مختص جامعه سینما:سیده زینب موسوی /دست خدا The Hand Of God اثر پائولو سورنتینو درباره آغوش فراگیر عشق خانوادگی،شدت بیحسی غم،اندوه و درد است. در فیلم اشتیاق به تعلق داشتن و پنهان شدن و بررسی لحظه های زندگی و چگونگی ادغام امر مقدس با نفرین مشهود است .
کسانی که در فیلمشناسی فلینی سواد دارند احتمالاً هدف فیلمساز را می فهمند،اما نمی توان درباره عمق بینظیر در برابر تقلید صرف از استادان فیلمسازی ایتالیایی عبور کرد.سورنتینو ، از آثار و تفکر فدریکو فلینی ، روح فیلم «آمارکورد» را به مخاطب می چشاند.
در دهه ۱۹۸۰ ناپل، فابیتو نوجوان (فیلیپو اسکاتی) یک فرد تنهاست که عمدتاً از طریق تخیل خود،با خانواده بزرگ عجیب و غریبش زندگی می کند .فابیتو ستاره فوتبال مارادونا را می پرستد. اما یک تراژدی بزرگ خانوادگی دنیای او را متلاشی می کند و او را به سمت فیلمسازی به عنوان وسیله ای برای فرار از درد سوق می دهد.
هنگامی که فاجعه در نقطه میانی رخ می دهد، از مسیری منحرف می شود که طرفداران فیلمساز به خوبی با آن آشنا هستند .مخاطب آرزو می کنید که فابیتو هر کاری را که قرار است انجام دهد، انجام دهد. روایت با لحظات ملایم و بی رحمانه، پیش می رود. کسانی که مجبور شده اند قبل از زمان خود به بلوغ برسند، چیزهای بیشتری را در فیلممی بینند که در کنار دیگر ابعاد قاب شده است. ساختاری دندانه دار و بی شکل که با فوران های زندگی ممکن است باروری های آینده را منجر شود.
دست خدا یک فیلم دوست داشتنی است، گاهی اوقات به بهترین شکل عجیب و غریب، در نحوه برخورد با تراژدی و از دست دادن زیرکانه است.بازیگر فابیتو ،نوجوانی است که به دنبال رویای هایی که او را از دست داده است می دود .تجربه می کند و راه را می یابد و از راز فولکلور مذهبی رهایی می جوید.
سکانسی که او با خانواده اش روی یک موتور سیکلت کوچک نشسته اند و در حالی که به یکدیگر می چسبند می خندند.یکی از آن لحظاتی است که باعث ایجاد حسی لذیذ در تماشای فیلم می شود .
همچنین سکانسی وجود دارد که افراد پیر و جوان را در حال لذت بردن از آبتنی در دریا نشان میدهد، و شامهای بزرگ در فضای باز که در آن افراد عجیب و غریب محلی معرفی میشوند و به آرامی مورد تمسخر قرار میگیرند.
از همه بهتر، صحنههای مهربانی بین والدین فابیتو است – که گاهی اوقات با برق خشم بریده میشود. ماریا تمایلی به شوخیهای عملی دارد – صحنهای که در آن با همسایهای شوخی میکند و رویاهای زن را برای تبدیل شدن به یک ستاره سینما تقویت میکند، کمی ظالمانه است، اما آنقدر عالی اجرا شده که نمیتوانی از خنده خودداری کنی.والدین او علیرغم داشتن سهم خود در مشکلات زناشویی، پیوندی مشترک دارند که سورنتینو به زیبایی و اغلب بدون کلام آن را به تصویر می کشد. این دو یک رمز مخفی دارند .
در اواسط فیلم، فابیتو دچار یک تراژدی عمیق میشود که در میان غم و اندوه خود با کار دلهره آور تبدیل شدن به یک مرد و هم هنرمند روبرو می شود. صحنهای وجود دارد که در آن همسایهای بزرگتر (بتی پدراتزی) در میان سردرگمیهای فابیتو دری را به روی فابیتو باز میکند.
مارادونا، فوق ستاره آرژانتینی، زمانی که برای بازی برای تیم ناپلی قرارداد بست ، شهر را در جهان واقعیت و جهان فیلم هیجان زده کرد اما در نجات جان فابیتو و احتمالاً زندگی سورنتینو نیز نقش بزرگتری داشته است او برای بسیاری از مردم ناپل لحظههای شاد و آزادی ناگهانی را پس از سالها و روزهای سخت به ارمغان آورد.