مختص جامعه سینما: بهروز حسینی/ساختارهای ایدئولوژیک به هنرمندان یا به عنوان وسیله می نگرند یا دشمن! حجت قاسمزاده اصل با بیان این جمله معتقد است: برای کامل شدن و بالغ شدن در زندگی سه راه وجود دارد: کتاب خواندن، عاشق شدن و جنگ. پیشنهاد خود او کتاب خواندن و کتاب خواندن است.
وی فیلمنامهنویس و کارگردان تلویزیون و سینماست که نگاه جامع شناسانه ای به پیرامون خود دارد.قاسمزاده اصل کارگردانی سریالهای: «یادآوری»، «۱۲روز از تاریخ مشروطه (ثقهالاسلام تبریزی)» و تلهفیلمهای: «تنهایی»، «قصهها و واقعیت»، «تباهی»، «ژرفا»، «پیدا و پنهان» و فیلم سینمایی «روز ششم» را در کارنامهی هنری خود دارد.
با نایبرئیس کانون فیلمنامهنویسان سینمای ایران دربارهی رابطه متقابل هنرمند و جامعه در کافهای شلوغ در میانهی پایتخت به گفتگو نشستیم.
آیا هنرمندشدن و ورود به قلمرو هنر امری اختیاری است یا اتفاقی؟
کلا به اینکه تقدیر هر کسی از پیش نوشته شده باشد، اعتقادی ندارم. این زندگی مجموعهای است از جبرها و اختیارها. بعضی جبرها همگانی است و ازشان گریزی نیست، به دنیا آمدن، با مردم زندگی کردن و مردن، از اختیار هر کسی بیرون است.
اختیارها همان انتخابهایی هستند که ازشان به عنوان شانس هم اسم میبریم. طبیعتا محیطی که فرد در آن رشد کرده و بالغ شده بسیار تعیین است در مدل و روشی که در زندگیاش پیش خواهد گرفت اما هستند کسانی که علیرغم محیط نامناسب توانستهاند به جایی فراتر از تحمیلهای زیستیشان برسند و هستند کسانی که علیرغم داشتن همه چیز در تباهی فرو رفتهاند.
بعضی هنر و ذوق در قریحهشان هست. بعضیها آگاهانه راه هنر را انتخاب کردهاند و با کوشش و سختی و یاد گرفتن و یاد گرفتن توانستهاند هنرمند شوند. آنچه که مهم است در مرحلهای بعد از این اتفاق میافتد. چه چیزی به جهان عرضه کردهاند؟ چه چیزی به جهان اضافه کردهاند؟ در جواب به این سوالهاست که میفهمیم کسی هنرمند بوده یا نه! اما به طور کلی هنرمند شدن و هنرمند ماندن اگر فقط یک پارامتر لازم داشته باشد هوش است. آدم کمهوش بعید است هنرمند شود.
پس لازم است اول تعریف کنیم هنرمند چه کسی است؟!
شاید خیلی لازم نباشد ما زحمت بکشیم، زمان خودش به این سوال جواب میدهد. موجهای گذرا، تبلیغات، رسانهها، مد، شهوت و شهرت میگذرند.. هنر میماند.
در مورد خودتان آیا تصادفی بود؟
در خانهی ما کتاب خواندن اجباری بود. دوران ابتدایی دوست داشتم نویسنده شوم، از نوجوانی داستان و رمان زیاد میخواندم. به طور کلی وقتی میگویم کتاب خواندن منظور صرفا داستان و رمان خواندن است.
من تقریبا رمان نخوانده ندارم. خوششانسی بود یا تصادف که بدون آنکه کسی راهنماییام بکند، وقتی کتابی میخواندم سعی میکردم همهی آثار آن نویسنده را بخوانم. این مدل مطالعه در آینده خیلی به دردم خورد و برایم به نوعی راهگشا بود.
الان معتقدم برای کامل شدن و بالغ شدن در زندگی سه راه وجود دارد: کتاب خواندن، عاشق شدن و جنگ. من راه اول را انتخاب کردم. کتاب خواندن (و امروزه فیلم دیدن) این فرصت را به ما میدهد که بارها و بارها جای انسانهای مختلف زندگی کنیم.
متولد شویم، پیرشویم و کشته شویم. کتاب خواندن و فیلم دیدن تجربههای زیستی آدمها را گسترش میدهند. کتاب خواندن مرا کشاند به دنیای نمایشنامهها و سپس فیلمنامه نوشتن و بعدتر فیلم ساختن و کارگردانی کردن. تصادفی در بین نبود، مسیری بود که آمدم تا الانی که اینجا نشستهام.
