برای جامعه سینما :شاهپور شهبازی ،مدرس دانشگاه و پژوهشگر سینما در نامه ای غیر رسمی در پاسخ و تحلیل به نقد یکی از منتقدان پیشکسوت در باره هیولا در کانال تلگرامی خود می نویسد:رفیق جان سلام. خوبی؟ نامه ات در مورد پایان «غافلگیر کننده و تکان دهند» ی سریال «هیولا» رسید. عجیب نیست که من و تو یک سریال را تا این اندازه متفاوت می بینیم و می فهمیم؟ احتمالا مشکل در گوشت تلخی من است که بی خود و بی جهت به همه چیز گیر می دهم.
باور کن، من کلا بی خیال سینمای ایران و فیلم هایش شده ام اما وقتی تعریف و تمجیدهای تو را، که برایم قابل احترام هستی، از این فیلم ها می خوانم تا فی خالدونم می سوزد و نمی توانم ناله ی طویلی نکشم. بدون مقدمه می روم سر اصل مطلب.
نوشته ایی: «کامروا زندانی شده ولی از نشانهها پیداست که بهزودی با اعمالنفوذها برمیگردد.»چطور شد؟ از کجا به این جمله رسیدی؟ این جمله را ما در فیلم نمی بینم بلکه از زبان هوشمند و همسر کامروا می شنویم. این یعنی «گزارش ماجرا» نه «خود ماجرا». سینما اما «گزارش ماجرا» نیست، بلکه «نمایش ماجرا» است. (این قاعده البته آیه منزل نیست. هیچ قاعده ای در سینما آیه منزل نیست. ففط جهت یادآوری نوشتم.)
«نشانه ها» و «اعمال نفوذها»، یعنی فیلم می بایستی ساحت تازه یا اطلاعات جدیدی را برملا کند که تا آخرین قسمت فیلم پنهان مانده است اما همیشه «کامروا» را از خطر حفظ کرده است.سریال «هیولا» در قسمت آخر چه اطلاعات تازه ایی را افشا می کند که قبل از آن نگفته باشد؟ هیچ. لازم نیست ده قسمت صرف پرداخت این موضوع شود. فقط کافی بود در یک نما در قسمت آخر سریال نشان داده می شد که مثلا کامروا در زندان با یکی از افراد بلند پایه (مقامات سیاسی که در فیلم ندیده ایم) یا همین کارمند شریف وزرات اطلاعات که در طول سریال دیده ایم، ساخت و پاخت دارد. همین.
اینکه ما خودمان از «نشانه ها» به خیال پردازی های «فرامتنی» برسیم، مانند این است که تماشاگران روی زمین بایر بیل بزنند که تولید کنندگان فیلم در سایه انگور بخورند.
سریال این همه جوالدوز به تخم چشم ما، «آدم های شریف»، که به خاطر یک شیشه مارچوبه! «بی شرف» شده ایم، زد، حداقل در قسمت آخر یک نوک سوزن هم به نماینده ی «ساختارها» می زد که دل جمیع و کثیر ما «بی شرف ها» کمی خنک می شد.قدیمی ها می گفتند: «صخره ایی را که زورت به آن نمی رسد تکانش بدهی، به آن تکیه بزن». چرا ؟ چون نان او در دست ماست و جان ما در دست اوست. تکیه گاه از این مطمئن تره؟
البته از اول هم قرار هم نبوده، «نقدِ ابتذال» و طنز قوی در کار باشد. قرار بوده «ایدئولوژی کسب و کار» بگیرد که گرفت. «خدا را شکر»این یعنی سریال هیولا، «ابتذالِ نقد» را تبدیل به «متن» می کند تا «نقدِ ابتذال» را از بنیاد «مبتذل» کند.این یعنی «تهی بودگی کاسبکارانه».این یعنی، معنی: «خدا را شکر»
بیشتر بخوانید:تاملی بر سریال «هیولا»/تبدیل «ابتذالِ نقد»به«متن»
رفیق جان نوشته ای: «پسرش با شمایل پدرخواندگی جانشین او شده و حالا لبخندهای ابلهانهاش تبدیل به زهرخند شده.»چطور شد؟ از کجا به این جمله رسیدی؟ ما این جمله را در فیلم می بینیم اما فرایند آنرا ندیده ایم. سینما اما فقط «نمایش ماجرا» نیست بلکه «فرایند ماجرا» نیز هست. درام یعنی «آغاز» «میانه» و «پایان» که به یک «کلیت واحد» منجر می شود. اغاز، میانه و پایان «نمایش ماجرا» است. کلیت واحد اما «فرایند ماجرا» است که «وحدت دراماتیک» ایجاد می کند. (این قاعده است با این وجود از قاعده آیه منزل نمی سازیم. فقط محض یاد آوری نوشتم.)
تو فقط یک صحنه، یک صحنه در کل نوزده قسمت سریال نشان بده که هوشمند خنگ و ابله صلاحیتش را برای ورود به باند مافیا و دور زدن پدرش ثابت کرده باشد که من معنی جمله ی تحلیل تو را بفهم و تماشاگر هم باور کند، هنگامی که کامروا در تنگنا گرفتار می شود، هوشمند فاتحانه لبخند بزند و بگوید: «مگه ما همدیگر را می شناسیم؟» بعد هم در قامت مسخره ی «پدر خوانده» در را به روی مادرش ببندد.
