به علاوه، در حالی که خود ماکس وبر نوع امروزی سلبریتی را پیشبینی نکرد، این نگاه را نیز عرضه نکرد که سرمایهداری مدرن میتواند اشکال جدیدی از منزلت، حتی فراتر از آنچه که او پیشبینی و نظریهپردازی کرده بود خلق کند. البته صرف اینکه یک سلبریتی محصول سرمایهداری است آن را به یک گروه منزلتی از نوع وبری اش تبدیل نمیکند. اما سلبریتی واجد ویژگیهایی است که آن را موازی مدل وبریاش نشان میدهد. یکی از آنها قرابت انعطاف پذیرش با ثروت است-سلبریتیها صرفا به دلیل ثروت شان به رسمیت شناخته نمیشوند بلکه این بر عکس است. این امر با این نظر وبر متناظر است که قدرت اقتصادی و کاریزماتیک لزوما همپوشانی ندارند. به علاوه، سلبریتی تأثیر اجتماعی بر مخاطبان خود را به شیوههای غیرمعمول و ماهرانهای اعمال میکنند-آنچه که وبر ابزارهای هم زمخت هم لطیف مینامد . سرانجام، همانند سایر اشکال نفوذ کاریزماتیک، یک سلبریتی معمولا دوام طولانی مدتی ندارد.
سایر نظریه پردازان اولیه که توجه خود را به مسائلی نظیر تشخیص، پیروزی یا قهرمانی معطوف کردند به ایجاد زمینهای برای توجهات بعدی به شهرت و سلبریتی کمک نمودند. اشنایدر شهرت را با موفقیت مادی یکی میگیرد و مایلز اعلام میدارد که شهرت و موفقیت اغلب همپوشانی دارند، و ســــــــــلبریتی را شکل امریکایی احترام عمومی میداند . اما در ضمن مایلز معتقد است که همه موفقیتها برابر نیستند، او طبقهای از آن چیزی را شناسایی میکند که «ســـــــــلبریتیهای حرفهای» مینامد، مودِ صرف آنها برای شهرت شان کلیدی است-و این نمود در خدمت منحرف کردن عموم مشتاق است در حالی که نخبگان تربیت شده اقتصادی، سیاسی و نظامی حقیقتا امور را پیش میبرند کلاپ به جدایی شهرت و شایستگی واقعی میپردازد و به خطرات اعطای منزلت «بزرگ مرد» یا «قهرمان محبوب» به کسانی اشاره میکند که دستاوردهای آنها در عرصههایی نظیر ورزش یا صنعت سرگرمی « ناچیز» است .
به نظر میرسد که از وبر تا کلاپ و مایلز، الگویی در حال توسعه است: هر یک از آنها به روشهای مختلف، به نفوذ اجتماعی کاریزما-محور بیثبات، ناکافی و زودگذر توجه کردهاند، و به این اندیشیدهاند که آیا یک سلبریتی همپوشان آنقدر تمایز یافته است که پیرامون آن یک گروه منزلتی از انواع شکل گیرد. و در حالی که این بصیرتهای نظری جزئی برای دههها دست نخورده باقی مانده بود، زمینهای هم برای بیاعتنایی طولانی مدت جامعهشناسی به شهرت به عنوان موضوعی شایسته بود و هم برای رهیافت انتقادی این رشته به این موضوع؛ زمانی که به عنوان موضوعی مناسب برای مطالعه وارد این عرصه شد.
ســـــــــلبریتی به عنوان آسیبشناسی
بخش یا تمامی بسیاری از نوشتههای جامعهشناختی درباره سلبریتی، نظری هستند و تلاش میکنند این پدیده را با تکیه بر انتزاع و نه دادههای تجربی، مفهوم پردازی کنند. این نوشتههای نظری که در آن مفاهیم شهرت و سلبریتی به عنوان مفاهیمی؛ پروبلماتیک میشوند مفید است. ولی نویسندگان اغلب برداشتها و مشاهدات شخصیشان را برای حمایت از ادعاهای نظری خود ارائه میدهند و این مشاهدات نیز احتمالا گزینشی و غیراصولی است. این گزینشگری می تواند آسیب شناختی کردن سلبریتی در کارهای نظری را تسریع کند.
