مختص جامعه سینما: عابدین پاپی| سینمابه فرانسوی (sinama) به معنی تماشاخانه و سونما به کار رفته و برابر پارسی آن رخشارگاه است. رخشاربه معنی رُخسارو گونه است و از معانی دیگر آن میتوان به سیما، صورت، رُخ و چهره اشاره نمود و گاه به معنی موسم، مکان، سریر وکرسی به کار میرود. پس رخشارگاه محل تصویر یا چهره کردن یک چیز یا نشانه است. به مکانی که درآن چیزی را مشاهده میکنید و یا به نمایش گذاشته میشود رخشارگاه می گویند. رخشارگاه به معنی محل یا مکانِ نمایش هم به کار میرود. یک رسانهی کارآمد و تکنیکال است که دردو قاب و قالب دیداری و شنیداری مبتنی برفناوری خودش را نشان میدهد. سینما دارای دو بعد است. یکی بعد هنری و فرهنگی آن است که به جامعه بالندگی فرهنگ و پالندگی زبان میدهد و درواقع جامعه با تماشای یک فیلم میتواند به آموختههای فرهنگی و حتا زبانی قابل توجهی دست یابد و دوم بُعداقتصادی سینماست.
دربُعد اقتصادی نویسنده و کارگردان با اکران فیلم از طرف حامیان از حیثِ مالی به جایگاه قابل ملاحظهای دست مییابد. واژهی سینما از واژهی یونانی «کینما» به معنای جنبش اقتباس شده است. از سینما به عنوان هنرهفتم یادشده و رابطهی تنگاتنگی با تئاتر دارد. یک اثر سینمایی که فیلم سینمایی نامیده میشود از عناصرِ تصویربه صورت مجموعهای از فریمها (فریم یا قاب یکی از چندین تک تصویرهای ساکنی است که با هم تصویر متحرک یکپارچهای را شکل میدهند) و صدا (گفت و گو، صدا و موسیقی، تشکیل میشود.) اگر بخواهیم تاریخ و عمر سینمای جهان را بررسی نمائیم قدمتی به اندازهی یک قرن و ۳۲ سال دارد یعنی ۱۳۲ سال قدمت زیستنِ این هنرِ دیداری-شنیداری است یعنی آغاز سینما به عنوان یک رسانهی تصویری درآخرین سالهای قرن نوزدهم شکل گرفت وتا به امروز با پوست اندازی و تحولاتی فکری –فرهنگی و تکنیکی مواجه بوده است. تصاویر متحرک به تدریج از کاروانهای شادی آغاز گردید و رشد و بالندگی آن تا بدآنجا رسید که به یکی از مهمترین و بارزترین ابزارهای ارتباطات و تفریحات و رسانهی پُرتعداد قرن ۲۰ مبدل شد. این تصاویر متحرک فیلمها تحتِ تأثیر دو عامل مهم به نامِ هنر و تکنولوژی صورت پذیرفت.
تاریخ سینما به دوبخش پیش از سینما و تولد سینما تقسیم میشود. پیش از سینما به دورهای گفته میشود که نمایش ورقص مؤلفههای مشترک بسیاری با فیلم داشت از قبیل متن نمایش، نورپردازی، طراحی لباس، تولید، کارگردانی، بینندگی و مستعمین و درجه بندی. لذا سابقهی نمایش و رقص که دو هنرقدیمی و طبیعی به شمار میروند به هزاران سال قبل از فیلم مرتبط میشود. انسان از بدو تولد و حضورِ درطبیعت و اجتماع به عنوان موجودی متفکر و مُفکر و یابنده و البته هوشمند و روشمند همیشه درپی کشف نمایش و بایش درذات خویش و طبیعت بوده و تشنهی دیده شدن بوده بنابراین به همین خاطر رقص و نمایش را با استفاده از بهرهی هوشی خود دربطن جهان طبیعت کشف نمود.
