مختص جامعه سینما:علی احسانی/بی شک از همجواری و تأثیر تکنولوژی و ترکتازی فضای مجازی که در خلل و فرج حیات بشر امروزی نفوذ کرده نمی توان در این روزهای ملتهب به آسانی عبور کرد. التهاب در عصر حاضر چاشنی روند زندگی فردی و حیاتی اجتماعی هر فرد شده است که این التهاب از نوع مثبتش گاه چاشنی خلاقیت در فرد را به سر حد انفجار می رساند.
لیدیا تار (کیت بلانشت) در ردای رهبر ارکستر در موقعیت های متفاوتی که تاد فیلد (نویسنده و کارگردان) در سازمان روایتی فیلم طراحی کرده ، پوست انداخته و بخشی از وجود خود را عریان می کند. این زن مقتدر در مقام هنرمندی روشنفکر ، صاحب جایگاه و کرسی در مجامع، موانع خرد و کلان پیش روی خود را کنار زده و در این مهم گاه به توفیق می رسد و گاه در ارتباط به فرانچسکا (دستیارش) به کاهدان زده و منجر به خودکشی او می شود.
نت هایی از جنس اقتدار
خلاقیت در کل سازمان روایی و ساختاری «تار» موج می زند. بیش از ۳۰ دقیقه از فیلم سپری شده و ما با زیر و بم رفتاری لیدیا آشنا شده ایم که عنوان بندی فیلم رقم می خورد. همانقدر که لیدیا با توجه میزانسن هایی که سازنده اثر چیده در جمع دست نیافتنی به نظر می رسد به همان اندازه وقتی لیدیا در خانه تنهاست میان اشیاء و لوازم در حصار است. فقط اصوات هستند که برای او در نقش حامی در این فضای ملتهب نقش ایقا می کنند و منابع الهام و خلاقیت او را شکل می دهند. از ساعت شماطه دار گرفته تا نویز ریز درون یخچال عاملی هستند او پوسته تنهایی خود را کنار بزند.
هوس، قدرت و شهرت ابزاری هستند که رهبر ارکستر برای کنار زدن موانع از آن بهره می برد. در آغاز فیلم جوان رنگین پوستی را که برای آزمون آمده به سبب ناخوشایندی اش از «باخ» زیر اهرم اقتدارش در مقام رهبر و استاد، جوانِ بیچاره را به لجن می کشاند. لیدیا نسخه پیشنهادی استاد سابق و حامی اش را با حاضر جوابی و اقتدار می پیچد و او را به حاشیه می راند و در مقابل ویلونسل نواز تازه نفس را با آغوش باز می پذیرد و به نوعی وا می دهد.
لیدیا در گردونه هوس رانی خود، قربانی می گیرد و در نهایت قربانی هم می شود و در یک سقوط آشکار از رهبری ارکستر سفونیک برلین به رهبری یک ارکستر کودکانه در کشور آسیایی نزول می کند. لیدیا در برابر ویلونسل نواز روس – اولگا – قواعد و مناسبات حرفه ای را کنار گذاشته و همراهان دیرینه خود را فدای هوا و هوس کودکانه خود می کند؛ البته تاوانش را پس می دهد. لیدیا که در دایره هوس رانی خود پیش از این کریستا را قربانی کرده و ما فقط در فیلم ردی از نام و نشان وی را به کرات می شنویم و در ایمیل های که فرانجسکا دستیارش پاک می کند این قربانی پنهان را می شناسیم. اولگا به نوعی طعمه جدید رهبر ارکستر تمامیت خواه است که فرجام دردناکی را برای لیدیا رقم می زند.
«تار» در نگاه نخست یک فیلم زندگینامه ای به نظر می رسد که البته یک زندگی نامه تخیلی که توسط هنرمندی کاربلد چون «تاد فیلد» خلق شده است. اما بخشی مهمی از اثر به تریلر طعنه می زند و بدرستی فیلمساز از شاخصه های تریلر برای بازنمای قدرت افسونگر لیدیا و اهرم تخریبگر او بهره می برد. پای بازجو و وکیل نیز به سبب رخدادهایی که توسط لیدیا برای قربانیانی چون کریستا و فرانجسکا رقم زده به سازمان روایی فیلم باز می شود.
شهد شیرین شهرت
قاب بندی و میزانس هایی که تاد فیلد تدارک دیده به شکلی خلاقانه و زیرکانه تا اواخر فیلم بر اقتدار و توانمندی لیدیا تاکید دارد. حتی در نماهای پایانی اثر که لیدیا در مقام رهبر ارکستر در کشوری آسیایی حاضر می شود این اقتدار به نوعی بازنمایی می شود؛ اما تفاوتش این است که مخاطب دیگر پی برده که این اقتدار و شهدِ شیرین شهرتی که لیدیا در آن سیراب شده بود، ارزشی ندارد و برای این قدرت نمایی جعلی چندین قربانی در این مسیر فدا شده است.
سردی و اقتدار لیدیا تنها در برابر دختر کوچکش – پترا – رنگ می بازد. دخترک گویا اهرم دوا و درمانِ روان پریشان لیدیا است؛ با او کودکی درون و پنهان شده اش نمایان شده و به نوعی به آرامش می رسد. حتی زمانی که حق پایمال شده پترا را از دوست همکلاسی اش می ستاند. لیدیا نه تنها در جایگاه والدین پترا بلکه کودکی همسن پترا می بینیم که با تهدیدی کودکانه حق همکلاسی اش را از کودک متخاصم می ستاند.
«تار» یکی از مهم ترین فیلم های سال ۲۰۲۲ میلادی بود که اغلب با تحسین سینمایی نویسان دنیا مواجه شد. نخستین بار در جشنواره ونیز رونمایی شد و جوایزی متعددی را از جشنواره های مختلف دریافت کرد. اما در مراسم اسکار امسال با بی مهری کامل مواجه شد. «کیت بلانشت» که در جلد «لیدیا تار» ظاهر شده بی شک یکی از قدرتمندانه ترین نقش های خود را در کارنامه سینمایی اش به یادگار گذاشته است.
«تاد فیلد» هم در مصاحبه ای اذعان کرده که اگر بلانشت نقش را نمی پذیرفت این فیلم به هیچ وجه ساخته نمی شد، زیرا او نقش لیدیا را بر اساس توانایی هایی بلانشت خلق کرده است. البته سایر بازیگران «تار» نیز در جوار بلانشت به خوبی در ایفای نقش های سخت و پیچیده خود توانمند ظاهر شده اند. از جمله میتوان به بازیگر آلمانی« نینا هاوس» در نقش شارون، «نائمی مرلان» بازیگر فرانسوی در ردای فرانچسکا و نوازنده واقعی ویولنسل «سوفی کائور» در نقش اولگای روسی، اشاره کرد.
«تاد فیلد» در جایگاه نویسنده و کارگردان در سومین فیلم بلند خود کوشیده زندگی یک هنرمند یا به تعبیری امروزی ها – سیلبریتی – در دهه معاصر را زیر ذره بین ببرد؛ هنرمندی که از قضا یک زن مقتدر است و به نوعی با نقبی به جنبش «می تو» وجه دیگر توانمندی و اقتدارگرایی جامعه زنان و روشنفکران معاصر را به بوته نقد بسپارد. «تار» حاوی ظرافت ها، خلاقیت و ایضاً پیچیدگی های روایی و ساختاری است که با یکبار دیدن به درون دنیای فیلم نمی توان رخنه کرد.