جامعه سینما:شهرام اشرف ابیانه/شگفتی تمام عیار. یکی از بهترین دستاوردهای فنی سینمای ایران در سالیان اخیر. اکشنی پرماجرا و پر کشش در حد و اندازه های استانداردهای هالیوود. یک حاتمی کیا در اوج بدون شعار و سخنرانی و پروپاگاندا آزار دهنده. صحنه سقوط هلی کوپتر در فیلم چ را به یاد بیاورید. آن را به تمام فیلم گسترش دهید میشود فیلمی به نام به وقت شام. نکته قابل توجه آنکه حاتمی کیا از هیچ کس تقلید نمیکند. معیار ، خودش است و علائقش. ویژگی دیگر او جز دغدغه های شخصی که گاه به تمایلات سیاست های حاکم پهلو میزند خبرگی اش در داستان پردازی است و تسلطش به مدیوم سینما
در رادیکال ترین فیلم هایش، فیلمی چون آژانس شیشه ای – که البته از فرط کپی برداری نسخه های مشابه دیگر تند و رادیکال به نظر نمیرسد –هم تیغ تند حملاتش افراطی گری و تعصب کورکورانه بود. هر چند خود قهرمان دست به عملی انتقام جویانه برای گرفتن حقش میزند. در فضایی که انگار زمانه افراط و تندروی است
در فیلم تازه، پرداختن به داعش بهانه مناسبی شده برای نقد این افراطی گری مذهبی. اگر چون فیلمی مثل بادی گارد، به ورطه سانتی مانتیالیسم نمی افتیم بخاطر جنس قصه است که فضایی برای پرگویی های احساسی باقی نگذاشته
تنش در رابطه پدر و پسر اینجا هم هست. سویه های مذهبی و کهن الگویی هم پیدا کرده و رنگ و بوی داستان ابراهیم و اسحاق وقربانی شدن پسر را به خود گرفته. این رابطه پرتنش میان دو نسل که یکدیگر را نمیفهمند عرصه ای شده برای آزمون توانایی های دو طرف
در صحنه های ابتدایی دو خلبان پدر و پسر در میدان جنگ رو در روی هم قرار میگیرند و پسر با بازی ،بابک حمیدیان، به پدر بابازی، هادی حجازی فر ، به صراحت میگوید تو اکسپایر شدی و اجازه پرواز نداری. وقت از دور خارج شدن نسل قدیم است. هر چند خودش بدان باور نداشته باشد. سماجت پدر بی فایده است در ادامه و در اسارت داعش ، این پدر است که در قفس داعش اسیر میشود و پسر خلبان هواپیمایی میشود که ظاهرا برای عملیاتی انتحاری برنامه ریزی شده . این پسر است که پدر را همراه بقیه مانده در قفس به بیرون میفرستد و خود در هواپیما میماند تا عامل انتحاری را از بین ببرد. عجیب نیست که عامل انتحاری که با پسر در کابین خلبان مینشیند زنی است نقاب پوشیده. نشانه وجه زنانه و آسیب پذیر این کینه به جا مانده از سالیان دور میان پدر و پسر
حاتمی کیا در فیلم جدیدش تصمیم گرفته با این کینه به یادگار مانده از سال ها پیش میان این دو نسل جداافتاده از هم ، تصفیه حساب کند. غریب نیست که او جانب پسر را میگیرد. با شهادتش او را قهرمان میکند تا حقانیت و صلاحیت این نسل تازه را به گوش ما برساند
این تقابل اگر درست درآمده دلیلش در وهله اول در توانایی های تکنیکی بالایی است که فیلمساز بعد ساخت چ به آن دست یافته. حاتمی کیا حال میداند حول این تنش در این کشاکش اساطیری میان پدر و پسر ، این تم مرد علاقه او از سال ها پیش، باید داستانی پرتنش و جذاب بیافریند و چه چیزی جذابتر از عرصه داعش که ورود به آن به قلمرو بیگاه ای می ماند که با پا گذاشتن درش میتوان سویه های نمادین این رویارویی را هر چه بیشتر با جذابیت های بصری و سینمایی به رخ کشید