سینما از سه دورهی مهم گذرکرده تا به این بایندگی قابلِ تأمل و ژرف و شگرف رسیده است. یکی دورهی مادریا طبیعت است؛ یعنی نمایش ریشه درطبیعت و نوع رفتار طبیعت و فصول سال دارد به طوری که آسمان درهرفصلی برای خودش نمایش نامهای دارد و اعتقاد من برآن است که انسانها نمایش و رقص را از فراز و فرود و خرافات و رفتارطبیعت آموختهاند. دورهی دوم تقلیداست. تقلید از منشأیا خودِ طبیعت مادرکه بعداً صنعت هنر و هنرآزمایی با تبعیّت از مؤلفههای خود طبیعت واجتماع به وجودآمد به طوری که تابلوها و نقاشیهای فراوانی با استفاده از نورو تاریکی شکل گرفت و نامِ این هنرها را درجهاتی هم میتوان امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم نهاد.
امپرسیونیسم یا دریافتگری (Impressionism) جنبش هنری محسوب میشد که نگارگران نواندیش و آزاد مسلک فرانسوی ابداع کردند وطولی نکشید که این هنر خودش را درهه ی ۱۹۸۶ و ۱۹۰۰ به سرعت درسایر کشورهای غربی نشان داد و به عنوانِ پدیدهای جدیدظهور و فراگیر شد. دراین شیوهی هنر تلاش هنرمند برآن است تا که با کمک ضربات پیاپی و شکستهی قلم مو و به کاربُردنِ لخته رنگهای تجزیه شده و تابناک که ازارتعاش، تشعشعات نورخورشید را درذهن یادآور میکند یافت و دریافتِ مستقیم خود را از دیدههای زودگذر به شکلی رؤیا گونه و خیال آمیز به دایرهی تصور بیاورد. اکسپرسیونیسم یا هیجان گرایی و بیان گرایی به انگلیسی (expressionism) مکتبی هنری به شمار میرود که درآغاز قرن بیستم که نهضت بزرگ هنرِ سمبولیسم و امپرسیونیسم قد علم کرد این مکتب دردلِ امپرسیونیسم یواش یواش بیرون آمد و برای اولین بار این واژه درتعریف برخی از نقاشیهای: «آگوست پره» معمار معروف جهان به کارگرفته شده است.
این مکتب نوپا جنبشی ادبی بود که نخستین گامِ آن درآلمان شکل گرفت و هدفِ اصلی این مکتب هنری نمایش درونی بشر خصوصاً عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب را نمایان ساختن بود که دراین شیوه هنرمند برای القای هیجانات شدید خود از رنگهای تند و اشکال کج و معوج و خطوط زمخت بهره میگرفت.
شاید بتوان گفت نوعی اغراق دررنگ ها و شکلهاست و درکارخود تابع طبیعت گرایی نیست اما از این نگاه هیچ هنری به دور از اقتباس از طبیعت شکل و شمایل نمیگیرد و دورهی سوم دورهی تقلید از تقلید بود؛ یعنی دورهی مدرن سینما که شکل گرفت درمقابل آن دنیای پست مدرن آمد و میخواست که برجهانِ تکمیلی که مدرن بود شرحی را به هرجهتی بنویسد و این اتفاق با اندیشههای ژاک دریدا و میشل فوکو و سایرین قوت چندانی گرفت و اصولاً سینما ازآن حالت مدرن و اومانیسم به حالتی پست اومانیسم (دیگرانسانی) و فراانسانی و درتقابلِ با اندیشهی انسان درآمد.
به هرروی، این فرگشت فکری –هنری باز ریشه درقدمت سینمای مادر دارد چرا که قدمت جعبه به ابن هیثم تعلق گرفته زیرا درکتابی از او با نامِ: «کتاب المناظر» این سیر تکاملی شرح داده شده که به ۱۰۲۱٫ م قرن پنجم برمیگردد و بعدها این دستگاه توسط: «گیامباتیستا دلاپارتا» درسال ۱۶۰۰ حالتی کامل به خود گرفت ضمن این که نورتوسط یک سوراخ کوچک یا یک لنز درخارج ازآن برعکس میشود و برروی یک سطح صاف یا صفحه به نمایش گذاشته میشود.