کار من با آن بخش آگاهانهی زندگی است
آیا شما معتقدید در ناخودآگاه ذهن این میل هست؟
نه، کار من با آن بخش آگاهانهی زندگی است. خیلی به ناخودآگاه اعتقادی ندارم، چون حتا آگاهی به وجود ناخودآگاه، مستلزم کسب و داشتن آگاهی است. شهود و خلسه و الهام بحثهایی دیگر هستند که درصد بسیار کمی از زندگانی یک هنرمند را تعریف میکنند.
جهت یابیِ سینمای ایران درجشنواره فیلم فجر ۳۸/مضامین ملتهب،طبقه فرودست
در این میان رفاه چه نقشی به عنوان یک عامل بیرونی بازی میکند؟
اگر نگاهی به تاریخ تمدن ویل دورانت بندازیم خواهیم دید بیشتر نقاط اوج تئاتر، معماری، نقاشی و… در دورانی بوده که جنگ وجود نداشته، کمابیش رفاه اقتصادی بوده، سطح درآمد و معشیت بالاتر بوده و به نوعی دموکراسی و مدنیت غالب بودهاند.
این فقط یک نشانه است که لازمهی رشد هنر، وجود رفاه و آرامش در جامعه است. ممکن است از میان بحران اثری شگفت خلق شود اما شکل گرفتن، تداوم، خلاقیت و گسترش هنر در جامعهی مستقر و متمدن بهتر اتفاق میافتد (شما این را به عنوان یک فرضیه گوش کنید نه به عنوان یک نظریه) در شکل عام هم باور دارم ممکن است پول و ثروت افراد را فاسد کند اما مردمان بیشتر از بیپولی تباه میشوند.
اگر ثروت فاسد میکند، فقر انسان را تحقیر میکند، کاری میکند انسان پایینتر از خودش بایستد. فقر آدمها را تنزل میدهد به چیزی که دوست ندارند شبیه آن باشند. ثروت رذیلت نیست اما فقر هم فضیلت نیست. آرزوی من جامعهای است که همه شهروندان از مواهب شهروندی برخوردار باشند.
آیا هنرمند باید نسبت به مسائل روز اعلام موضع کند؟
هر شهروندی این حق را دارد که نسبت به مسائلی که در جامعهاش اتفاق میافتد، یا فاجعهای که در کشورهای اطرافش رخ میدهد، ابراز موضع کند. همهی ما فارغ از شغلی که داریم، در وهله اول شهروند یک جامعه هستیم و اندازه یک شهروند میتوانیم نسبت به پیرامونمان حساس باشیم.
این که از هنرمندان انتظار داشته باشیم سر هر مسئلهای اعلام موضع کند، انتظاری غیرمنطقی است چون هزینههایی دارد که او را در مقابل آن هزینهها تنها میگذاریم. یک هنرمند ممکن است آرتیست خوبی باشد اما جامعهشناس خوبی نباشد.
در سکوت آنانی که درساش را خواندهاند، دانشاش را دارند، جامعه انتظار دارد هنرمندان بار آنها را به دوش بکشند چون صدایشان شنیده میشود. از آن طرف به دفعات ثابت شده که برخی از هنرمندان فهم درستی از مسائل ندارند، به نوعی ایزوله هستند. متاسفانه اهل مطالعه هم نیستند. به شکلی آزاردهنده هنرمندان مستعد اشتباه هستند. انتظار از آنان زیاد است. بیایید بگوییم وظیفهی هر شهروندی است که نسبت به جامعهاش بیتفاوت نباشد.
تاریکاندیشان ایدئولوژیک سینما چه کسانی هستند؟
این ترکیب تازه شکل گرفته به شکلی واهی و مدام در حال تکرار است. به نوعی همه ایدئولوژیها تاریکاندیش هستند. هر آن اعتقادی که به معتقدانش بگوید: «تو فکر نکن، فقط عمل کن به آنچه که ما میگوییم» نوعی استبداد است و سلب آزادیهای فردی را نهفته در درون خویش دارد.
من با این ترکیب تاریکاندشان ایدئولوژیک خیلی موافق نیستم اما به هر نظام و ساختار باورگرایانهای که انسان را تبدیل به مهره ای بیارزش کند شک دارم چون مغایر با آزادی انسان هست. ساختارهای ایدئولوژیک به هنرمندان یا به عنوان وسیله نگاه میکنند یا دشمن!
جامعه شناسی سینما و بازتولید«گفتمان نظام قدرت»به عنوان «نظام برتر حقیقت»
هنرمند چقدر باید از جامعه و مردم متوقع باشد؟
هیچ. چه توقعی میتواند داشته باشد جز آرزوی درک شدن و فهمیده شدن!