دستاوردهای تکنیکی بالای فیلم ممکن است عده ای را وا دارد بگویند یک لنی ریفنشتال جدید ، سینماگر شهیر دوره نازی آلمان، سربرآورده. هنگام دیدن فیلم اما بیشترحسی از ظهور یک یک حاتمی کیا جدید است که خودنمایی میکند؛ کسی که آرمان هایش را با یاوه گویی های طولانی کاراکترهای بی نام و نشان هدر نمیدهد . مستقیم ما را به دل داستان میبرد. و تنش در رابطه پدر و پسر را به سرزمینی بیگانه میکشاند. جایی که خرابه های باستانی قد علم کرده تا این سویه های اساطیری پنهان در داستان ، گیرایی بیشتری داشته باشد
فیلم به وقت شام اما درباره افراطی گری هم هست چیزی که از سالها پیش دغدغه حاتمی کیا بود.صحنه نشستن هواپیما در باند فرودگاه تدبر سوریه، جایی که نیروهای داعش با پرچم های سیاه انتظار میکشند نمونه ای مثال زدنی است. مرد داعشی را میبینیم سوار بر اسبی عربی با شمشیری به شیوه قبایل بدوی پهن و تیز و برنده. با هیبتی ترسناک ومصمم در حال انتظار برای تحویل گرفتن گروگان های خودش. شخصیتی رعب آور قد علم کرده مقابل هواپیما، این نشانه ای به جا مانده از دنیای جدید، بیگانه با هر آنچه بوی تازگی و نو شدن میدهد
در فیلم تازه، پرداختن به داعش بهانه مناسبی شده برای نقد این افراطی گری مذهبی. اگر چون فیلمی مثل بادی گارد، به ورطه سانتی مانتیالیسم نمی افتیم بخاطر جنس قصه است که فضایی برای پرگویی های احساسی باقی نگذاشته
تنش در رابطه پدر و پسر اینجا هم هست. سویه های مذهبی و کهن الگویی هم پیدا کرده و رنگ و بوی داستان ابراهیم و اسحاق وقربانی شدن پسر را به خود گرفته. این رابطه پرتنش میان دو نسل که یکدیگر را نمیفهمند عرصه ای شده برای آزمون توانایی های دو طرف
در صحنه های ابتدایی دو خلبان پدر و پسر در میدان جنگ رو در روی هم قرار میگیرند و پسر با بازی ،بابک حمیدیان، به پدر بابازی، هادی حجازی فر ، به صراحت میگوید تو اکسپایر شدی و اجازه پرواز نداری. وقت از دور خارج شدن نسل قدیم است. هر چند خودش بدان باور نداشته باشد. سماجت پدر بی فایده است در ادامه و در اسارت داعش ، این پدر است که در قفس داعش اسیر میشود و پسر خلبان هواپیمایی میشود که ظاهرا برای عملیاتی انتحاری برنامه ریزی شده . این پسر است که پدر را همراه بقیه مانده در قفس به بیرون میفرستد و خود در هواپیما میماند تا عامل انتحاری را از بین ببرد. عجیب نیست که عامل انتحاری که با پسر در کابین خلبان مینشیند زنی است نقاب پوشیده. نشانه وجه زنانه و آسیب پذیر این کینه به جا مانده از سالیان دور میان پدر و پسر
حاتمی کیا در فیلم جدیدش تصمیم گرفته با این کینه به یادگار مانده از سال ها پیش میان این دو نسل جداافتاده از هم ، تصفیه حساب کند. غریب نیست که او جانب پسر را میگیرد. با شهادتش او را قهرمان میکند تا حقانیت و صلاحیت این نسل تازه را به گوش ما برساند