دیوید هوم نیز درسال ۱۷۴۰ و ۱۷۴۸ درمقالات رسالهای خود دربارهی طبیعت آدمی و پرس و جویی درباب فرایند فهم درآدمی به بحث و تبادل نظر دربارهی مشارکت و انگیزش مایهی خیال به وسیلهی تصاویر به طور کلی و جامع پرداخته که درآن زمان عدهای تصور میکردند که اولین ارجاعات درمورد زبان فیلم تلقی میشود؛ بنابراین فهم انسان و فرآیند فهمِ انسان از مقولهی فیلم شاید با خودشناسی از خود آغاز شدازاین رو که، رفتار و کردار طبیعت و حالات حرکتی انسانی و حیوانی و مؤلفههای رفتاری و اجتماعی با فرآیند فهم و درک انسانِ مُفکر شناخته شدند و جهان شناسی و طبیعت شناسی و حتا انسان شناسی از عوامل و کاربستهایی بودند که اندیشندگی انسان، اندیشهی آنها را کشف و ابداع نمود. خود را دیدن و طبیعت را تماشا کردن دو آرزو ذهنی و مهم و درواقع دغدغه مند اندیشندِگان درطول تاریخ بوده و جهان سینما و تصویر تنها به جهانِ امروز مرتبط نمیشود بلکه به جهان انسان و جهان طبیعت وابسته و همبسته بوده و هست. دیگر نکتهی مهم مربوطِ به تولد سینماست.
تولد سینما طبق شواهد و قرائن موجود درسال ۱۸۷۸ تقریباً نزدیک به ۲۰۰سال پیش توسط فردی به نامِ: «ادوارد ماییریج» با حمایت مالی «دلاند استانفورد» که فردی سیاستمدار و مؤسس دانشگاه استنفوردبود که موفق به عکسبرداری پشت سرهم از اسبی به نام: «سالی گاردنر» اتفاق افتاد به طوری که این عکس پیوسته و متوالی توسط ۲۴ دوربین پشت سرهم برداشته شد. آزمایش فوق در ۱۱ ژوئن درمزرعه ی: «پالوآلتو» و با حضور نشریات برگزار شد.
دوربینها به موازات حرکت اسب دریک مسیرمستقیم قرارداده شد و شاترهردوربین به وسیلهی سیمی که با سُمِ اسب درارتباط بود کنترل میشد و هرتصویر دریک هزارم ثانیه برداشت میشد. فیلم بعدی که تجربه شد منظره باغِ روندهی بود که در ۱۴ اکتبر ۱۸۸۸ میلادی به وسیلهی لوئیس پرینس درلیدز، ایالات یورکشایر(yorkshire)غربی امریکا ساخته شد و به همین خاطر است که فرانسوی ها را به عنوان اولین کسانی میدانند که به تصویر متحرک دست یافتهاند.
لذا تولد سینما یک سیر و فرگشت فکری را تا به امروز طی نموده و این فرگشت فکری ریشه درخود ِتفکر انسان دارد. ازاین نگاه نمایش و تصویر متحرک درذات آدمها و طبیعت وجود دارد و تنها انسان با فکر کردن بسیار و تحقیق و پژوهش پی درپی توانست به این فهم برسد که درذات طبیعت و انسان نمایش و رقص و هنر دراقسام و شیوههای متعدد وجود دارد. به عنوانِ مثال: شما وقتی فصل پائیز را مشاهده میکنید این فصل کاملاً آکنده از تصویر و حرکت تصاویر است به طوری که این آکندگی نمایشها در هردرختی دیده میشود به طوری که درهردرختی شما میتوانید یک فیلم سینمایی را مشاهده نمائید.
باریدن برف درشب با پارس کردن سگ و صدای هلهلهی روستا و رعد و برق آسمان با صدای رودخانه و سکوتِ درختان درجنگلی پوشیده از برفِ زمستانی اینها نه تنها نوعی پلی فونی یا چند صدایی را به تصویر میکشند بلکه دربطن هرکدام میتوان فریمهایی را مشاهده نمود که هرکدام میتواند خود یک قطعهی هنری معنا دار را ایجاد کند و یا زندگی مردم درروستا و نوع زیستگاه و زیست مندی آنها که آکنده از آواها و تصاویر و حرکت صداست و تمام فراز و فرودهای نشانههای طبیعی و اجتماعی که درجنبش و خیزش پیوسته دراشکال متفاوت است خود بیانگر نوعی نمایش است.
