جامعه سینما: امید فاخر| فیلم «ناجورها» در ظاهر میخواهد یک کمدی اجتماعی باشد، اما در عمل چیزی نیست جز ترکیبی شتابزده و ناکام از ایدههای پراکنده. داستان درباره دو مهندس شیمی است که در یافتن شغل ناکام میمانند و برای گذران زندگی به سمت تولید مواد مخدر کشیده میشوند. در نگاه نخست، این طرح میتوانست ظرفیت خلق موقعیتهای تازه و طنز موقعیت داشته باشد، اما با ورود یک دزد به خانه آنها، قصه به جای تعلیق یا خنده، به بیمنطقی و سردرگمی کشیده میشود. در نتیجه، مخاطب نه سرگرم میشود و نه حتی فرصت خندیدن پیدا میکند.
یکی از آشکارترین ضعفهای «ناجورها» در پایانبندی آن نمایان میشود. فیلمساز گویی عجله دارد که هر طور شده اثر را به پایان برساند. روایت نیمهکاره، شخصیتهایی که بدون منطق رها میشوند و شوخیهایی که در نقطهای بیجهت ساطع میشوند، همه به این حس دامن میزنند که این فیلم و دیگر اثار مشابه فقط برای ارایه در مارکت های پر منفعت تلاش می کنند؛ درست مثل قوانین بازار: هزینه کمتر، سود بیشتر!
کمدی اگر بنا دارد عطش خندۀ تماشاگر را برطرف کند، باید بر بستری از منطق درونی استوار باشد؛ حتی اگر روایت اغراقآمیز یا فانتزی باشد. اما در «ناجورها» منطق جای خود را به بینظمی داده است. فیلم ناگهان به پایان میرسد، انگار بودجه تمام شده و کارگردان و تهیهکننده (که هر دو یک نفرند) تصمیم گرفتهاند در همان تایم مقرر پروژه را ببندند. چنین شتابزدگی، نهتنها به ساختار اثر ضربه میزند، بلکه نوعی بیاحترامی به مخاطبی است که بلیت خریده و انتظار دارد دستکم با روایتی کامل مواجه شود.
یکی از نقاطی که قرار بوده موتور فروش این متاع باشد، زوج پژمان جمشیدی و محسن کیایی است. این ترکیب در چند سال گذشته در فیلمهای کمدی تکرار شده و به فروش بالایی هم رسیده است. اما اکنون این زوج آنقدر لوث و تکراری شدهاند که رمقهای آخر استقبال مخاطب را میبلعند. تماشاگر بهجای کشف موقعیتهای تازه، دوباره همان شوخیهای نخنما و واکنشهای کلیشهای را میبیند.
حتی کیفیت تولید نیز نشان از شتابزدگی دارد. در برخی قابها، به دلیل قد بلند جمشیدی، بخشی از سر او از کادر بیرون میزند؛ خطایی که در یک تولید جدی غیرقابلقبول است و تنها وقتی رخ میدهد که اولویت فیلمساز نه کیفیت هنری بلکه رسیدن سریع به بازار باشد.
با وجود همه این ضعفها، «ناجورها» دستکم نسبت به کمدیهای آبکی و سطحی حسین فرحبخش اندکی بهتر است. چراکه تلاش کرده طرح داستانی متفاوتی را ـ هرچند ناقص ـ عرضه کند و از شوخیهای مبتذل فاصله بگیرد. اما این «بهتر بودن نسبی» بیشتر از آنکه نقطۀ قوتی برای فیلم باشد، نشانهای است از سقوط استانداردها در کمدی ایرانی. وقتی اثری با این سطح پایین کیفیت میتواند در قیاس با محصولات مشابه «بهتر» تلقی شود، یعنی کف توقعات به شدت پایین آمده است.
نقد فیلم «صد دام»| در همان دام کلیشهها و الگوهای فرسوده سینمای کمدی کشور
نگاهی از منظر هومنز
حالا از ناجورها بگذریم اما اگر بخواهیم دلایل تولید و تداوم چنین کمدیهای بازاری را درک کنیم، میتوانیم از نظریۀ مبادله اجتماعی جرج هومنز و چهار قضیۀ معروف او کمک بگیریم:
- قضیۀ موفقیت:
در گذشته برخی کمدیهای سبک با فروش بالا همراه بودهاند. همین تجربه موفق، تهیهکنندگان را به تکرار همان فرمول سوق داده است. زوجسازی جمشیدی و کیایی دقیقاً بر همین مبنا شکل گرفته است.
- قضیۀ محرک:
هر بار که بازار سینما خالی از کمدی جدی و خلاق است، برچسب «کمدی» به تنهایی کافی است تا تماشاگر دوباره به سمت فیلم کشیده شود. «ناجورها» نیز از همین شرایط استفاده کرده است.
- قضیۀ ارزش:
برای بخشی از مخاطبان، ارزش یک فیلم کمدی در خندۀ لحظهای و فرار کوتاه از روزمرگی است. اما وقتی شوخیها اینقدر کلیشهای و بیرمق باشند، حتی همین پاداش حداقلی هم به دست نمیآید.
- قضیۀ محرومیت ـ اشباع:
تکرار بیش از حد یک فرمول باعث دلزدگی میشود. زوج جمشیدی–کیایی که زمانی عامل فروش بود، اکنون به ضد خودش بدل شده است. مخاطب دیگر اشباع شده و حاضر نیست بارها همان محصول تکراری را مصرف کند.
از منظر نظریۀ هومنز، چنین کمدیهایی تنها به پاداشهای کوتاهمدت دل بستهاند: موفقیتهای گذشته، شرایط بازاری، ارزش لحظهای خنده و محرکهای تکراری. اما همان نظریه هشدار میدهد که اشباع مخاطب دیر یا زود این چرخه را متوقف میکند.(به نقل از هم میهن)





