این تقابل اگر درست درآمده دلیلش در وهله اول در توانایی های تکنیکی بالایی است که فیلمساز بعد ساخت چ به آن دست یافته. حاتمی کیا حال میداند حول این تنش در این کشاکش اساطیری میان پدر و پسر ، این تم مرد علاقه او از سال ها پیش، باید داستانی پرتنش و جذاب بیافریند و چه چیزی جذابتر از عرصه داعش که ورود به آن به قلمرو بیگاه ای می ماند که با پا گذاشتن درش میتوان سویه های نمادین این رویارویی را هر چه بیشتر با جذابیت های بصری و سینمایی به رخ کشید
دستاوردهای تکنیکی بالای فیلم ممکن است عده ای را وا دارد بگویند یک لنی ریفنشتال جدید ، سینماگر شهیر دوره نازی آلمان، سربرآورده. هنگام دیدن فیلم اما بیشترحسی از ظهور یک یک حاتمی کیا جدید است که خودنمایی میکند؛ کسی که آرمان هایش را با یاوه گویی های طولانی کاراکترهای بی نام و نشان هدر نمیدهد . مستقیم ما را به دل داستان میبرد. و تنش در رابطه پدر و پسر را به سرزمینی بیگانه میکشاند. جایی که خرابه های باستانی قد علم کرده تا این سویه های اساطیری پنهان در داستان ، گیرایی بیشتری داشته باشد
فیلم به وقت شام اما درباره افراطی گری هم هست چیزی که از سالها پیش دغدغه حاتمی کیا بود.صحنه نشستن هواپیما در باند فرودگاه تدبر سوریه، جایی که نیروهای داعش با پرچم های سیاه انتظار میکشند نمونه ای مثال زدنی است. مرد داعشی را میبینیم سوار بر اسبی عربی با شمشیری به شیوه قبایل بدوی پهن و تیز و برنده. با هیبتی ترسناک ومصمم در حال انتظار برای تحویل گرفتن گروگان های خودش. شخصیتی رعب آور قد علم کرده مقابل هواپیما، این نشانه ای به جا مانده از دنیای جدید، بیگانه با هر آنچه بوی تازگی و نو شدن میدهد
شر افراطی چنان پا گرفته که قلمرو برای خود تاسیس کرده. از هیچ چیز و هیچ کس هم فرمان نمیبرد. خاصه مدنیت و قانون دنیای جدید. زبانش شمشیری است که با آن سر جدا میکند. ترسناکتر آن که به زبان قرآن هم سخن میگوید. حس میکنیم اینجا، این باند فرودگاه، آخر دنیا است. از این منظر ،فیلم حاتمی کیا به یک فیلم آخرالزمانی شبیه میشود. کسانی اگر شباهت هایی با سری فیلم های مکس دیوانه جرج میلر دیدند تعجب نکنند. قرار است یک فیلم آپوکالیپسی به شیوه حاتمی کیا را تجربه کنیم.
یاد اسب سواران مسلمان پوشیده سر فیلم عمرمختار مصطفی عقاد میافتیم . بی پناهی آن ها در مقابل تانک های ارتش موسیلینی ، جا ماندن دنیایی قدیم و فراموش شده را تداعی میکرد مقابل نیرویی مسلح به تانک و مسلسل. اینجا اما نماد دنیای قدیم در هیبت یک جهادی است. هیولایی سر برآورده از مدنیت. قدعلم کرده بر هر آنچه رنگ و نشان امروزی دارد. افراطی گری با پوشش مذهبی چنان پا گرفته که در قد و قامت جنگجوی داعشی میتواند نقطه پایانی باشد بر هر آنچه دستاورد دنیای جدید است
فیلم حاتمی کیا مانیفستی شده علیه هر آنچه رنگ و بوی تهدید و ارعاب میدهد. دنیایی را میبینیم که دیگر امن نیست. کلام خدا شنیده میشود اما از آن بوی خون به مشام میرسد. کابوسی است آمده تا بماند. بی دلیل نیست دست های خلبان ایرانی، قهرمان قصه با بازی بابک حمیدیان، را به چرخ های هواپیما میبندند. مدنیت ، اسیر آنچه شده که خود تولید کرده. این ضایعات تمدن است که آدم پیش از این مالک آن را اسیر خود کرده