نقش هوشمند در تمام سریال در حد سیاهی لشکر است. یا گُل می کشد یا در اکسیون حراج تابلوهای نقاشی بی هوا دستش را بالا می کند. هوشمند تا پایان سریال هنوز تفاوت فیزیک و ریاضیات را نمی فهمد. بر اساس چه «فرایند»ی، حتی مسخره، که تماشاگر در فیلم دیده باشد، نه اینکه ما خیال پردازی های «فرامتنی» بکنیم، به هیئت «کامروا» یا «پدر خوانده» در می آید و «لبخندهای ابلهانهاش تبدیل به زهرخند» می شود؟ اینکه زاغ سیاه خانم بازی های پدرش را برای سرکیسه کردن خوش گذرانی هایش چوب می زند، «فرایند» است؟
بیشتر بخوانید :هیولا :استراتژی مبری کردن خود به واسطهی تاختن به دیگران
یعنی واقعا «آقازاده» ها که در دنیا و آخرت با حور و غلمان محشورند و دولت عیش و عشقشان چون کوه اُحد مستدام، تا این اندازه احمقانه و ابلهانه در ساختار قدرت، من و تو را، نان خور خودشان کرده اند؟
آقازاده ها نه در راه «خرما» که در راه «خدا» هم به ابوی گرامی شان پشت نمی کنند اما با هر کس غیر از اعضای خانواده شان دست بدهند باید مراقب انگشتان دست بود که چند تای آن بی هوا کم نشود. آنوقت هوشمند خنگ و ابله، آیا در حد کاریکاتور و مسخره، این بخش را نمایندگی می کند؟ اصلا بی خیال ساختار قدرت، تو تا به حال دیده ای چاقو دسته ی خودش را ببرد که هوشمند، ابوی عیله السلامش را دور بزند. آنهم بدون نشان دادن «فرایند ماجرا»
یعنی یک کمدی انتقادی و اجتماعی که قرار است در پایان سریال نقش «آقازداه ها» را در قالب طنز نقد کند، نباید دو صحنه در مورد آنها به تماشاگر نشان بدهد، که تماشاگر قبل از دیدن این سریال، عقلش به آن نرسیده باشد.
بیشتر بخوانید:عیـــن خیالــــــــمان هـــــــم نیست
در «پدر خوانده»، «مایکل»، از یک دانشجوی افسری ساده به خاطر حفظ خانواده تبدیل به یک قاتل بیرحم می شود و ما کل این «فرایند تغییر» را می بینم. سوءقصد کنندگان پدرش را، خودش به قتل می رساند و ما می بینم. دستور قتل تمام سران مافیا را می دهد و ما می بینم. دستور قتل دامادش را می دهد و ما می بینم، حتی دستور قتل برادرش را می دهد و ما می بینم و… آنگاه به زنش دروغ می گوید و در را بر روی او می بندد. از کانال نمایش این «فرایند تغییر»، کل کثافت مافیای اقتصاد و سیاست و کلیسا، و ارتباطشان با هم را بر ملا می کند. آنهم فقط در سه قسمت.
بیشتر بخوانید: «سرقـــت ایده»یا «کپـــی کاری جعـــلی»؟«هیـــولا»نسخه کمدی «برکینـــــگ بد»
ممکن است دلیل بیاوری که فیلم «پدر خوانده» یک درام جدی است اما سریال «هیولا» کمدی است.اولا، به عنوان گفتگوی «میان متن»، سریال «هیولا» به فیلم «پدر خوانده» ارجاع می دهد. بنابراین ما بر اساس این آدرس، «تشابهات» و «تمایزات» میان فیلم ها را خواهیم خواند.دوما، از سینمای کمدی هم نمونه مثال خواهم زد که تصور نکنی فرق میان دوغ و دوشاب حالیم نمی شود.
رفیق جان نوشته ای: «صدای نمای پایانی (چیزی شبیه رعد، یا انفجار یا شکستن درختی) همراه با تغییر ناگهانی زاویه دوربین به سوی زمین (انگار که ضربهای به آن خورده) میتواند تعبیرهای مختلفی همسو با این پایان تلخ و تیره داشته باشد.»
این نما، نمای «اول شخص» یا «نقطه نظر» نیست. چون «هوشنگ» داخل کادر است و نمی شود، خودش داخل نمای نقطه نظر خودش شود. یعنی نما «ابژکتیو» است یا نمای سوم شخص ناظر و «دانای کل» است که از اولین قسمت تا آخر سریال در رابطه با روایت و شخصیت ها این موقعیت را حفظ کرده است. اما دوربین یک دفعه در این نما سقوط می کند و به زمین می خورد. یعنی از نمای سوم شخص و «دانای کل» می پرد به نمای «نقطه نظر فیلمساز» که پشت دوربین است. یعنی همینجوری و سرخود مثل قواعد روستای «برره» نمای «ابژکتیو»، یکدفعه «سوبژکتیو» می شود. چرا؟
علت اصلی در عدم شناخت فیلمساز از دو نوع متفاوت «زیبایی شناسی» است.