برخی از این آسیبشناسی کردنها به شکل انتقاد عریان سر بر میآورند و نویسندگان نظامهای اجتماعی و فرهنگی آفریننده سلبریتی را بیاعتبار میسازند و یا آن را با تعابیر پوچ و بی ارزش تحقیر میکنند. برای مثال نیل گابلر یکی از افراد بیشماری است که پرسش ارتباط بین شهرت امروزی و موفقیت واقعی را طرح میکند. طبق نظر این نظریه پردازان، سلبریتی بودن در جامعه معاصر لزوما به این معنی نیست که یک فرد در مقایسه با میانگین افراد از استعداد، مهارت، ذکاوت یا سایر موهبتها برخوردار است-این صرفا به این معنی است که یک نفر به شکل موفقیت آمیزتری بسته بندی شده، تبلیغ شده و توده تشنه را جذب کرده است. این جریان تقبیح به سایر رهیافتهای نظری به شهرت و سلبریتی نیز گسترش یافته است.
هالپرن از افراط پرهزینه و خطرناکی انتقاد میکند که مردم برای مشهور شدن یا شناختن سلبریتیها صرف میکنند. برودی علاقهمندی غیر منطقی امروزی به سلبریتی را به مثابه فقدانِ «غرور و مسئولیت فردی» میداند کامینر گله میکند که فرهنگ سلبریتی یکتایی ما را متلاشی و تخیلات را تضعیف میکند . وست ظهور سیاستهای سلبریتی را تهدیدی برای دموکراسی میبیند. شیکل هشدار میدهد که سلبریتی و علاقه مندی غیرمنطقی ما به آن قاتلان مشهوری چون مارک دیوید چاپمن و جان هینکلی را به وجود میآورد. اگر نظریه پردازان اجتماعی و منتقدان باور داشته باشند، پس از طوفان نوح، سلبریتی بزرگترین تهدید برای تمدن بشر بوده است. بهتر است که ستارههای کوچک را از سوار شدن به کشتی برحذر داریم!
البته همه کسانی که به سلبریتی میپردازند صرفا آسیبشناسی نمیکنند. میلنر به روشهایی توجه میکند که در آن سلبریتی با سایر نظامهای منزلتی مقایسه میشود. در حالی که تشابهات بسیاری وجود دارد ولی تفاوتهای مهمی هم به چشم میخورد، نظیر نقش فن آوریهای رسانههای تصویری و تحرّک و بیثباتی فزاینده؛ در مقایسه با نظامهای منزلتی سنتی. او تأکید دارد که محققان و منتقدان فرهنگی باید به جای رد سلبریتی به عنوان نوع پاتولوژیک نظامهای سنتی، با درک آن به عنوان یک نظام منزلتی جدید تلاش کنند. “سوال این نیست که آیا ما میخواهیم نظام قدیمی را داشته باشیم، بلکه این است که ما میتوانیم درکهای جدیدی از خوب، حقیقی و زیبا خلق کنیم که نه تضعیف کننده؛ بلکه تقویت کنندۀ تجربه انسانی باشد این امر ضروری در انتظار پاسخ است.
مطالعات تجربی در مقایسه با رسالههای نظری، عموما برشهای کوچکی از پدیده سلبریتی جدا کردهاند. این بدان معناست که هر نوع آسیبشناسی کردن پدیده میتواند متفاوت به نظر برسد. برای مثال در تنها کار تجربیای که دادههای آن از ســـــــلبریتیهای واقعی جمع آوری شده است، یونگ و پینسکی پرسشنامه به ۲۰۰ سلبریتی مهمان دادند. این پرسشنامه دربرگیرنده مقیاس شخصیت بود که برای اندازه گیری سطوح نارسیسم در بین سلبریتیها طرح شده بود. فرض یونگ و پینسکی آن بود که سلبریتیها بیشتر از عموم مردم نارسیست هستند. در واقع یافتههای آنها نشان داد که سلبریتیها بیش از سایر گروههای حرفهای یا جمعیت بزرگتر به شکل فوق العادهای، در ابعاد مختلف نارسیستاند-.
چرا این چنین مطالعهای در مقوله «سلبریتی به مثابه آسیب» قرار میگیرد؟ این یکی از تحلیلهای روانشناسی اجتماعی است که سلبریتی یا علاقه به سلبریتی را به صفات شخصیتی ناپسند نسبت میدهد. هر چند نویسندگان میدانند که نارسیسم میتواند با صفات مثبت نظیر برونگرایی و قابلیت دوست داشتن نیز همراه باشد، [ولی] در کل استفاده از واژه فقط با صفات آسیبشناختی (نظیر خود-مرکزی، فقدان همدلی و رفتار فریبکارانه) همراه است. و این اولین پرسشی است که توسط محققان؛ زمانی که فرصت پیمایش از پاسخگویان واقعی سلبریتی را مییابند، طرح میشود و در ضمن این پیش فرض که سلبریتی با صفات شخصیتی منفی همراه است هدایت گر کار سایر محققان نیز هست.
