برای جامعه سینما:مهدی سلطانی گردفرامرزی/ یک فیلم خوب، فیلمی است که حامل اندیشه باشد و بر ذهن و روان آدمی تاثیرات مثبت و عمیق بگذارد. فیلم «یک ذهن زیبا» با بازی راسل کروو دقیقا چنین فیلمی است. فیلم داستان زندگی جان نش، ریاضیدان و برنده نوبل اقتصاد را به تصویر می کشد که به ناگهان در اوج موفقیتها در زندگی حرفه ای اش، دچار بیماری شدید عصبی شیزوفرنی می شود و تا آخر عمر، با این بیماری دست و پنجه نرم می کند.
فیلم روایت نحوه رویارویی جان نش با این بیماری و تلاش طاقت فرسا برای درمان آن است. جان نش نابغه که تئوری مهم «بازی ها» را به عالم اقتصاد ارائه داده و کتابها و مقالات مهمش موجب شده تا در بهترین مؤسسه دانشگاهی امریکا، مشغول کار شود، به ناگهان دچار حملات شدید شیزوفرنیک و توهمات و رفتارهای ناشی از آنها می گردد و مجبور به بستری در تیمارستان و مصرف قرص های اعصاب و روان می شود. بیماری منجر به از دست رفتن فرصت شغلی عالی او در دانشگاه و خانه نشینی می گردد. قرص های اعصاب و روان، اگرچه علایم شیزوفرنی همچون توهمات، هدیان ها و رفتارهای جنون آسا را کنترل می کنند، اما همزمان، تمام قوای ذهن ی و جسمی او را تحلیل می برند و حتی در انجام وظایف زناشویی ناتوان اش می سازند. جان برای اجتناب از ناتوانی، مصرف داروها را قطع می کند، اما پیامدش بازگشت همه علایم شیزوفرنی به وجهی پرتوان تر است. اما این بار، همراهی همسرش الیشیا با او، منجر به گام برداشتن در مسیر بهبود می شود. جان از همسرش می خواهد که برای بار دوم به بیمارستان روانی بازنگردد. زیرا در آنجا قطعا خواهد مرد، و الیشیا به خواسته اش تن می سپارد. در ادامه جان سعی می کند تا توهماتش را کنترل کند و براساس خواست آنها رفتار نکند، به دانشگاه باز می گردد و از رقیب سابق و رییس فعلی دانشگاه می خواهد که اجازه دهد تا بتواند در دانشگاه رفت و آمد داشته باشد و از کتابخانه استفاده کند. به تدریج این بازگشت به اجتماع، شرایط بهبودی را بیشتر حاصل می کند. پس از چند سال، او موفق به بازگرفتن کلاسهای درس اش و در نهایت، کاندید دریافت نوبل می شود.
نمونه اعلای «فیلم درمانی»
فیلم «یک ذهن زیبا»، یک فیلم روانشناسانه و از آن بالاتر، روان درمانگرانه است. فیلم نه تنها مخاطبان را با بیماری شیزوفرنی آشنا می کند، بلکه رهیافت هایی مؤثر برای بهبود آن ارائه می دهد. در واقع، این فیلم را می توان به عنوان نمونه اعلای برنامه های مربوط به «فیلم درمانی» معرفی کرد. «یک ذهن زیبا»، فیلمی شبه مستند برای آموزش تکنیک های مواجهه مؤثر با بیماری ای است که به قول ژیل دلوز، بیماری عصر سرمایه داری است.
اولین چیزی که در فیلم خیلی بارز پدیدار می شود، دوگانه جنون و نبوغ است. میشل فوکو در مؤخره کتابش «تاریخ جنون»، دیوانگی را سویه دیگر نبوغ می خواند و تمثیل اعلای دیوانگی برآمده از نبوغ را نیچه برمی شمارد. نیچه در برابر مازاد قدرت مربوط به نبوغ، تاب نیاورد و دیوانه شد. جان نش را نیز همین نبوغ مازاد به جنون کشاند. البته در مورد جان نش، قدرت بالای ذهن ی کمک کرد تا شانس او برای بهبود بالا رود.
جان نش دچار بیماری شیزوفرنی شده است. شیزوفرنی، حادترین بیماری مربوط به اعصاب و روان است که البته انواع مختلفی نیز دارد. نوع مربوط به جان، شیزوفرنی پارانویایی است. علایم و نشانه های اصلی این بیماری عبارتند از: ذهن یت مغشوش، جدایی از واقعیت، توهم، هدیان گویی، گفتار و فکر غیرسازمان یافته، رفتار جنون آمیز و غیره. منشأ و علت بروز شیزوفرنی هنوز روشن نیست و تاکنون درمان قطعی برایش یافته نشده است. روانپزشکان و متخصصان امر، سه نوع گزینه درمان برای آن پیشنهاد کرده اند: اولی درمان دارویی است، دوم درمان در سطوح روانی- اجتماعی برای بیماران کمتر حاد است و سومی درمان شناختی.
البته فیلم به خوبی از پس بازنمایی نشانه های مربوط به بیماری شیزوفرنی جان نش برآمده است؛ بازنمایی توهمات نش چنان استادانه از آب درآمده است که مخاطب گاه مرز میان واقعیت و توهم در فیلم را اشتباه می گیرد. برای مثال، سکانس دعوت جان نش به پنتاگون و رمزگشایی از کدهای روسی، چنان با تصویر او از برادر بزرگ گره خورده است که این حس به مخاطب دست می دهد که همه اتفاقات پیش از بروز بیماری از جمله همین سکانس، شاید توهمی بیش نبوده است.
