مختص جامعه سینما: حمیدرضا توکلی| به نظر می رسد برای درک بهتر فیلم مست عشق حسن فتحی باید به مواردی توجه کرد که در ادامه می آید:
️تاریخ گرایی نوین جریانی است که از اواخر دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در مقابل تاریخ گرایی سنتی مطرح و نظریه پردازی شده است. این جریان دارای اصول و مفروضاتی است که در ادامه به برخی اشاره می شود:
۱-شناخت دقیق تاریخ ناممکن است؛ چه آنکه هیچ دسترسی مستقیمی به گذشته سپری شده نداریم و در واقع ، آنچه در اختیار داریم، نه خود گذشته بلکه روایت هایی از گذشته است.
۲-معرفت تاریخی همواره ماهیتی نظرگاهی یا گفتمانی دارد؛ آنچه در کتب تاریخی می خوانیم، چشم انداز یا نظرگاهی است که به واسطه ی ذهنیت تاریخ دانان برگذشته باز شده و نه دقیقا خود گذشته.«حقیقتِ» رویدادهای تاریخی واجد ذات یا جوهر ثابتی نیست.
۳– «حقیقت تاریخی» ثابت نیست، بلکه بر حسب گفتمان های مختلف تغییر میکند.در هر دوره ای، گفتمان خاصی مسلط است و رویدادهای تاریخی بر حسب آن گفتمان (باز) تفسیر می شوند.ملاک و ارزیابی نیک و شر متغیرند. در روش شناسی خلق تاریخ گرایانه ی نوین به دست دادن طرح کلی از تعارض های گفتمانی دوره و زمانه ی رویداد مهم می شود. تاریخ گرایان نوین، چندگانگی و ناهمگونی گفتمان ها را برجسته می کنند، گفتمان هایی که در متن مورد نظر در کشاکش با یکدیگر قرار داده شده اند تا استنباط حقیقی تری از آن وضعیت پر تناقض و پیچیده ی تاریخی به خواننده افاده شود.
حال با این رویکرد و رهیافت بهتر میتوانیم به تبیین منویات فیلم بپردازیم.
️فیلم با تدوین موازی میان شخصیت مولانا و اسکندر بیک ( فرمانده جنگی و رئیس محتسبان) آغازمی شود.تو گویی کشاکش و تعارض درونی هر دو شخصیت را به هم پیوند داده است.مولانا از داغ فراغ و دوری شمس تبریزی در حال سوختن و اندوه است و اسکندر در تلاطم کابوس جنگ.جنگی بی مکان و بی زمان. جنگی که در ابتدا می پنداری همه مرده اند و بعد اسکندر را در زیر اجساد می یابی که تقلای حضور مجدد دارد.هدف خلق شخصیتی خیالی چون اسکندر که ریشه ی تاریخی ندارد، در جنگی نامشخص چه می تواند باشد؟!
نویسنده و کارگردان قصد دارند با خلق این شخصیت ۳ هدف را برآورده سازند:
۱-کمک به ساختار روایی فیلمنامه و افزایش جذابیت های بصری فیلم،با خلق شخصیت های مختلف امکان خلق خرده روایت ها و پیرنگ های مختلف فراهم میشود.داستان گم شدن شمس و بازجویی ها، فلش بک ها و فلش فوروارد ها کمک به ریتم و ضرباهنگ فیلم میکند و شخصیت پردازی را عمق و غنا میدهد و ساده تر می کند.
۲-اسکندر، قهرمانی است که سیر آفاقی-انفسی را طی می کند و از جنگ جویی در میدان جنگ و جدال باخویشتن و دیگران، به یُمن وجود و حضور شمس به آشتی و صلح با خود و مدارا و تساهل با دیگران ( مریم و سایرین) می رسد. نامشخص بودن شخصیت تاریخی وی ، امکان همذات پنداری و کاتارسیس را به مخاطب می دهد تا با درک بهتر گفتمان های تاریخی دوره و زمانه مولانا ، به درک راهبردی و کاربردی در زندگی امروزه ی خود برسیم.
۳-این همانی مولانا و اسکندر از ابتدا تا انتها مشخص است. تو گویی مولانا و اسکندر دو روی یک سکه اند و امتداد یک مسیرند. اسکندری که در انتها و پس از فراز و فرودهای بسیار در مواجهه با شمس مسیر خود را می یابد و به مولانا می پیوندد و مولانایی که شمس او را به دیدن میدان جنگ می برد و به او زنهار می زند که درک سطحی و ظاهری از متون بدون عشق و علاقه به موجودات هستی، ناقص و ناقض وحدت وجود است و به جنگ طلبی و آتش افروزی منجر و منتج می شود.