«مهران مدیری»، «زیبایی شناسی سینما» را هم به لخاظ قصه گویی و هم به لحاظ بصری نمی شناسد. یعنی دانش و ذهنش با مُهر «زیبایی شناسی تلویزیون» حک شده است. (این بد نیست ویژگی ایشان است و در مدیوم تلویزیون بسیار قوی است)
این رویکرد دقیقا برعکس «زیبای شناسی» پیشنهادی در سریال «هیولا» است. اگرچه در کل مخالف آن عمل می کند. با یک مثال منظورم را مشخص می کنم.
بطور مثال سریال« برکینگ بد»، هم به لحاظ قصه گویی و هم به لحاظ بصری، «زیبایی شناسی سینما» را، در کادر تلویزیون خلق می کند. یعنی به عنوان قرارداد میان مخاطب و متن، سریال «برکینگ بد» به ما می گوید: «مرا مانند سریال «دوستان» یا مثلا مانند سریال «چگونه من مادرت را ملاقات کردم»، نخوان.» چرا؟ چون من از«زیبایی شناسی سینما» حرکت کرده ام که وحدت «محتوی» و« فرم» در آن با سریال های با «زیبایی شناسی تلویزیونی» متفاوت است، اگرچه مدیوم نمایش آن پرده ی سینما نیست.
مثلا فیلمسازانی مانند «حمید نعمت الله» در سریال «وضعیت سفید» و «کیانوش عیاری» در سریال «روزگار قریب»، اگرچه برای تلویزیون سریال ساخته اند، اما ذهن و روح این دو کارگردان، با دو رویکرد کاملا مختلف در روایت، به شدت «سینمایی» است.
یعنی منطق بصری آنها با «زیبایی شناسی سینما» مهر و موم شده است. این در مورد «مهران مدیری» کاملا بر عکس است. حتی فیلم سینمایی «ساعت ۵ عصر» هم یک «تله فیلم» تلویزیونی است، اگرچه مدیوم پخش آن پرده ی سینماست.
این تفاوت در رویکرد تحلیل و نقد، دو دستگاه قضاوت ارزشی و زیبایی شناسانه ی صد درصد مختلف، ایجاد می کنند. یعنی هر «متن» خودش پیشنهاد می دهد که به لحاظ «روایی» و «سبکی» مرا با چه اصولی بخوانید. بنابراین همان اصولی که در سریال «مرد هزار چهره» سکوی پرش موفقیت آن به حساب می آید، در سریال «هیولا» علت سقوط آن است. چرا؟
چون «پیش فرض» پیشنهادی سریال «هیولا» برای خوانش و قضاوت، هم به لحاظ «روایی» و هم به لحاظ «سبکی»، با پیش فرض سریال یا تاترهای تلویزیونی مانند «شب های برره»، «باغ مظفر»، «قهوه ی تلخ» «مرد هزار چهره» و…کاملا متفاوت است.
اشتباه بزرگ «مهران مدیری» این است که سریال «هیولا» را تبدیل به نسخه ی شیک و پیک آنها کرده است. دقیقا برعکس منطق پیشنهادی سریال «هیولا». به زبان ساده و خودمانی یعنی اینکه؛ سریال «هیولا» وعده ی «چلوکباب سلطانی» به مخاطب می دهد اما سر و ته ضیافتش را با یک «دمپختک» شل و وارفته به هم می آورد. (بخشی از دلائلش را در قسمت های قبل این نامه، و سه مقاله ی «اقتباس خلاقانه» یا «کپی کاری جعلی» آورده ام)
حالا متوجه شدی؛ تو چرا به شدت جذب این نمای آخر شده ای و من تره هم برایش خورد نمی کنم. چون تو «منتقد سینما» و عشق سینما هستی و این نما به لحاظ «زیبایی شناسی» سینماست اما من معتقدم سریال «هیولا» با اولین قسمتش، هم به لحاظ «روایی» و هم به لحاظ «سبکی» به مخاطب پیشنهاد می دهد، مرا مانند یک «برکینگ بد» کمدی بخوان، اما کل آن در حد یک «مرد هزار چهره»ی شیک و پیک به شدت ضعیف است. (به جزء هنرمندی بازیگرانش). بنابراین سریال، منطق پیشنهادیش را در «کل» نقض می کند اما یکدفعه در آخرین نما و در «جزء»؛ دوباره فیلش یاد هندوستان می افتد.
این یعنی؛ نشناختن «وحدت اجزاء با کل». این یعنی؛ نشناختن رابطه ی «فرم و محتوی». این یعنی؛ نشناختن قواعد دو نوع «زیبایی شناسی» متفاوت.بنابراین رفیق جان. نمای که به شدت تو را «جذب» کرده است، در واقع دارد؛ مخاطب آگاه را «فریب» می هد.
این متن ادامه دارد …