مثلاً رفتار یک گله گوسفند یا اسب با چوپان و اسب بان آنها خود حاکی از تصاویر متحرکی است و درواقع میخواهم این نکته را یادآور کنم که زندگی همراهِ با فریمهای متفاوت است که این فریمها وقتی درکنار هم قرار میگیرند یک معنای سازنده و باینده را شکل میدهند. یک موجود زنده از خود با حرکت میتواند صدها فریم را به نمایش بگذارد و هنرمند کسی است که بتواند این قابهای نمایشی را کشف نماید. با این وصف میتوان گفت انسان نمایش و رقص را با دو اتفاق مهم یاد گرفت: یکی زندگی درلباس شادی بود و دوم زندگی درلباس غم. زندگی و مرگ دو عامل مهم بودند که نمایش و رقص را به بشر یاد دادندچرا که وقتی یکی از مردم روستا یا محله میمُرد بایستی برای مرگ آن نمایشی چند جانبه را برپا کرد و یا با تولد یک فرد میبایست رقص و پایکوبی رادراشکال مختلف به راه انداخت.
رقص باران یا نمایش یک شب مهتابی درآسمانی کاملاً آبی و یا جنگیدن مردم برای این که بهتر دیده شوند اینها همه ریشه درذهنِ نمایشگر انسان و طبیعت دارد و اصولاً بشر بدون نمایش آسایش ندارد؛ بنابراین سینما عمری به درازنای عمرطبیعت و اجتماع دارد اما به طور رسمی میتوان تاریخچهی سینما را به برادران: «لومیر» نسبت داد که برای نخستین بار درسال ۱۸۹۵ توانستند سینماتوگراف (اولین دوربین فیلمبرداری) را ابداع کنند. ابداع دوربینِ فیلمبرداری و عکسبرداری خود مهمترین صنعتی بود که درذهن انسانِ مُبدع جرقه خورد تا که این روش مدرن بتواند تمامِ نشانهها را به طور مکتوب عکسبرداری و فیلمبرداری و نمایش دهد. با این تعابیر باز پیدایش و بایش هنر سینما را نمیتوان به یک فرد یا چند فرد نسبت داد اما همیشه و درهرکاری بنیانگذارانی بودهاند که برروندِ رو به رشد آن کار تأثیرِ به سزایی داشتهاند؛ بنابراین پس از لومیرها این «ژرژمه لیس» بود که باعث تکامل هرچه بیشتر درهنرسینما شد.
دیدگاه مه لین برخلاف لومیرها که دست به ساختِ فیلمهای کوتاه میزدند که این فیلمها صرفاً از یک نما تشکیل میشد و قطع و وصل و تدوین نیز درآن ها وجود نداشت اما مه لیس نسبتِ به مقولهی سینما رویکردی تئاترگون داشت به طوری که پردههای گوناگونی از نمایش را فیلمبرداری میکرد و سپس این پردهها را به یکدیگرمتصل مینمود و تلاش او تا بدآنجا پیش رفت که هم اکنون نیز ازاو به عنوانِ پدیدآورندهی تروکاژ (حقههای سینمایی یا همان جلوههای ویژه به مانند افکتهای کامپیوتری، حرکت دوربین به صورت عمودی، انفجار و غیره گفته میشود) درسینما یاد میکنند.
این روند تداوم داشت تا که بعد از مه لیس: «ادوین اس پورتر» انقلابی ساختاری درهنر سینما ایجاد کرد و از حیثِ فرم و محتوا سینما را به تکامل رساند به طوری که با ساختن فیلمهایی چون: «زندگی آتش نشان آمریکایی» و «سرقت بزرگ قطار» توانست سینما را به عنوان پدیدهای پدیدارگون به جهان امروز معرفی نمایدو مهمترین کارپورترنسبتِ به لومیرها و مه لیس این بود که سینما را از تئاتر جدا کرد و این هنرهفتم را به هنری مستقل و جدید تبدیل نمود. از پورتر به عنوان پیشگام فن تدوین فیلم یاد میشود و راهی که او درپیش گرفت درنهایت به سینمای هالیوود منجرگردید؛ بنابراین سینما ازدو فرم و لباس تشکیل میشود: یکی بافتار سینماست و دو دیگر ساختار سینماست که این ساختار تبدیلِ به محتوا و درون مایه هم میشود.
