف تاکید دارد، در «حوزه تولید» انسانِ «عاقلِ شاغلِ متاهل» میخواهد و در «حوزه مصرف» انسانِ خودابرازگر، خودبیانگر، بی خویشتندار! و همینهاست که زیستن را دچار جدایی و شدائد می کند.(به نقل از فیلم نت نیوز)
محسن سلیمانی فاخر| عضو انجمن منتقدان سینما