برادران کوئن با تازه ترین فیلم خود «درود بر سزار» کماکان قادرند تا مسیر منطقی کارنامه فیلمسازی خود را ادامه دهند: فیلمی که توامان واجد بارقه هایی از نبوغ این دو برادر فیلمساز است ولی تا اندازه ای سردرگم در بیان آنچه به واقع قصدش را دارند. فیلم داستان ادی منیکس (با بازی جاش برولین) است، یک مرد خانواده و مسوول رسیدگی به امور مختلف در یک استودیوی هالیوودی در دهه ۵٠. شخصیتی که همچون بسیاری از شخصیت های محوری دیگر فیلم های کوئن ها، مردی است با جدیت، بلندپرواز و با ایمان نسبت به آنچه انجام می دهد.
ادی منیکس، برخلاف شخصیت های «ای برادر، کجایی؟» (٢٠٠٠) – که بی آنکه بدانند از شهرت می گریختند- و «درون لووین دیویس» (٢٠١٣) – که در پی دستیابی به شهرت بود – شخصیتی است که برای حفظ اعتبار استودیوی «کپیتول» می جنگد و همانا درصدد ساخت فیلمی حماسی، تاریخی درباره زندگی مسیح است.
تلاش های منیکس در فیلم بسیارند: از رایزنی با نماینده مسیحیان برای ساخت این فیلم گرفته تا کوشش برای یافتن بازیگر نقش اصلی این فیلم برد ویتلاک (با بازی جورج کلونی) که توسط گروهی از نویسندگان کمونیست هالیوود به اصطلاح ربوده شده و به آنها می گرود تا مشکلات شخصی بازیگر زن فیلم (با بازی اسکارلت جوهانسن) یا ترغیب یک کارگردان استودیو (با بازی رالف فینس) برای پذیرفتن یک بازیگر فیلم های وسترن برای حضور در فیلمی رمانتیک.
تمامی این درگیری ها برای برادران کوئن، این فرصت را مهیا می سازد تا این دو نیز با نبوغ و سرزندگی خاص خود، به سراغ بازسازی ژانرهای گوناگون بروند. ولی یک ایراد اساسی در میان است و آن اینکه کوئن ها مواجهه خود با نمونه های ژنریک را صرفا در حد برخوردی شماتیک نگاه می دارند: به این معنا که این دو سینماگر، عملابی آنکه خود را با ساختارهای ذاتی سینمای حماسی، موزیکال، وسترن، عاشقانه و غیره درگیر کنند، صرفا به ارایه طرح واره هایی خوش نقش ونگار اکتفا می کنند. صحنه هایی لحظه ای که مگر یادبودی بر دوران طلایی هالیوود دهه ۵٠ – و اغلب فاقد تاثیرگذاری فراتر از بازسازی های باشکوه صرف- نیستند. حال آنکه شاید برای نمونه ای درباب بازی با نقش استودیوها، ژانرها، بازیگران هجو و نقد آنها یادآوری فیلمی مانند «هد» (١٩۶٨) ساخته باب رافلسون در نگاهی تطبیقی راهگشا باشد.
لحن طنزآمیز و طنازانه کوئن ها در «درود بر سزار»، مانند برخی از بهترین فیلم های شان نظیر «لبوفسکی بزرگ» (١٩٩٨) و «ای برادر، کجایی؟»، تماما بر فضای فیلم حاکم است ولی با یک تفاوت تعیین کننده در استراتژی این فیلم، که آن را تضعیف می کند. به باورم، در اینجا مساله اصلی این است که برادران کوئن نسبت به تقابل دو ساحت بی توجه عمل می کنند: فضای سر صحنه های فیلمبرداری (فیلم در فیلم ها) و فضاهای بیرونی آن. واقعیت این است که کوئن ها برای پرداخت فضای دوگانه «درود بر سزار» با لحنی یکدست و یکسان روبه رو می شوند. لحن کمدی برلسک وار فیلم، همه چیز را تا آنجا تحت الشعاع خود قرار می دهد که فیلم آشکارا از یک ساخته کوئنی بدل به فیلم های کمدی و هجوآمیز کارگردانی همچون مل بروکس می شود: آن هم با طنز کلامی و موقعیتی به مراتب مهارشده تر و بی رمق تر: بدین معنا، بازیگران استودیویی سر صحنه و بازی در فیلم ها همان اندازه کمیک جلوه می کنند که خارج از ایفای نقش های شان. این امر، هرچند شاید قصد دو کارگردان بوده باشد، ولی تمهیدی است که فیلم را از توش وتوان می اندازد. آنچه می توانست در فیلم بدل به تقابل میان عرصه درون و بیرون فیلم (سرصحنه و پشت صحنه)، تخیل و واقعیت باشد، این گونه یکسره در فیلم رنگ باخته و خنثی شده و بر ضد ظرفیت های ذاتی فیلم عمل می کند.