بافتار سینما رابطه تنگاتنگی با تفکر و عقاید سینمایی دارد اما درساختار شما به اسکلت و لباس سینما توجه دارید و شاخصهها و شاکلههایی که دراین ساختار تنیده شدهاند. اگرچه خود بافتار هم نوعی ساختار به شمار میرود اما درساختار هنرِمهندسی شدن و هنرِتکمیل و فابریک شدن لباس سینما و بهره برداری بسیار مهم است چرا که نیاز به فونداسیون قابلِ توجهی با اسکلت و فرمِ بنیادی را میطلبد. با این تعابیر، درآغاز نگاه به سینما بیشتر نگاهی علمی و صنعتی بود و این پدیده را درهمین قالب تعریف میکردند اما با آغاز جنگ جهانی اول سینما به عنوان یک وسیلهی نمایشی و سرگرمی و درجهاتی تجاری شناخته شد.
این روند تداوم یافت تا که قابلیّت و کیفیّت های هنرسینما توسطِ فیلم سازانِ اروپایی و آمریکایی کشف و برجسته شد و این شد که ریچیو توکانودو نظریه پرداز و منتقد ایتالیایی برای نخستین بارسینما را «هنرهفتم» به جامعهی جهانی معرفی نمود. کانودو معتقد براین اصل بود که سینما هنری ترکیبی است که سایر هنرها حضوری چشم گیر درآن دارند و این جامع الاطرافی بودنِ هنرسینما را درابعاد مختلف دردستگاهِ مفاهمهی مردم گنجاند تا که به عنوان هنر هفتم و هنری پاینده و باینده ازآن یاد شود.
سینمااگر به معنی ثبت حرکات باشد درواقع برای ثبت این حرکات و تقریباً رفتارها و جنب و جوشها دردلِ جهان هستی بایستی به تکنولوژی ایمان آورد تا که از جانب آن بتوان ابزارهای عکاسی را فراهم نمود. سینماتوگرافی به معنای «حرکت نگاری» یا فن ضبطِ حرکت است و سینماگرکسی است که بتواند فنونِ ضبطِ حرکات و رفتار را به خوبی یاد بگیرد. سینما به صنعتِ فن و ابزارهای فنی اتکای قابل توجهی دارد و شیوهی ضبط تصویر و فیلمبرداری آن و عکسبرداری پشت سرهم البته با فواصل زمانی ثابت و متوالی بسیار مهم است وبه همین خاطر سینما را هنرقرن بیستم معرفی نمودهاند چرا که از لحاظ محبوبیت و فراگیری و نیروی تأثیر برعقاید و عواطف و افکارو آراءِ مخاطب جایگاهی بی بدیل و جامعه پذیر دارد.
سینما را از حیثِ سیر تکاملی چه فکری و چه صنعتی با تأکید برفنون و تکنیکهای سینمایی به سه دوره تقسیم کردهاند: ۱- دورهی سینمای صامت است. این دوره درسال ۱۸۹۵ آغاز به کارکرد و به دورهی دنیای بدون صدا و ساخت فیلم سیاه و سفید مربوط است و ازآن به عنوانِ سینمای خاموش یاد کردهاند ۲- سینمای ناطق و سخنور است.
دراین دوره که درسال ۱۹۳۷ آغاز شد درواقع ازآن به عنوانِ عصر تولید صدا و صدادارشدن سینمایاد کردهاند و همین عنصرِ صدا خود عاملی شد تا که از سینما به عنوان یک هنر سمعی-بصری یاد کنند و ۳- دورهی سینمای رنگی است. این دوره درسالِ ۱۹۳۰ میلادی آغاز به کارکرد و با ابداع فیلم رنگی سینما وارد معانی و اکرانهای دیگری همراه با صنعت و تکنولوژی شد. به هرروی، سینما به عنوان پدیدهای هستی مند درجهان شناخته شده و کاربستهایی علمی –عملی را از خود به یادگارگذاشت که اکنون میتوان علاوه برفلسفه ی صنعتی-نقلی سینما به فلسفهی تحلیلی و کارکردمند آن نیز درجامعه اشاره نمود.