اثرِ لین مک کاچن و دستیارانش دربرگیرنده مجموعهای از مقالات است که در آنها «پرستش سلبریتیها» از طرف هواداران با صفات منفی، انحرافی و آسیب شناسانه پیوند مییابد. تقریبا هر فرضیهای در این دسته از تحقیقات از این پیش فرض ناشی میشوند که علاقه به سلبریتیها نشانهای از سلامت روانی زیر استاندارد است. صفاتی نظیر وابستگی و “بازی کردن” در روابط عاشقانه، کمروئی، تنهایی، اقتدارگرایی و حتی “ماکیاولیسم” به عنوان وابستههای پرستش ســـــــــــــلبریتیها مطالعه شده است. جالب آنکه یافتههای آنها به ندرت روابط قوی بین این صفات شخصیتی نامطلوب و پرستش سلبریتیها را نشان میدهد. اما انتخاب عناوین و طرح فرضیه، بدترین را در نظر میگیرد: اینکه سلبریتی خطرناک است و هواداران در تماس با او صدمه میبینند.
من خودم در معرض اتهامی هستم که دیگران را متهم به آن میکنم. در تحقیق ام درباره مواجهه هوادار-سلبریتی، برای جدا کردن هواداران خطرناک از هوادار صرفا وقف شده، شبح کمینگر را مطرح کردم. من حتی تیتری با لحنی ناپسند برای مقاله انتخاب کردم. با همبسته کردن هوادارمداری با مسأله اجتماعی تهیج شدۀ کمینِ سلبریتی، نتیجه گیریای بر عکس مک کاچن داشتم: هواداران خطرناکاند و افراد معروف در تماس با آنها صدمه میبینند. در واقع دیگران یافتههای مرا استفاده کردهاند تا نقاط قویتری درباره خطرات علاقۀ هواداران به سلبریتیها بسازند، همانطور که هالپرن در معتادان شهرت انجام داد. او مینویسد: «وقتی که یک هوادار ُپرشور، ُبتِ خودش را ملاقات میکند فرصتها برای کمین افزایش مییابد» و در تأیید به مطالعه من ارجاع میدهد. این لقمه چرب و نرم سپس در معرفی کتاب هالپرن، با جایگزین کردن هار به جای پرشور در مجله پیپل بازنشر شد، ببینید: تحقیق من هم اکنون مستلزم این پیش فرض متداول است که هوادارانِ فعال؛ مجنون، معتادانی خطرناکاند
سلبریتی به عنوان کالا
از آنجایی که بحث «سلبریتی به مثابه کالا» همیشه در نقد گستردهتری از سرمایهداری طرح میشود معمولا همپوشانیای بین این نگاه و «سلبریتی به مثابه آسیب» وجود دارد. برای حمایت از ارتباط بین کالایی شدن و آسیبشناسی اغلب به نسخهای از فرضیه تعالی زداییِ مکتب فرانکفورت ارجاع شدهاست: وقتی که شهروندان خودشان را در اختیار خوشیهای سهل سرمایهداری قرار میدهند (رسانههای جمعی، مصرفگرایی) به آسانی توسط حاکم ستمگر کنترل خواهند شد. به همین دلیل کالایی شدن فرد در سرمایه داری؛ از جمله سلبریتی، در این عرصه توسط نویسندگان آسیب شناسانه دیده شدهاست.
پی. دیوید مارشال از جمله کسانی بود که ایده ســـــــلبریتی به مثابه کالا را توسعه داد. او معتقد است که کالاییشدنِ انگشت نمای سلبریتی صرفا نشانه قدرت بالای سرمایهداری برای کالا کردن همه افراد است. بنابراین سلبریتیها تجسّم دو ایدئولوژی مسلط فردگرائی و سرمایه داری بازار در فرهنگ غربی معاصرند و به مثابه نشانههایی عمل میکنند که از طریق آنها این گفتمانهای ایدئولوژیک به جمعیت-به مثابه-مخاطب منتقل میشود. سرمایه داری سلبریتی را ؛ هم به عنوان سرمشق و هم به عنوان ابزار- شبیه مسخ تودههای فرانکفورت – قدرتمند میکند . روجک هم درباره سلبریتی به مثابه کالا به استدلال میپردازد. در تحلیل او سلبریتیها محصول کامل بازارهای سرمایه داریاند، ضمن اینکه جایگزینهای امروزی خدا و پادشاه هم هستند.
