جامعه سینما:مهدی تدینی/پسری جوان با پدر پیرش در جادهای خاکی بیرون شهر پیاده میروند. در انتهای تصویر، دودکشهای بلند و خطوط کشیدۀ دود سیاه بر آسمان گواه صنعتی شدن جامعه است. بچهها چند لاستیک ماشین سنگین را میچرخانند و شتابان دنبال آنها میدوند.
لاستیک هم نشانۀ دیگری از اینکه در این جامعه زندگی (که نمادش همان بچههاست) ناآگاهانه دنبال چرخ اقتصادی مدرن میدود. پیرمرد بیمار و رنجور است. کنار جاده زانو میزند و بالا میآورد. کامیونی با سرعت از جاده میگذرد و وقتی غبار مینشیند، پسر جوان پدرش را به سختی از زمین بلند میکند و راهشان را ادامه میدهند. قصد رفتن به بیمارستان دارند.
این سکانس آغازین فیلم «دایرۀ مینا»ست؛ پنجمین فیلم داریوش مهرجویی، محصول سال ۱۳۵۳. فیلم سه سال توقیف بود یا به عبارت بهتر، در انتظار پروانۀ نمایش بود؛ و به رسم همیشه که توقیف شدن به جذابیت فیلم میافزاید، وقتی فیلم پس از سه سال اکران شد، موفقیتهای زیادی چه در جشنوارهها و چه میان مخاطبان سینما یافت و آن زمان ۱۶ میلیون ریال فروخت. البته مهرجویی «فروزان»، بازیگر پرطرفدار فیلمفارسی را هم به بازی گرفته بود که این هم به موفقیت فیلم در گیشه کمک میکرد. اما در کل «دایرۀ مینا» فیلمی با فرم و محتوای متفاوت بود.
همین سکانس نخست نشان میدهد فیلم روایت رویارویی حاشیهنشینان با مرکزنشینان است؛ یا به عبارتی انتزاعیتر، مواجهۀ «حاشیه و مرکز». پدر و پسر به بیمارستان میرسند. غریبند. اینجا نه کس و کاری دارند و نه میدانند باید چه کنند. مرد خوشپوش، سوار بر ماشین مشکی براق به صحنه میآید. جوان و پدرش از او کمک میخواهند. مرد هم به کسی که گویا پادوی اوست میسپرد «هوای این دو نفر را داشته باشد».
مردِ پادو پدر و پسر را سوار کامیونی میکند و به جای نامعلومی میبرد، افراد دیگری هم در کامیون سوارند که از سر و وضعشان پیداست معتاد و آسمانجُلند. به مقصد میرسند. مسافران را از کامیون پیاده میکنند و همه به ساختمانی میروند خون. قضیه خون است. این ساختمان آزمایشگاهی خصوصی است که در ازای پول از افراد بیبضاعت و معتاد خون میگیرد، شیشهای بیست تومان، و خون را به بیمارستانها میفروشد.
با کمی فراز و فرود، میان این پسر جوان (سعید کنگرانی) و آن مرد خوشپوش (عزتالله انتظامی) که با نام «دکتر سامری» صاحب آن مرکز خونگیری است، رابطهای پدید میآید. پسر برای آزمایشگاه دکتر سامری آدم میآورد تا خون بدهند و به ازای هر فرد ۲۵ قِران میگیرد.
به زودی میفهمیم که دکتر سامری ثروت فراوانی از این خونفروشی به هم زده است. پسر جوان داستان به زودی به خونه و زندگی دکتر وارد میشود و پیداست دکتر اعتماد و علاقۀ خاصی به او دارد و رگههایی از همجنسخواهی هم به شکل بیانناشده در رفتار دکتر دیده میشود. پسر رفتهرفته در منجلاب دلالی خون فرومیرود و با آن چهرۀ معصوم و بیخبر ابتدای داستان بیگانه میشود. خون کثیف پول و فساد میآورد، بیماران را میکشد و آدمها را فاسد میکند.
آنگونه که خود مهرجویی در سال ۵۸ در مصاحبهای شرح داده بود، دلیل توقیف فیلم مخالفت نظام پزشکی با اکران آن بود. در همین اثنا که فیلم ساخته میشد و کشاکشی برای اکران آن جریان داشت، «سازمان انتقال خون ایران» نیز تأسیس شد و رئیس این سازمان با اکران فیلم موافق بود. شاید برای بینندگان امروزی آنچه در فیلم میبیند خیالپردازی باشد، اما خود مهرجویی تأکید دارد خونفروشی در چنین سطحی و به چنین اشکال رقتانگیزی واقعاً بوده و او فقط برشی از واقعیت را به تصویر کشیده است.(از صفحه شخصی نویسنده)