آنتولوژی سینما دردونگاه از( مرد و زن)
هستی شناسی یا اونتولوژی به فرانسوی (ontologie) که کارش مطالعهی پژوهش و مطالعهی فلسفی طبیعت هستی، شدن، وجود یا حقیقت است و البته به عنوان پایهی مقولات وجود و روابطشان از آن یاد میشود؛ یعنی توجه و تحقیق دربارهی وجود، شدن و هستی کارهستی شناسی است. هستی شناس کسی است که به دنبالِ شناساندنِ طبیعت هستی است که همان وجود هستی به شمارمی رود. بودن و شدن دو فرضیهی مهم درذهن هستی شناس هستند که میخواهد به سیر تکاملی –تعادلی این دو پی ببرد که چگونه یک نشانهی اجتماعی یا طبیعی به بودن و بودگی میرسد و چه مراحلی را طی میکند تا که درجایگاه «شدن» قرار میگیرد.
برخی از پرسشهای بنیادی هستی شناسی شامل این موارد میشود:۱- چه چیز را میتوان گفت که وجود دارد؟ ۲- چیز (شی ء) چیست؟ ۳- درچه دستههایی، درصورت وجود اشیای یا اشخاصِ موجود را میتوانیم مرتب کنیم؟ ۴- معنای وجود چه چیزهایی هستند؟ ۵- چه حالات مختلفی از برای اشیاء و اشخاص وجود دارد؟ و دیگر دیکوتومی (دوگانهها) درهستی شناختی است.
دیکوتومی بیانگر ساختاری است که درآن اجزا و اشخاص به دو بخش تقسیم میشوند و این دو بخش درمقابل یکدیگر و درعین حال تکمیل کنندهی یکدیگر نیز هستند. این دوگانهها درهستی شناختی عبارتنداز: ۱- عامها و خاصها- ۲- جوهر و عرض ۳– اشیای انتزاعی و محسوس ۴- ذات و وجود ۵- جبرگرایی و اختیارگرایی ۶- یگانه انگاری و دوگانه گرایی و۷- ایده آلیسم و ماتریالیسم. با این تفاسیر ،آنتولوژی دردو نگاه از مرد و زن در سینما میتواند نوعی دیکوتومی (دوگانهها) باشد که درمفاهیم و مصادیق مجزایی درجامعه تصویر میشوند. دردنیای سینما چیزی به نام عامها نداریم بلکه همهی افرادی که دردنیای سینما زندگی میکنند درجرگه ی خاصها قرامیگیرند.
عامها کسانی اند که رفتاری عامیانه دارند و فاقد هنر و ارزشهای هنریاند و خاصها به افرادی گُفته میشود که رفتاری تکنیکال وخاص دارند به گونهای که هرجوهری که درمرد وجود دارد بخش عمدهای ازآن ازآنِ زن است و درواقع این دو تکمیل کنندهی یکدیگرند. فرهنگ مکمل سازی مهمترین فرهنگی است که دنیای سینما را خلق میکند. شما نمیتوانید بدون حضور زن و مرد ساختمان سینما را پایه ریزی و بنا کنید بنابراین چیزی به نام یگانه انگاری درهنر و سینما معنا ندارد ضمن این که اگرنگاهی جبرگرایانه و یا اختیارگرایانه دردنیای هنر هست بایستی مرتبطِ با هردو موجود به عنوان انسانِ مُفکر باشد نه اینکه برای یکی اختیار باشد و آن دیگر جبر را متحمل شود که این رویکرد هم قابل هضم و برداشت نیست. جوهر و عرض آدمها نیز یکی است به قول سعدی :بنی آدم اعضای یکدیگرند/که درآفرینش زِ یک گوهرند
پس سرشت و گوهر آدمها نیز یکی است و همه از یک سرشت آفریده شدهایم و دیگر نکتهی مهم، بودن و شدن آدمهاست که درسیر زندگی این دو به دست میآید. هروجودی میتواند موجودیت خود را دردایره ی توانایی خویش به دست آورد و اصولاً آرایه شناختی و طبقهی خاصی برای شناسایی انسانیّت انسان یا هنرِ انسان درنظر نگرفتهاند و اندازهی هنر یک فرد با فردِ دیگررا هم کسی تأیید میکند که خودش اندازهای از بیاندازِگی هنر باشد. درجهانِ امروز عقلای فلسفه درعقلانیّت اجتماع به این عقل سلیم رسیدهاند که نه ماهیت اصیل است و نه وجود و این پرسش که اگر وجود اصیل است پس ماهیت امری اعتباری است و یا اگر ماهیت اصیل است پس وجود فاقد اعتبار است درجهان امروز شاید کارکردِ جامع الاطرافی نداشته باشد اما مهمترمی تواند وجودی باشد که به ماهیت خودش و دیگران هم اعتبار میبخشد.
