مختص جامعه سینما:حامد داراب /برنامهی «جوکر» مراسمِ تکثیرِ لودهگری است، و البته عجیب نیست که جامعهی ایرانی استقبالی چنین بینظیر از ابتذالِ مکرری چون این برنامه کرده باشد که در همان اوایلِ پخش پر بینندهترین برنامهی شبکهی خانهگی شود. اما چرا عجیب نیست که ایرانیان از این تولید ابتذال چنان زیاد استقبال کنند؟ قبل از پاسخ به این پرسش باید نخست پاسخ دهم که چرا «جوکر» یک شوی تلویزیونی مبتذل است؟
بررسی ابتذالی که شوی واقعگرای جوکر در آن گستره ساخته شده، ریشه در کمدیهای سخیفی دارد که از اوایلِ دههی هشتاد خورشیدی، سینما و تلویزیون جمهوری اسلامی را درنوردید.
مسولانِ فرهنگی جمهوری اسلامی در پی تلاش برای شکستِ محبوبیتِ رسانههای فارسیزبانِ خارجی، به توسعهی برنامههای مفرح اندیشیدند، اما از آنجا که محدودیتهای گستردهی سانسور از یک سو و وابستگی کاملِ رسانه در ایران به حکومت از سوی دیگر، اجازهی خلاقیت را از شبهمتفکرانِ فرهنگیشان میگرفت، همه در باتلاقِ نهتوی کپی کردن از مدلهای غربی و موفقِ برنامههای تلویزیونِ خانگی آمریکا و اروپا غلتییده و به تولید ابتذال رسیدند
یکی مهمترین عوامل که منجر به ایجاد ابتذال در این برنامهها شده و نتیجهی کپیکاریهای بدون فکر میباشد، عدمِ وجود هویت است؛ بیتردید برنامهای که هویتِ مستقل خود را با توجه به شرایطِ بومی و ملی نداشته باشد یا به عبارتی سینمایی، حاوی «ژستِ» مشخصِ خود نباشد، از سوژه بدل به تصویری سرگردان و باری به هر جهت خواهد شد، که هر مزخرفی را تحتِ عنوانِ رئالیتیشو یا چیزهای دیگر ارایه میدهد
تلویزویونی که روزگاری با بازتولیدِ ژستهای (هویت) مستقل خود قهرمانهای بومی میساخت (به داییجان ناپلئون نگاه کنید) حالا سالها پس از انقلاب، مخاطبِ کودکصفتی شدهاش (وامی از مفهوم کودکصفتی فروید) را در مواجهی با برنامههایی مملو از سلبریتیهای دستِ چندم سرگرم میکند، آن هم تنها با یک هدفِ دستِ چندمی دیگر به عنوانِ «خندیدن» به هر قیمتی. «خندوانه» و «جوکر» مشتهای نمونهی خروار این بساطِ منحوساند
در اینجا باید به نقش سلبریتیها (بخوانید سلبریدی) نیز بپردازم؛ واضح است که سلبریتیهای جمهوری اسلامی همچون نسلهای پس از انقلاب برآمده از سرکوبِ پدر (وامی از توتم و تابوی فروید)، هستند و نه تنها در کشتنِ پدر ناتوانند بلکه او و سیاستهای کلانِ فرهنگیاش را نیز باز تولید میکنند
از این روست که مثلن میتوانند، «عاشیق»ها یا «گلهایرنگارنگ» را به سخره بگیرند از این روست که این حاضران در ساختارِ برنامهای بیهویت، (بدون ژست)، حالا آزادانه میتوانند نمادهای هویتِ ملی-بومی ایرانیان را به سخره بگیرند؛ مثلن سازِ «عاشیق» را همراه با پوشش «عاشیقها» در کنارِ رفتارِ دلقکمابانه و یا برنامهی «گلهای رنگارنگ» رادیوی ملی را، با نارک کردنِ صدا و دادنِ عنوانِ «گلهای داوودی» مذبوحانه تمسخر کنند و بسیاری مثالها از این دست
–
برنامهی برنامهسازِ معروفِ صداوسیما که روزی مردم را «میگریاند» و حالا بر حسبِ دستورِ بالا دستیها باید «بخنداند» مملو است از این نمایشِ کاسبکارانهی بدنهای بیفکر برای ترویجِ سطحینگری و لودهگی در خدمت کشاندنِ جامعهی ایرانی به عدمِ اندیشگی که سالهاست هدفِ سیاستهای کلانِ فرهنگی شده، بیراه نیست که جامعهی ایرانی از طنزِ دهخدا و گلآقا به طنزهای سخیف امروزین رسیده است
–
اما ابتذالِ دیگر، جعلِ نوعی از رئالیسم است که بیشتر من را به یاد رئالیسمهای سوسیالیستی میاندازد، رئالیستی که نه اتفاقن که بسیار آگاهانه هدفش سرکوب است، رئالیسمِ فرمایشی، رئالیستی که میخواهد جهانی غلط را ترویج کند تا مخاطب را از واقعیت موجود جامعه دور نگه دارد، هدفی که میتوان در تمام برنامههایی رئالیتیشوی خانهگی از «جوکر» تا «خندوانه» و «شام ایرانی» ریشههایش را یافت.