برای جامعه سینما:ایمان رضایی/حالا در آخرین سال از دهه دوم قرن ۲۱ ، سالی که پیرمردها دست به کار شده اند که گویی آخرین بخش از وصیتشان را با پونز میان خیل عظیم آثار درحال تولید ثبت و ضبط کنند ، سالی که سیلوستر استالون
ه به سراغ آخرین ماموریتش در “رمبو” میرود و جارموش و تارانتینوی بازیگوش آن روزها کمی از نفس افتاده تر مسیرشان را طی میکنند .
وودی آلن همچنان با نیویورک و روزهای بارانی اش عشقبازی میکند و آلمودوار پس از سال ها ، با نوعی دنیادیدگی به ساخت سلف پرتره ای از خود دست میبرد ، اتفاقی نسبتا استثنایی تر و ویژه تر میان این تحرک نوستالژیایی رخ میدهد که به سان فریادی رساتر و بازیافتن امیدی کارسازتر میماند ، از سوی پیرمردهایی که چندان علاقه ای به خانه نشینی ندارند.
در راستای ستایش از “مرد ایرلندی” مارتین اسکورسیزی ، که شاید از آن تصوری فرا تر از قاب عکسی ماندگار و صرفا نوستالژی نمیرفت ، آنچه که طبع شاعرانه ی اغراق آمیز از کنار هم چیدن کلمات را شکل میدهد ، آسودگی خیالی است که در تمام طول فیلم با مسیر درستی که اثر طی میکند ، حاصل میشود.
مجموعه ای از خوش فکری ها و تصمیمگیری های درست که منجر به ایجاد فضا و اتمسفری کاملا راحت و تا حدودی آشنا شده است. گویی قبل تر ، با امثال “رفقای خوب” و “کازینو” به همین خیابان ها پا گذاشته ایم و با همین کاراکتر ها روبرو شده ایم. حالا مخاطب امروزی “مرد ایرلندی” ، خود نیز بخشی از همان دستگاه مافیایی است که پیش از این اسکورسیزی بارها به پرداخت جزئیاتش مشغول بوده.
فیلم شامل سه خط زمانی پراکنده است که با مهارت و هوشمندی خاصی به یکدیگر پیوند میخورند و جریان واحدی را تشکیل میدهند. “آیریش من” با حالتی اعتراف گونه از صحبت های “فرانک شیران” آغاز میشود و با فلش بکی چند ساله به سفر جاده ای او با “راسل” ادامه پیدا میکند و سپس با فلش بکی چند ده ساله به چگونگی شکل گیری شخصیت فرانک و ورود او به چنین جایگاهی میپردازد.
در واقع ساختار و مکانیزم روایی فیلم اینگونه است که از پایان به آغاز حرکت میکند و سپس دوباره از آغاز به پایان میرسد و پس از سه ساعت در تلاطم بودن ، در آن دقایق پایانی ، تنهایی و عزلت قهرمانش را به تصویر میکشد. خاتمه ای مرثیه گونه بر تمام آن درگیری ها و سرگرمی ها. در پرداخت فضای مافیایی/گنگستری فیلم نیز آنچه که بیشترین تاثیر را میگذارد ، همان المان های تیپیکال جهان مافیایی است. میهمانی های باشکوهی که عده ای مرموزانه در گوشه و کنار آن با هم گپ میزنند و ویسکی ها و سیگارهای برگ و سپس صدای شلیک گلوله ها و سرگرمی های خون آلود.
اما میزان این تاثیرگذاری را موسیقی متن نیز به طور چشمگیری بهبود بخشیده. اثر گوش نواز “رابی رابرتسون” با آن نوای هارمونیکا و درام و ویولون سل ، و البته تطابق و همنشینی آن با جهان اثر ، نوید ماندگاری یک موسیقی متن دیگر را در جهان فیلم های گنگستری پس از “پدرخوانده” میدهد.
“مرد ایرلندی” با آن مثلث جذاب آل پاچینو ، دنیرو و جو پشی ، به لطف مارتین اسکورسیزی تبدیل به شاهکاری میشود که رایحه دلچسب “در اوج بودن” را دوباره به مشام پیرمردها میرساند تا بی رمقی های حاصل از افت کیفیتشان در سال های اخیر را پشت عظمت و شکوه خود پنهان کند.
شمایلی از سینمای اصیل و لذت بخش آمریکایی که با چشم پوشی از تمام آن چشم داشت های آوانگارد گونه و تنوع طلبی های تجربه گرایانه ، با کیفیتی قابل توجه در نظم و انضباط آکادمیکی ، صرفا جذابیت های ساده بودن را هرچند به روشی نه چندان ساده به رخ میکشد …
?ایمان رضایی