برای جامعه سینما:محمد آقازاده/تماشای فیلم پارازیت شرکت در یک مراسم آئینی پر از دهشت است،فیلم سرراست ما را با مسئله شر،بی شرمی و خشونت جلادانه روبرو می کند، فیلم ترجمان انسانهای زیرزمینی است برای رهایی از وضعیت به دام افتاده گی در در سلسله زنجیر قفل شده دیده نشدن ، به زنجیر شدگانی که برای رهایی از فقر و فلاکت حاضرند تن به هر رذالتی بدهند آنهم در جامعه یی که برج و باروی اخلاق در سیطره پول و روابط بدخیم سوداگرانه از قبل فروریخته است . به دام افتادگان برای رهایی نقشه می ریزند ولی نمی دانند خود را تبدیل به موش های کور و کفتارهایی می کنند تا در سر سفره به تباه کشاندگان ریز خواری کنند فرجامی جز کشتن و کشته شدن ندارند
اگر قهرمانان رذل داستایوسکی که از اعماق زیر زمین ها و گمنامی بر می آیند تا راه به پرسش های هستی شناسانه بکشند و از امکان شر در غیاب معنای غایی بپرسند و قهرمانان بالزاک و استاندال سودای ورود به جهان اشرافی و بخشی از آنها شده اند هستند و تاوان این خواست را می دهند ولی در نگاه یک فیلم مدرن آدمها به نهایت آگاهی ممکنی که می توانند دست بیابند آنست هر نقشه برای رهایی فردی که خوی سوداگری را بازتولید کند جز شکست محتوم نتیجه یی ندارد
اگر نگاه مدرن با دن کیشوت آغاز می شود پایان چیزی جز فرجام آدمهای “پارازیت “نیست، او از خانه جاکن می شود تا زندگی دلقک وار شهسواری را تجربه کند ولی در نهایت به خانه باز می گردد تا با زندگی مالوف اش به آشتی برسد ، آدمهای انگل به خانه که بر می گردند در آن چیزی جز خفگی و ویرانی چیزی دیگر باز نمی یابند . به ناچار بازی را ادامه می دهند که فرجامی جز قتل ، جنایت و تبعید همیشگی به آن زیر زمینی که از آن گریختند ندارند و باز خیال پردازی برای گریزی دیگر
طبقه سلطه گر خود در سلطه پول تبدیل به آدمهای کاغذی شده اند . به راحتی فریب می خوردند جون خود از جنس فریب اند .حتی رانه لذت جو تکین شان را در یک محاصره فاجعه می آزمایند و لذتی مازوخیستی پیش آگاهی از مرگ از آن می برند.آدمها همه از جنس قربانی اند . یکی در انفعال سلطه گری و یکی در سخت کوشی بی فایده ، همه در بیم و اضطراب اند
زیست مضطرب در جامعه دهشت زده هم برای حاکم و هم محکوم سرنوشت ناگزیر است . وقتی از گریختگان زیرزمینی نمور دشنه در قلب ارباب خانه فرود می آورد بدون هیچ نفرتی این کار را می کند تا جواز تبعید به جهان زیر زمینی را باژ بدست آورد . تنها فرزند خردسال خانواده پولدار بوی خطر را احساس می کند و خود را برای جنگ آماده می کند ولی بدون جنگ با مرگ به آشتی می رسد . چون آدمها قربانی هیولای سرمایه اند و این همه جا حاضر ناپیدا تن به هیچ جنگی مستقیم نمی دهد جز از طریق واسطه ها و دلال ها
فیلم پر از نشانه های ملموس است ، آن چیزی که در سینمای ما هر نشانه آشکاری را را مبدل به گل درشت و شعاری می کند و همه از آن می گریزند تا مورد شماتت قرار نگیرند، ولی کارگردان این فیلم آنچنان این گل درشت ها را با ظرافت جلوی دوربین می برد که جز با لذت مازوخیستی نمی توان فیلم را دید .
نیچه گفته است آنچه ژرف است نقاب دوست دارد ولی در روزگاری که شر همه نقاب ها را دریده است سینما تنها امکانی که دارد جهان بی نقاب را آینه وار نشان دهد بدون هیچ تفسیری . جن زدگان و افسون شدگان هر آنچه هستند بی ماسک و با صراحت بازی می کنند . دیگر عصر پوشیده گویی به سر آمده است آنهم وقتی نمایش کشتار را با اسم چشمه صلح به صحنه می برند و تنها تهدید سلاح های هسته یی واقعی است ، همه پرده پوشی ها دریده شدن خود را با صدای بلند اعلام می کنند. فیلم طنز سیاه نیست بلکه خود زندگی آنرا مبدل به هجو می کند ، شاید این چند خط بودلر بهتر از هر نوشته یی آدمهای پارایژیت را برای ما معنا کند:
من زخم و دشنه ام
من سیلی و گونه ام
اندام وچرخ شکنجه ام
من قربانی و جلادم
@aghazadehmohammad
One Comment
بازخورد: نشانه شناختی فیلم انگل(Parasite)/بوی پرولتاریا ؛پیف پیف بورژوا ها - رسانه تحلیلی «جامعه سینما»