تو گویی شمس همچون پیامبری بر مولانا نزول و ظهور کرده تا به تفکرات مولانایی که فقط به فقه و ظواهرسطحی متون می پردازد اهمیت محبت و علاقه و عشق به انسان ها را گوشزد کند و هشدار دهد که درک ناقص متون مقدس می تواند به تحجر، بنیادگرایی دینی و تفکرات رادیکال و خشونت طلبی بینجامد و در سپهر و افقی دیگر میتوان بیان داشت ادامه و امتداد تفکرات جزم و جمود گرایانه می تواند مولانا را هم تبدیل به اسکندر کند.
در واقع سویه و نیمه ی تاریک وجود مولانا، اسکندر است و وجوه مثبتی مولاناوار درون هر انسانی است که نیاز به شمس الشموسی همچون پیر فرزانه ی خوی است تا آن را راهبر و رهنمون شود. حتی مولانا هم میتواند تبدیل به اسکندر شود؛ اگر عشق به هستی و سایر موجودات و مخلوقات پروردگار نباشد. هر اسکندری هم می تواند پس از عبور از دهشتناک ترین تو درتوها و لابیرنت های وجودی به پالایش و آشتی با خویش و عالم برسد. پیام شمس برای مولانا و اسکندر یکی و یکسان است؛ عشق به تمام موجودات هستی مقدمه ی لازم هر کُنش و فعالیت و اندیشه و تفکری است.
ساختار فیلم:
در فیلم با ۴ مثلث عشقی مواجه ایم.
۱– شمس ، کیمیا خاتون، علاالدین محمد( پسر مولانا) ؛
که برجسته ترین و پررنگ ترین است و یکی از نقاط عطف فیلم در کشاکش این موضوع است.علاالدین برای کیمیا خاتون حق انتخابی متصور و قائل نیست و نگاهی واپس گرایانه و متعصبانه به زن دارد. نگاهی که برای زن عاملیت و فاعلیتی قائل نیست و شمسی که زن را عشق مجازی و راه رسیدن به عشق حقیقی می داند. نگاهی عرفانی که در تقابل با نگاه جنس ضعیف و دوم رایج روزگار آن دوره می نمایاند.
۲-شمس، مولانا، علاالدین محمد و سایر شاگردان همفکر وی؛
علاالدین، شمس را عامل جدایی و انحراف مولانا میداند و در علن و خفا ابراز انزجار و نفرت می کند و باقی افراد را علیه شمس می شوراند و از وی بیزار می کند. نفرت علاالدین نسبت به شمس مضاعف و تشدید شونده است؛ چه آنکه هم کیمیا را از وی رُبوده و هم پدر را.یا شاید بتوان گفت جواب منفی کیمیا خاتون به وی جزو انگیزه های نهان و مخفی و تشدیدکننده علاالدین برای اعلان و اعلام برائت و نفرت از شمس است.
۳– اسکندر، مریم، ایاز
ایاز عامل انحراف و آسیب مریم است و به زور او را مجبور به ارتباط با سایرین میکند.اسکندر شروع کننده و عامل لکه دار شدن عفت و عصمت مریم است و با نهیبی از سوی پدر پا پس می کشد. ولی در انتها با پذیرش اشتباه خود و قدم گذاردن برای برطرف کردن آن به وصال معشوق نائل می گردد.
۴-شمس، مولانا، اسکندر؛
این بار مولانا و اسکندر هر دو در پی شمس اند و تحول درونی هر دو مدیون و مرهون مرشد تبریزی است.مرحله ی تکامل مولانا با فراق و سوختن در آتش جدایی کامل می شود و اسکندر با گذار از قعر تباهی و سیاهی، با دیدار شمس در مرحله ی آخر، استعلا می یابد و با فروریختن هویت های ساختگی، مجازی و جعلی اجتماعی خود پا در وادی شورانگیز و پیش بینی ناپذیر عشق می گذارد. رهایی از عناوین و القاب ساختگی و ثقیل، وی را همچون پرنده ای رها و فارغ از قفس می کند و بالهای پروازش را می گشاید تا در آسمان عشق، پر بُگشاید و رِندی را دَمی زیست کند. اینجا تنها مثلثی است که به خاطر وجود شمس که عاشق همه گان است جنگ و جدالی در نمی گیرد و اسکندر که ضلع منفی داستان است متحول می شود.
تقابل گفتمانی:
مهم ترین و برجسته ترین تقابل گفتمانی، نظرگاه اسلام بنیادگرایانه و اسلام عارفانه است.اسلامی که قاضی القضات شهر و مفتی اعظم آن و علما و فضلای صاحب منصب و شُهره ی آن ، که به اصول و عقاید و فقه مسلط و محیط اند نمایندگان پرتَبَختُر و مغرور آنند. در مقابل دین و آیین و مرام و مسلکی که شمس نمایندگی میکند و مهربان و یاری دهنده و نجات بخش است.
