مختص جامعه سینما: آنیتا رشیدی /رونالدو به ایران آمده است. مزه مزه کردنِ همین تک جمله ی خبری کوتاه، قند در دل هوادارن و دلدادگان ایرانی آب میکند. آمدنش البته با شرط و شروطی همراه است. هیچ وقت او را نخواهید دید، درهای استادیوم به روی تماشاگران بسته است، چند طبقه از هتل محل اسکانش در قُرُق است.
حال سوال پیش میآید، پس چگونه می توان او را دید و با زبان بی زبانی عشق و احساس سالهایی که او ستاره است و ما ایرانیها با هر گُلش سر از پا نشناخته ایم را نثار او کنیم … چگونه به او بگوییم تو رویای ما هستی .
تابستان ۱۹۸۴، شهر ناپل
خانه ها خالی است و خیل عظیم جمعیت با خوشحالی غیر قابل وصفی در خیابان های شهر ناپل منتظر ورود ستاره ی محبوب شان «دیگو آرماندو مارادونا» هستند… آن روز تمام شهر تعطیل شد. مگرچند نفر از آنها مارادونا را دیدند؟ آن ها آمده بودند تا عشق خود را به اسطوره ی قرن بیستم نشان بدهند. بگویند تو برای ما مهمی و ما تو را خیلی دوست داریم. کسی به ناپولیها اَنگ وحشی و بی فرهنگی را نزد، بلکه مارادونا با دیدن این حجم از شعف گفت: احساس میکنم ناپل خانهی من است.
رونالدو همچون سایر ستارهها متعلق به زادگاه و کشوری که در آن به دنیا آمده، نیست. او حتی در انحصار کشور و باشگاهی که در آن حضور دارد، نمی گنجد، «کریستیانو رونالدو دوس سانتوس آویرو» درقلب تک تک هوادارنش در جای جای جهان است. او در قلب پسرک ۵ ساله ی زاغه نشین در شهری کوچک و دورافتاده ای در خاورمیانه است که پس از گل به شیوه ی او خوشحالی اش را ابراز می کند. او در ذهن پدری ثروتمند است که برای فرزند متولد نشدهاش نقشههای رونالدو شدن میکشد.
به دنبال مقصر
از لحظه ورود رونالدو به ایران تصاویر و ویدئوهای متعددی در فضای مجازی منتشر شده و خیلیها آنها را نقد و تقبیح کردند. جماعتی که دنبال اتوبوس میدوند. افرادی که از تپههای اطراف هتل محل اقامتش بالا میروند و .
به نظرم این افراد معلول شرایط پیش رو و دچار هیجان همگانی شدهاند. چندی است، احساس عدم ارزشمندی، نادیده گرفته شدن، سرخوردگی وجود مردم را فرا گرفته، ای کاش برای استقبال از او و کم کردن فشار روانی تدابیری در نظر گرفته میشد که در آن هواداران و دوستداران فرصت ابراز احساسات خود را پیدا میکردند تا جلوی آشفتگی و بینظمی گرفته میشد. فرهنگسازی نیاز به تمرین و ممارست مداوم دارد. طبیعی است که افراد نخواهند تنها فرصتی که ممکن است در طول زندگی شان پیش آمده را از دست بدهند. نصب بیلبوردها در شهر نیز، همانند نشان دادن کیکی خوشمزه از پشت ویترین به کودکی است که از گرسنگی زار میزند.
در آخر، ای کاش به جای فرش ابریشم زمینه ی آبی، مکعب سبزِمخملی استادیوم آزادی را به همراه صد هزار تماشاچی مشتاق به رونالدو هدیه میدادید.