چقدر یک هنرمند از غیرهنرمند، نسبت به خود آگاهتر است؟
هر پاسخی به سوال غلط درست است! در این سوال مرزی کاملا تفکیک شده بین هنرمند و غیرهنرمند فرض شده که مفهوم روشنی را دنبال نمیکند. به نوعی عوامانه است. در این کشور فاصلهای بین یک تکنسین با یک آرتیست گذاشته نمیشود.
در زبان انگلیسی (به تبعیت از یونان باستان) تفاوتی هست بین تکنیک و هنرکه در زبان فارسی منعکس نمیشود. به طور مثال خطاطی هنر نیست، مهارت است. ارزشمند است اما سقف و نهایتِ کمال آن از قبل تعریف شده است.
اما در همین فن و تکنیک هم میشود نوآوری کرد (اگر محافظان باستانیاش بگذارند!) مرز بین تکنسین با هنرمند در اینجا همانقدر که مشهود است شکننده هم هست. این ترکیب ارجاع به ناخودآگاه که از شروع این صحبت چند بار تکرار شده، باور شماست که من خیلی به آن باور ندارم. اینکه فکر کنیم هنر در خلسه، شهود، اشراق و ناخودآگاهانه اتفاق میافتد، شاید فقط در شعر بعضیها جواب بدهد.
این که فکر کنیم هنر چیزی است که باید از درون بجوشد و بیرون بیاید به نظرم درست نیست. یک هنرمند اصیل متکی است به تمام دانش قبل از خود و آگاه به تمام جریانهای دوران معاصر خود. او باید راهش را از میان این دو پیدا کند که به گمان من به شدت مستلزم آگاهی است. ناخودآگاه در این مورد کمکی نمیتواند بکند. عواملی همچون تجربهی زیستی، دایرهی لغات، شناخت از قدما، تسلط به فرهنگ دوران زیست خودش، بیشتر تعیینکننده هستند.
اگر بخواهم (به اجبار!) به توافقی برسیم شاید این را خام بشود پذیرفت که بخش ناخودآگاه همان تجربه زیستی و دانشِ آموختهِ تبدیل به غریزه شده است و خود اگاه همان علم است و باید آموخته شود. من به پدیدهی ناخودآگاه و جوشش و الهام خیلی اعتقادی ندارم.
در مورد بازیگران چگونه است؟ خیلی مواقع بازی خاصی در یک سکانس ارائه میدهند که شاید دیگر نتوانند آن را تکرار کنند؟
اینها قصه و افسانه هستند. حتما اتفاق افتاده که تبدیل به افسانه شده اما به زعم من بازیگر حرفهای کسی است که بتواند یک اکت را عینا و عینا، بارها تکرار کند.
من که نمیخواهم، صنعت سینما این را به اجبار میخواهد که یک بازیگر بتواند یک اکت را در اندازه نماهای مختلف تکرار کند و تدوینگر بتواند همان بازی را یکدست در برداشتها و اندازه پلانهای مختلف به هم کات بزند.
بازیگری که بگوید حس اولم درستترین است ودر تکرار برداشتها آن حس را از دست میدهم، بازیگر خوبی نیست. برداشت اول با برداشت صدم نه تنها نباید فرقی داشته باشد بلکه برداشت صدم باید بهتر هم باشد. بگذریم از استثناهای پلانهای غیرقابل تکرار که بحث دیگری هستند.
کرونا چه تاثیری بر روند فعالیت های هنریتان گذاشته است؟
خوشبخت نبودیم و در دورهی خوبی زندگی نکردیم که کویید را تجربه کردیم. کرونا به ما یک تجربهی «تنهراسی» و «دیگرهراسی» داد که قبلا بشریت تجربه نکرده بود. همه صور زندگی آخرالزمانی را در فیلمها دیده بودیم ولی «تنهراسی» را ندیده بودیم. ما عوض شدیم.
جهان عوض شد. ما به جای قبل برنخواهیم گشت، سینما به دوران قبل از کرونا بر نخواهد گشت. کرونا روی کارِ ما، نوع نگاه ما، نحوهی زندگی، نوع تعامل و ارتباط ما با همدیگر تاثیر گذاشته است. جهان پساکرونا هیچ شباهتی به جهان قبل از کرونا نخواهد داشت.
به عنوان آخرین سوال چه خبر و نویدی از تولید هنری جدید خود دارید؟
تصمیم دارم سریالی برای نمایش خانگی بسازم. فضای آن خیلی به «روز ششم» آخرین فیلمی که ساختم نزدیک است، کاری است در ژانر نوآر با بستر انتقام.