با این تعابیر، سینما از لحاظ هستی شناسی جامعه پذیرانه به دوشق تقسیم میشود: نخست سینمای مردان است و دودیگر سینمای زنان است. سینمای مردان به آن گونه از سینما گُفته میشود که برپایه ی فکری و کُهن الگوهای مردانه درحرکت است که اصولاً ابداع و روندِ روبه رشد و اجرای سینما درقالبی فرآرونده نیز بیشتر به دست مردان اتفاق افتاده است.سینمای جهان و به ویژه سینمای کشورهای جهان سوم شاید ماهیت هنرِ یک زن را به اندازهی مرد سنجش مند و ارزش مند تلقی نکنند اما درجهانِ آوانگارد درواقع دوگانه گرایی امری ضروری و حتمی است به شیوهای که به همان اندازه که نقش مرد درسینما قابل ستایش است به همان قدرهم نقش زنِ هنرمند مورد بیآیش و تقدیر قرار میگیرد.
سینمایی مردسالارانه است که این نوع سینما برپایه ی ایدئولوژی و ایدئولوک های خاصی درجوش و خروش است و البته سینمای مردانه تنها به آن سینمایی اطلاق نمیشود که چنین مؤلفههایی شامل میشود بلکه به آن گونه و نمونه از سینمایی که مرد درآن نقش آفرینی بیشتری دارد و سکاندار بافت و ساخت فیلمها و موضوعات جزئی و فکری آن به دست مردان است و درون مایهی فیلمها نیز مردسالارانه می باشد و درکل کارگردانانی مرد دارد سینمای مردانه میگویند.
سینمای زنان به انگلیسی (womenscinama) درواقع اصطلاحی است که اصولاً به کارهای کارگردانان زن اشاره دارد. سینمای زنان میتواند به فرم و محتوای جامعهای توجه کند که حضور زنان دراین فرم و محتوا رخشان ودرخشان است. تأثیر موج دومِ فمینیسم که موجی تقریباً متعادل و عدالت خواهانه بود و بیشتر تأکید برحقوق برابرخود درمقابل مردان داشت به عنوان یک نظریهی فمینیستی ازآن یاد میکنند و این جنبش درروندِ روبه رشدِ حقوق زنان و جایگاه اجتماعی و مناسبات اجتماعی آنها درجوامع تأثیر به سزایی گذاشت به شیوهای که زن نه تنها دردنیای سینما بلکه درجهان هنر و ادب و سایر مباحث اعم از اقتصادی و فرهنگی نیز به خوبی مورد توجه قرار گرفت.
لذا حضور جنبشهای فمینیستی به شدت با سینمای غالب مخالفت نمودند و برعلیه مضامین اروتیک، نژادی و امپریالیستی و جنسیتی هالیوود و سینمای هنری و مردانه ی اروپایی قیام و خیزش نمودند و به تدریج زنان توانستند جایگاه خود رادرسینما با ساختن مجموعه مستندهای کوتاهی پیدا کنند اگر چه این فیلمها درآغاز برتجارب شخصی متکی بودند ولی به مرورزمان تجارب اجتماعی و سایر مسائل زنانه نیز درفیلم ها به نمایش گذاشته شد؛ بنابراین سینمای زنان فقط فیلم و نمایش و اصول و قواعد و البته مطالبات اولیهی زنان نیست بلکه امروز زن به عنوان یک موجود صاحب فکر و اندیشه درجهان سینما شناخته میشود و حضور پررنگ آنها درمناسبات اجتماعی و حقوقی برکسی مستور نیست.
