در دههی شصت خورشیدی، وقتی تلویزیون هنگام پخش فیلم انیمیشن بلند “میشکا و موشکا” یک بار یکی از این دو توله خرس قطبی گفت “برم جیش کنم، بیام”، ما که بچهمدرسهای بودیم فردایش حرف دیگری جز این نداشتیم! “دیدی توی تلویزیون گفت جیش!”.
در تصویر منزه و سراسر متصنع سازمان صدا و سیما از انسان، جامعه و دنیا، اجابت مزاج، امری نادر و کمیاب به شمار میرفت و اشاره به آن حتی در زبان کودکانه، چنان عجیب به نظر میرسید که در نوبتهای بعدی پخش همان انیمیشن، دیگر هرگز خبری از جیش توله خرس نبود که نبود!
وقتی فقط چند سال بعد از آن، از اوایل دههی هفتاد و در برنامهی “کلاهقرمزی و صندوق پست”، شخصیتی به اسم کلاهقرمزی وارد قاب تلویزیون و فرهنگ ایرانی شد، این واقعیت همیشگی که بچهها شیطنت و بازیگوشی دارند و به طور طبیعی از حرفگوشکنی و فرمانبری، بیزارند، از طریق او در تلویزیون دروغپرداز و ضدواقعیت ایران، جلوه پیدا کرد.
حالا و سه دهه بعد، در حالی که شعارزدگی به هیچ وجه به صدا و سیمای جمهوری اسلامی و آموزش و پرورش محدود نیست، در حالی که تمام جهان از کمپینها و هشتگهای شعاری و بسیاری اوقات، دور از واقعیات عینی و قابل تحقق، انباشته شده،
همان ایرج طهماسب نهتنها پسربچهای به نام “بچه” در برنامهاش “مهمونی” دارد که مثل انبوهی از بچههای این دوران، عطش فحش دادن وجودش را فراگرفته؛ بلکه همچنین در حالی که جهانیان و ما در حال یقه دراندن برای حقوق حیواناتی چون سگ و گربه هستیم، یک پشه و یک مگس را محبوب جلوه میدهد؛آن هم نه با پاکیزهسازی آنها، بلکه دقیقاً با تأکید بر همان عاداتی که موجب شده به این موجودات عنوان “حشرات موذی” بدهیم.
وقتی میزانسن قبل از خواب شبانه در “کلاهقرمزی”های نوروزی دههی ۱۳۹۰ به تابوشکنیهایی همچون صحبت تلفنی فامیل دور با “دوره” در زیر پتو منجر شد، هیچ گمان نمیکردیم حالا طهماسب با دراز کشیدن در حضور یک پشه، بتواند به این تعداد شوخیهای ظریف جنسی و شیطنتآمیز بپردازد و در عین حال، هیچ جمله و لحظهای نباشد که به همان شوخی، منحصر شود و مثلاً مخاطب کودک متوجهش نشود.
با این شیطنتها، بدجنسیها و حتی بدخلقیهای به جای شخصیتها و خود طهماسب، میتوان در وصفشان آن تکه از ترانهی دلنشین و جنبانندهی تیتراژ آخر را به کار برد که میگوید: “این قدر زلالی که قلبت پیداست”.