کاشمور هم به این حلقه وارد میشود و قبل از آنکه درباره سلبریتی به مثابه کالا به استدلال بپردازد شواهدی برای همه موارد (جایگزینی سلبریتی به جای خدا، به عنوان افیون تودهها و به عنوان حامل ایدئولوژی) ارائه میدهد. سلبریتیها؛ علاوه بر محصول پر زرق و برق فرهنگ مصرفیبودن، بزرگترین تقویت کنندههای آنند-در نگاه کاشمور سلبریتیها هم میفروشند و هم به فروش میرسند. موران یز همین نکته را بازگویی میکند.
سلبریتیها هم اشیاء و هم حاملهای مصرفاند، از طریق تأیید محصول؛ مشوق و اعتباردهنده به فرهنگ مصرفاند حتی وقتی به وسیله آن محصول منتقل میشوند . نوشتههای اولیه ریچارد دایر از پیش این نگاهها را بیان میکرد: [کتاب] ستارههای او هم محصول سرمایهداری و هم مصداق ضروری ایدئولوژیهای آن است. دایر همچنین مصرف پنهان در کالاییشدن را تأیید میکند و تصریح میکند که هر چند ماشین هالیوود ستارهها را به مثابه کالا تولید میکند [ولی] این مخاطبان هستند که آنها را مصرف میکنند.
مخاطبان با واکنش به تجسّم رویاها و نیازهایشان در ستارهها، به تولید سلبریتی مدد میرسانند-ستارهها از طریق «انتخابات» اقتصادیای که توسط تولیدکنندگان برگزار میشود ظهور یافته و مخاطبان هم رأی میدهند بعدها در اجسام بهشتی بیان داشت که مخاطبان؛ ستارهها را متفاوت با نظریهپردازان مارکسیست تصویر میکنند:
به عبارت دیگر صنعت فرهنگ به طول کامل ساخت و تفسیر سلبریتیها را کنترل نمیکند. مخاطبان نقشی فعال در این برساخت دارند و صرفا مصرفکنندگان دارای آگاهی کاذب علوفۀ فرهنگ پاپ نیستند. آنها تنش بین محصول عمومیِ کالایی شدۀ سلبریتی و شخصیت فردی ستارهها را تشخیص میدهند و به طور مشتاقانهای به دنبال آنند که درباره ستارهها و/یا نقش آنان چه چیز موثّق و قابل شناسائی است . در نظر گرفتن طرف مصرف کننده در بحث کالاییشدن، راه را برای تحقیق درباره «مخاطب فعال» در دهه ۱۹۹۰ هموار کرد.
تیلور کاون علاقهمند است تا مزایای ممکن جامعهای را در نظر گیرد که در آن سلبریتی یک کالاست و شهرت از لیاقت جداست: در «اقتصاد شهرت»، برخی صفات که برای قضاوت هواداران ضروری است (نظیر ناپخته، سرکش یا عجیب و غریب بودن) ممکن است در مقابل لیاقت قرار گیرد .
این تفکیک برای کاون مسألهای ضروری نیست: هواداران تفکیک شهرت را از لیاقت انتخاب میکنند، تا اندازه زیادی به این دلیل که آنها با کمّیت و تنوع بیشتر شهرت، از آن منتفع میشوند …. برای کاون یک اقتصاد مبتنی بر شهرت میتواند مشوق خلاقیت و موفقیت باشد چرا که دورنمای شهرت به عنوان یک کالای با ارزش میتواند محرک افراد باشد.
در نهایت رزماری کمب پرسشهایی حقوقی درباره کالاییشدن سلبریتیها مطرح میکند: چه کسی صاحب سلبریتیهاست؟ چه کسی نویسنده آنهاست؟ چه کسی به درستی اختیار و کنترل آنها را در دست دارد؟ چون عوامل مختلفی در تولید سلبریتی نقش دارند و چون خوانشها و بازنویسیهای ویرانگری از سلبریتیها ممکن است .