در ادامه، هر سه نوع درمان به صورتی مرحله بندی شده در فیلم نمایش داده می شود. با بروز علایم حاد بیماری شامل توهمات و هدیانها و رفتارهای غیر اجتماعی و جنون آمیز، جان در بیمارستان روانی بستری می شود و مورد دارو- درمانی و شوک- درمانی قرار می گیرد. پس از یک دوره درمان های معمول، از بیمارستان مرخص و به خانه بازمی گردد. بازگشتش به خانه همراه است با بروز عوارض ناشی از داروهای مربوط به اعصاب و روان. سستی و کرختی، خواب آلودگی مداوم و گیجی و منگی؛ نوعی حس اختگی. نقطه عطف داستان، صحنه پشت کردن جان به تمایلات جنسی همسرش است. حرکتی که منجر به فروریختگی روانی الیشیا می شود. پس از این رویداد، داستان به جانبی دیگر پرتاب می شود. جان مثل کسی که از خواب بیدار شده، شروع به واکنش برای احیای خود می کند. اولین واکنش، اجتناب از مصرف داروست. او به لطایف الحیل به شکلی مخفیانه از خوردن دارو امتناع می کند. عوارض قطع مصرف به سراغ او می آید، این بار اما شدیدتر از قبل. توهمات باز می گردند و رفتارهای جنون آمیز همچون حمله فیزیکی به سمت الیشیا یا رها کردن کودک شیرخواره خود در وان حمام. مسئله آن قدر حاد می شود که بازگشت به تیمارستان الزام می یابد. آمبولانس حاضر می شود، اما جان نش همسرش را مجاب می سازد که بازگشتش به بیمارستان، مساوی مرگ است و الیشیا تصمیم بر پرستاری از او در خانه می گیرد. نش اما تصمیم می گیرد وارد اجتماع شود. بازگشت او به فضای دانشگاه، آغازی برای احیا و بهبود وضعیت روانی و اجتماعی اوست.
در واقع، بازسازی وجهه اجتماعی یک بیمار شیزوفرنیایی یک مرحله مهم از درمان را شامل می شود، چون او را با دنیای واقعی آشتی می دهد. با این حال، جان هنوز با توهماتش دست به گریبان است. در یک صحنه بسیار تأثر برانگیز، جان نش در جدال لفظی با توهماتش، بلند بلند حرف می زند و کل دانشگاه را به هم می ریزد. این اما، آغاز ورود به مرحله شناختی است. جان به تفاوت دنیای واقعی و دنیای توهمات بدون استفاده از دارو پی می برد و این یک شناخت بزرگ است. جرقه فکری تشخیص واقعیت از خیال و توهم را اولین بار روانپزشک معالج او حین ویزیت مجدد در ذهنش می زند. مسئله ای که غالب روانپزشکان هرگز بدان ورود پیدا نمی کنند.
البته، غالب بیماران شیزوفرنیک، به این مرحله تمایزگداری ذهن ی نمی رسند و مسیر درمان و بهبودشان صرفاً با مصرف دارو گره می خورد. سنت حاکم بر روانپزشکی کنونی نیز بر دارودرمانی تأکید و آن را تقویت می کند. چه بسا عدم ورود بیماران روانی به مرحله شناختی، محصول همین تأکید بر دارودرمانی باشد. شاید اگر روانپزشکی به جای تجویز صرف و مداوم دارو و قرنطینه بیماران روانی در نهاد تیمارستان، بر تقویت جنبه های شناختی نیز تأکید می کردند، امروزه درمان شیزوفرنی، پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده بود. چنین پیشرفتی البته کار و بار صنایع بزرگ داروسازی را احتمالاً بسیار کساد می کرد. تکنولوژی داروسازی، سوژه های مصرف کننده را تولید و تکثیر می کند و روانپزشکان به منزله پیچ و مهره های این ماشین پول ساز عمل می کنند.
در هر صورت، ورود جان نش به مرحله تشخیص و شناخت واقعیت از تخیل و تصمیم برای مبارزه ذهنی با توهمات، نقش مهمی در بهبود و درمان بیماری اش ایفا می کند. پس از این مرحله، او موفق می شود تا به تدریج کرسی اش در دانشگاه را پس بگیرد و در نهایت آماده دریافت جایزه نوبل گردد.
البته، بدون حمایت و توافق اطرافیان با جان نش، ممکن بود که ورود به مرحله شناختی به بن بست بخورد و بلافاصله به مرحله ابتدایی سقوط کند. صبر و حمایت ناشی از عشق سرشار الیشیا در برابر جان و موافقت مسئولان دانشگاه با حضور مجدد او در این نهاد فاکتورهای مهمی در تعادل ذهنی او بودند. فاکتورهایی که به منزله یک طب جایگزین در مسیر درمان جان نش عمل کردند. در این طب جایگزین، مهم است که جامعه به این باور برسد که با بیمار شیزوفرنیک، نه همچون یک جدامی که باید از او گریخت، که مثل یه انسان عادی برخورد کند.
بدین ترتیب، فیلم به نسخه ای برای تمام کسانی بدل می شود که با شیزوفرنی دست به گریبان اند و این شامل هم بیماران و خانواده های آنها می شود و هم جامعه ای که مدام شیزوفرنی تولید می کند.