چیزی از تعادل خارج شده و برگشتن به نظم پیشین امکان پذیر نیست اگر فیلم حاتمی کیا تا این اندازه تاثیر گذارشده دلیلش البته تنها تسلط به ابزار فنی و داستان گویی نیست. تصویر این دنیای تازه به آخر خط رسیده ، چنان محکم درآمده که هر کسی را میترسانددیگر مثل فیلم آژانس شیشه ای فقط دود اگزوز موتور مشتی از اختیار خارج شده نیست که سینه را بسوزاند. افراطی فیلم های قبلی حال به عامل انتحاری تبدیل شده و آمده تا هلاک و خرابی بار بیاورد
افتادن فرمانده داعشی از اسب بر اثر قدرت موتور هواپیما را اگر خوش بینی هنرمندانه تصور کنیم خطرحقیقتا بیخ گوش مان است. وقتی هواپیمای انتحاری پیش از برخورد به هدف در هوا منفجر میشود و آن پایین مدرسه ای میبینیم مملو از کودک در حال بازی به عمق خطر این افراطی گری پی میبریم. به عمق نفرت و خشم و بی پناهی همزمانش و بی هویتی ای که چون سرطانی بر روحش چنگ انداخته و انسانیت را در او کشته
یاد اسب سواران مسلمان پوشیده سر فیلم عمرمختار مصطفی عقاد میافتیم . بی پناهی آن ها در مقابل تانک های ارتش موسیلینی ، جا ماندن دنیایی قدیم و فراموش شده را تداعی میکرد مقابل نیرویی مسلح به تانک و مسلسل. اینجا اما نماد دنیای قدیم در هیبت یک جهادی است. هیولایی سر برآورده از مدنیت. قدعلم کرده بر هر آنچه رنگ و نشان امروزی دارد. افراطی گری با پوشش مذهبی چنان پا گرفته که در قد و قامت جنگجوی داعشی میتواند نقطه پایانی باشد بر هر آنچه دستاورد دنیای جدید است
فیلم حاتمی کیا مانیفستی شده علیه هر آنچه رنگ و بوی تهدید و ارعاب میدهد. دنیایی را میبینیم که دیگر امن نیست. کلام خدا شنیده میشود اما از آن بوی خون به مشام میرسد. کابوسی است آمده تا بماند. بی دلیل نیست دست های خلبان ایرانی، قهرمان قصه با بازی بابک حمیدیان، را به چرخ های هواپیما میبندند. مدنیت ، اسیر آنچه شده که خود تولید کرده. این ضایعات تمدن است که آدم پیش از این مالک آن را اسیر خود کرده
چیزی از تعادل خارج شده و برگشتن به نظم پیشین امکان پذیر نیست اگر فیلم حاتمی کیا تا این اندازه تاثیر گذارشده دلیلش البته تنها تسلط به ابزار فنی و داستان گویی نیست. تصویر این دنیای تازه به آخر خط رسیده ، چنان محکم درآمده که هر کسی را میترسانددیگر مثل فیلم آژانس شیشه ای فقط دود اگزوز موتور مشتی از اختیار خارج شده نیست که سینه را بسوزاند. افراطی فیلم های قبلی حال به عامل انتحاری تبدیل شده و آمده تا هلاک و خرابی بار بیاورد
افتادن فرمانده داعشی از اسب بر اثر قدرت موتور هواپیما را اگر خوش بینی هنرمندانه تصور کنیم خطرحقیقتا بیخ گوش مان است. وقتی هواپیمای انتحاری پیش از برخورد به هدف در هوا منفجر میشود و آن پایین مدرسه ای میبینیم مملو از کودک در حال بازی به عمق خطر این افراطی گری پی میبریم. به عمق نفرت و خشم و بی پناهی همزمانش و بی هویتی ای که چون سرطانی بر روحش چنگ انداخته و انسانیت را در او کشته