او معتقد است که سلبریتیها نباید حق انحصاری بر تصاویر خودشان داشته باشند. کمب سلبریتی را به مثابه یک کالا؛ و در همین راستا بسیار سودآور شناسایی میکند. وقتی که قانون از حقوق سلبریتی بر این کالای سودآور محافظت میکند هر نوع اقتباسی میتواند «سرقت» قلمداد شود،
ولی اقتباس کنندگان میتوانند این امر را «اقتباسی آزاد» بنامند، که در ضمن توسط قانون هم محافظت میشود. کمب استدلال میکند که این تناقض ناشی از عملکرد قوانین مدرن در جهانی پسامدرن است-تفکیک بین منافع عمومی در آزادی بیان و منافع مالکیت خصوصی در یک فرهنگ رسانهای شده در هم میشکند، جایی که متون سلبریتیِ کالایی شده منابعی میشوند که در دسترس همه قرار دارند.
لازم است تا بر معنا و بر رویه های بومی معنا سازی پیرامون عنوان سلبریتی تمرکز شود. به جای فرض یا تلقینِ بدترین به واسطۀ انتخاب یک عنوان یا برساخت فرضیهها، تحقیق درباره سلبریتی باید در کمترین حدِّ ممکن فرض یا تلقین داشته باشد. یک روح جستجوگر و تمرکز بر پرسشهایی درباره معنا، برای دستیابی به درکی مفید از ماهیت سلبریتی ضروری است. عقاید یک گروه نسبتا کوچک از دانشمندان و منتقدان علوم اجتماعی لزوما بیانگر تجارب زیسته میلیونها نفری نیست که در فرهنگ روزمره سلبریتی غوطه ورند.
معنی سلبریتی برای مردمی که آن را تولید میکنند، مصرف میکنند، با آن درگیرند و با آن زندگی میکنند چیست؟ هر تمرکزی که بر درک تنوع و پیچیدگی معنای ساخته شده توسط این مشارکت کنندگان منجر شود بدون آنکه آنرا آسیبشناختی و احساساتی کرده، یا بیش از حد سادهسازی کند برای مطالعه پدیده سلبریتی کلیدی خواهد بود.
جاشوا گامسون برای درکی قدرمندانه از فرهنگ سلبریتی معاصر در ادعاهایی بر شهرت مدلی ارائه میدهد. او از این پیش فرض پرهیز می کند که تبدیل شدن فرهنگ سلبریتی به یک پرسش ؛ در عوض اینکه یک پاسخ قلمداد شود، آنرا سطحی یا بیبنیاد میکند. به علاوه پرسش او آن نیست که آیا سلبریتی آسیب است-در عوض آن است که معنای سلبریتی چیست؟
این؛ موضوعی برای کنکاش میشود تا اینکه فرضیهای بدون واکاوی باشد. استراتژی روش شناختی او بر تعامل بین متن سلبریتی، تولید کنندگانش و خوانندگان/مصرف کنندگانش، و معانی که در این تعامل برساخت میشود قرار دارد. استفاده او از استراتژیهای چندگانه جمع آوری داده به عنوان بخشی از رویکردِ نظریه زمینهای این اجازه را به او داد تا از منظر تجربی درباره تنوعی از مسائل بحث کند بدون آنکه ظاهرا موضعی پیشینی درباره آنها اتخاذ نماید.
در نهایت او میپذیرد که همانند هرکس دیگری افسون سلبریتیها شود، چیزی که تعداد کمی از نویسندگان حاضرند به آن اعتراف کنند. این افسون بدان معنی است که او برتر از مطالعه شوندگان قرار نمیگیرد بلکه در عوض همراه آنهاست چرا که آنها میخواهند سلبریتی را درک کنند.
اثر گامسون همچنین سلبریتی را به مثابه یک کالا از منظر مخاطب معناساز بررسی میکند. او قبول میکند که «سلبریتی قطعا صنعتی شده است، و مردم قطعا کالایی شدهاند» اما مصرف واقعی کالاهای سلبریتی بسیار پیچیدهتر از مدل «فریب توده» های آدورنو و هورکهایمر است.