شماتیسم برلسک وار کوئن ها، این بازی بی پایان با ژانرها و تلاش برای نشانه رفتن روح یک دوران، به شدت پرافت وخیز است. با ارجاعات و کدگذاری هایی بسیار که به نوبه خود می توانستند کارکردی تاثیرگذارتر در فیلم داشته باشند، اگر برادران کوئن در عوض حرکتی دست وپا بسته در سطح، به چرخش و جنب وجوشی آزادانه تر در عمق روی می آوردند. شوخی ها در بخش هایی از فیلم خوش نشسته اند و در موارد بسیاری، به شدت بی فروغ، کند و نیم بند هستند. فیلم با آنکه همچنان مسرت بخش است ولی با وجود این امر، همچون شخصیت جورج کلونی در انتهای فیلم که در لحظه نهایی، واژه پایانی دیالوگ خود را فراموش می کند، بسیار در طی فیلم با لکنت و از هم گسیخته عمل می کند.
موقعیت های متعدد فیلم- به ویژه در فضاهای فیلم درفیلم- از یکدیگر بسیار مجزا هستند و کمتر توالی و بسط خود را در ادامه روند «درود بر سزار» دنبال کرده و گاه در سطح اشاره ای جزیی و اسکیس وار باقی می مانند: برای نمونه صحنه بازسازی یک فیلم جنگی با زیردریایی نیروهای شوروی سابق که از زیر آب ها سر بیرون می آورد و بی آنکه کارکرد خاصی را به لحاظ طنز موقعیت ایجاد کند، به اشاره ای ضمنی به تاریخ اکتفا می کند. از طرف دیگر، این روزها ساخت فیلمی که توامان با بازسازی های تصویری خوش آب و رنگ به استقبال نگاهی طنزآمیز (یا هجوپردازانه) از یک دوره مشخص تاریخی برود، اتفاق تازه و بدیعی نیست: وس اندرسون با فیلم «هتل بزرگ بوداپست» (٢٠١۴) با رهایی به مراتب بیشتر و با سبک بصری و لحن برلسک گونه ای کاراتر بیش از اینها به استقبال فیلم های کلاسیک کمدی و برهه معینی در تاریخ اروپا (ظهور فاشیسم) رفته بود و حتی این روزها، سریال «صفحه موسیقی»، به تهیه کنندگی میک جگر و مارتین اسکورسیزی با طراوتی مثال زدنی چنین می کند. نمونه هایی که قادرند در برخوردی ژرف تر با مقولاتی کم وبیش مشابه، نه فقط در لحن حساب شده تر ظاهر شده بلکه همچنین نگاهی بر جزییات به برهه تاریخی مدنظر خود انداخته و بسیاری از شکاف ها و نارسایی های موجود در آن دوره را با طنزی گیرا، آزادانه و خلاقانه تر آشکار سازند.
به هر ترتیب، نمی توان منکر شد که «درود بر سزار» با همه ایرادات و ضعف های غیرقابل اغماضش، با تمامی ازهم گسیختگی و افت وخیزهایش در روایت همچنان قادر است تا لحظه آخر ما را با خود همراه کند. شخصیت ادی منیکس، با همه آن معصومیت و این در و آن در زدن هایش و شخصیت ویتلاک با همه آن شوخ وشنگی ها و دیوانگی هایش- و تقابل این دو با یکدیگر – نقطه عطف فیلم است. تلاش کوئن ها برای ستایش و شوخی با دوران طلایی (و بر باد رفته ) هالیوود در مجموع دلچسب بوده و دست کم یادآور این واقعیت است که کدامین مردان بلندپرواز و مصمم آن روزها هالیوود را بدل به کارخانه ای رویاساز کردند. مردانی از جنس ادی منیکس و کل آدم های دوست داشتنی سیرک وی که با جدیت و «ایمان» مسیر ناهمواری را پیمودند و شاید مهم ترین جنبه «درود بر سزار» فارغ از همه ناهمواری های فرمال و روایی این باشد که دیگر دوره مردانی جدی، با «شجاعت واقعی» (نام فیلمی از کوئن ها: بازسازی نسخه سال ١٩۶٩) به سرآمده است. اما ای کاش کوئن ها نیز می توانستند آن طور که منیکس به تاثیرگذاری بر مخاطب و افراد پیرامونش توجه می کرد، خود نیز آگاهانه تر چنین کرده یا دست کم از خلال گذرگاه هایی دیگر مسیر حرکت «سزار» را سنگفرش می کردند!