حضور زنان درعرصه ی سینما به غیر از جایگاه موسیقی و تا حدودی جایگاه بازیگری از دوره های مختلف قابل بررسی است اما با حضور جنبش فمینیسم زن توانست میزان مشارکت خود را درعرصه ی سینما چه کارگردانی و چه بازیگری و نویسندگی ارتقاء دهد.
زن اگر چه گام به گام با مرد درنقش های متعدد زندگی سهیم بوده اما درطول تاریخ کمتر از مردان به آنها توجه شده و شاید گفت بیشتر کارکردهاند و کمتر دیده شدهاند بنابراین نمایش زن درهنرسینما یکی از مهمترین نمایشهایی است که میتواند به حقوقِ هنری و اجتماعی زن و حتی حقوق اقتصادی و خانوادگی آن کمکی بایسته باشد.
درسینمای ایران نیز توجه به جایگاه زن درهنر و ادب کاملاً سیری تکاملی را از خود به نمایش گذاشته چرا که شخصیّت های زن درایران و درحوزه ی سینما کم نیستند به گونهای که میتوان به شخصیّت «نائی» درفیلم باشو غریبهی کوچک ساختهی بهران بیضایی اشاره نمود فیلمی که به خاطر مرکزیت دادن به یک شخصیّت زن و ترکیب واقع گرایی-روان شناختی با سوررئالیسم آئیینی به بازخوانی روابط قدرت درنظام سلسله مراتب جنسیّتی وقومی میپردازد.
دیگر شخصیّت مهم «ریحان» درکافه ترانزیت با بازیگری فرشته صدرعرفایی است که توسط کامبوزیاپرتوی ساخته شده است و یا میتوان به «دوزن» ساختهی تهمینه میلانی و «سارا» از داریوش مهرجویی یاد کرد. شخصیّت «رؤیا» درکاغذِ بی خط ساختهی ناصر تقوایی و «گیلانه» ساختهی رخشان بنی اعتماد از دیگر فیلمهایی است که تصویر مادرانه ای را ازشخصیّت زن به تصویر میکشند. سینما هنری امروزی است به طرزی که با فناوری رابطهی دیرینه و تنگاتنگی دارد بنابراین کاربست های آن به صورت علمی و عملی کارمی کند و توجه به ایدئولوژی و مباحثِ تئوکراسی ندارد و اصولاً سینمای ایدئولوژی زده نوعی سینمای ایستا و واپس گراست که جهان بینی آن مبتنی براصولِ سُنتی درحرکت است.
با این تعابیر، آنتولوژی یعنی گفتمان منطقی و ترکیبی از onto و logia است که به معنای «بودن»، آنچه که هست. بنابراین منطقِ ذهنی و فکری ما حکم میکند که هرگفتمان منطقی را دردامنه ی هنر مورد بررسی قرار دهیم و سره را از ناسره جدا کنیم و اصولاً نقد سینما را برای همین گذاشتهاند تا که منتقد بتواند متن را پالایش کند و به یک بیآیش کارآمد دست یابد و یا سالم را از ناسالم و صحیح را از ناصحیح و اصل را ازفرع تمیز داده و به هرکدام جهتِ نیلِ به بایندگی بهتر بپزدازد پس بودن هرآنچه که هست به معنی بودگی آن چیزی است که هست و هرهستی باید به دایرهی نقد و بررسی بُرده شود و نوع عقاید و آراء و افکار و باورداشت ها نیزاین جا کارکردی ندارند.
ماهیت یک وجود نیاز به وجودشناختی دارد و فرقی نمیکند که این ماهیت وجود از چه جنس و نوع و نژاد و البته رفتار و عقایدی بهره مند شده است؛ بنابراین بایستی بدون التفات به ظواهرِ کار لوازم وجود و اعتبار ماهیت یک هنرمند را فراهم نمود تا که آن هنرمند بتواند به خودبودگی خویش دست یابد. هنرمند کسی است که بتواند فروردین خودش را مثل «مهر» شما مهربانانه نقاشی کند و سینما زمانی به نمایش واقعی خود میرسد که انسانها و هنرِانسانها را درسی نمای متفاوت ببیند پس دیگران را ببینید تا دیدِگان شما دیده شوند.