اولی تهمت و بهتان می زند و بر اساس حدس و گمان و ظن و اقوال مردم ، انگشت اتهامش را روانه میکند- سکانس مجلس بزرگان را به یاد بیاورید- و بزرگترین و ناشایست ترین انگ و توهین ها را می کند و ندا و کلام مخالف را در دم خاموش و ساکت می کند و در خفا دسیسه چینی می کند و درخواست های ناروا از عاملین امنیت می کنند.
دومی مخفیانه کمک کننده ی ایتام و مستمندان است و از بی بضاعتان دست گیری و استمداد می کند. سینه ی خود را در مقابل فتنه گران سپر می کند تا نجات بخش زن مستاءصلی باشد که آغوشی برای فرار و نجات نمی یابد. شمس ناجی مولانایی می شود که در ظاهر متون به رکود و رخوت رسیده بود و نزد همسرش از بی حوصلگی و یکنواختی امور گله و گلایه می کرد .
شمس با سوالی نهیب گونه پیرامون پیامبر و عارفی معتبر به او زنهار نخستین را زد. در آب انداختن کتب غیرکاربردی در مجلس درس بیدارباشی جدی برای مولانا بود تا به اموری بپردازد که به کار آید .نگاه رحمانی خود را ضمیمه ی مطالعه و کنکاشش کند تا عایدی بهتری نصیبش شود. دریافتی که در آن خون و خونریزی نباشد و جهانی فراخ تر و گشاینده تر را نوید بخش باشد:
سخت گیری و تعصب خامی است|تا جنینی کار خون آشامی است
شمس، مرد اول نظامی آن دوران را هم متحول می کند. همو که در جنگاوری رقیب و نظیری و هماوردی ندارد و شهره آفاق است به خونریزی و جنگ طلبی.هنوز سکانس آغازین فیلم را به یاد داریم به راحتی با خنجری سینه ی مخالفی را شکافت و چه آنکه اگر مولانا با چراغی سر نرسیده بود و آرزوی انسانیت نمیکرد:
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر| کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
تعداد کشته ها بیشتر می شد.شمس اسکندر را از قعر و اعماق تباهی و تیرگی رها میکند و با گوشه ی چشمی سر منظور مقصود را رهنمون می شود. آیا خلق شخصیتی خیالی که جای پایی در تاریخ ندارد برای زمانه ی حال، معنا و مفهوم و مخاطبی دارد؟!
نکات تکمیلی:
-داستان دیدار شمس و مولانا ، به آب انداختن کتب توسط شمس و بسیاری از وقایع فیلم از کتب دست اول و بی واسطه ی تاریخی همچون مثنوی ولدنامه سلطان ولد پسر مولانا، رساله ی فریدون احمد سپهسالار، مناقب العارفین احمد افلاکی اقتباس و استنباط شده است.
همچنین می توان اشاراتی هم از منابعی مانند زندگی مولانا بدیع الزمان فروزانفر، مقالات شمس، مجالس سبعه و فیه ما فیه در فیلم یافت. مراحل سیر و سلوک و تحول و تکامل اسکندر و مولانا را میتوان با قرائتی اگزیستانسیالیستی خوانش کرد و از کی یر کگور کمک گرفت. گذار از مراحل زیبایی شناسانه یا استحسانی به اخلاقی و ایمانی قابل رویت است.
چه آنکه مولانا با دیدن شمس از قواعد خشک و تک جانبه نگرانه فاصله می گیرد و خود را غرق ایمان به مُرشد و مولایی می کند که عشق و راءفت را تدریس می کند. اسکندر نیز از قانون بی عاطفه و بی روح می گریزد و به دامن عشقی ابدی-ازلی پناه می برد. ایمان به شمس که او را آینه ی تمام نمای جلوه ی حق تعالی کرده است، والاتر و برتر از قواعد و قوانین جاری و ساری جامعه عمل می کند و پیش برنده ی درک و فهم آن دو می شود که در اُفقی برتر نظاره گر و بازیگر باشند و حقیقت را آنگونه که یار می خواهد بشناسند. وحدت وجود در تمام موجودات هستی جاری و ساری است و ساختار فیلم هم متناسب و هم راستا با همین درک است.
سکانس پایانی هامون را در نظر بیاورید.
مرحوم خسرو شکیبایی تمامی کارت ها و اوراق و مدارک هویتی خود را بر زمین می اندازد و حال احساس سبکسالی و فراغ بال میکند. در آغاز نیز نگرش اگزیستانسیالیستی حمید هامون را با توصیه به خواندن کتاب کی یرکگور به مرحوم بیتا فرهی در کتابخانه به خاطر داریم. مرحوم مهرجویی در یکی از ۵ پیش بینی پایانی برای هامون اینگونه باریک بینی و تیزهوشی اش را به رُخ مخاطب می کشد.