بیشتر مخاطبان؛ مرزی را که در آن سلبریتی یک برساخت تجاری است تشخیص میدهند، تشخیصی که به نظر نمیرسد زیاد با توانایی آنان در لذت بردن از مصرف آن تداخلی داشته باشد . درک آنان از ماهیت برساخت شده سلبریتی به مثابه محصول؛ با فرایندهای معناسازی آنان درهم تنیده شده و بخشی از آن لذتِ ناشی از مصرف سلبریتی شده است. او دریافت که «مخاطبان با مسلح بودن به شناخت فرایند، نیازی نیست به هوچیگری معتقد یا بی اعتقاد باشند، فقط از آن لذت میبرند»
پاتریشیا و پیتر آدلر رویکردی زمینهای به توسعه «خودِ شکوفا شده» در بین ورزشکاران دارای ردههای بالای کالجها اتخاذ کردند. بسکتبالیستها ضمن تجربه شهرت، و تعامل با کسانی که آنها را این گونه میبینند برداشتشان از هویت تغییر مییابد و به پیامدهای-مثبت و منفی- سلبریتی برای خود پی میبرند.
حتی دیوید گیلز روان شناس استدلال میکند که شهرت به جای آنکه وضعیتی غیرمتغیر دیده شود باید به عنوان یک فرایند پویا تعریف شود -او این ایده را مطرح میکند که شهرت و سلبریتی به شکل اعتباری توسعه مییابند و اینکه ابداع شهرت و سلبریتی در زندگی افراد موجب تحول خود و نیز ارتباطات با دیگران میشود.
در حالی که هیچکدام از این کارها علیه سلبریتی به مثابه آسیب یا کالا استدلال نمیکنند هیچکدام از آنها نیز استدلالی در خصوص وجود پیشینی این صفات در دادههایشان ندارند. در عوض، آنها اجازه میدهند تا معنای سلبریتی با غور در دادهها و تمرکز بر رفتارهای تعاملی اعضا حاصل شود.
هم سلبریتی و منبع طمّاع آن [یعنی] سرمایه داری ممکن است در انتها؛ اخباری بد بشوند- آغاز مسیر با این پیشفرضها میتواند محققان را از سایر معانی این پدیده دور کند. از این رو این گونه نیست که رویکردی معنامحور به درک سلبریتی «بهتر» است-[بلکه] حقیقتا بخشی ضروری از گسترش تمام و کمال این عرصه است.
علاوه بر تمرکز وسیع بر معنا، دو کمبود عمده دیگر در ادبیات فعلی سلبریتی وجود دارد: نخست جدایی گزینی انواع مختلف سلبریتی در این عرصه است. به نظر میرسد که محققان خودشان را در یک نظام سلبریتی مشخص (نظیر ورزشیها، موسیقی یا حتی سلبریتیها ادبی) محدود کردهاند، یا صحبت درباره سلبریتی به عنوان نظامی که همه انواع سلبریتیها را دربرمیگیرد است. این مقاله نگاه اخیر را دارد و با همه انواع سلبریتیها در داخل مقولهای که آزادانهتر تعریف شده، مواجه شدهاست.
هر دو استراتژی از این پرسش اساسی که چگونه نظامهای مختلف سلبریتی با هم پیوند دارند پرهیز کرده است. آیا سلبریتیهای ورزشی با سلبریتیهای تلویزیون فرق دارند؟ اگر چنین است چگونه؟ در کل صفات مشترک آنها چیست؟ به طور مشابهی، در یک نظام بزرگتر سلبریتی، میتواند خرده نظامهایی نظیر راک، جاز، یا ژانرهای کانتری در داخل کسب و کار موسیقی وجود داشته باشد. چه شباهتها و تفاوتهایی بین این انواع ریزتر سلبریتی وجود دارد؟ مقایسه منظم انواع نظامهای مختلف سلبریتی یکی از قسمتهای مفقوده این عرصه است که هم اکنون وجود دارد.
یکی دیگر از خلأهای مهم در ادبیات علمی سلبریتی در عرصه تحقیق به موضوعات مطالعه شوندگان/پاسخگویان باز میگردد. البته برای این خلأ دلیلی وجود دارد و آن موضوع دسترسی است. سلبریتیها و گردانندگان آنها تقلا میکنند تا بین ستارهها و کسانی که میخواهند با آنها در تماس باشند موانعی ایجاد کنند.دسترسی فقط از طریق دروازه بانان رسمی نظیر آژانسها، مدیران یا کادر حفاظتی و تنها زمانی امکان پذیر است که از نظر دروازه بانان هدف از تماس ضروری به نظر برسد.
سلبریتیها به دلیل مسائل مربوط به مراقبت از حریم خصوصی، به مشارکت در تحقیق به عنوان موضوع مطالعه شونده/پاسخگو بدگماناند-حتی به شرط تضمین علمی محرمانه ماندن، ریسک درج اطلاعات خیلی بالاست. به نظر میرسد که دسترسی مشروع به سلبریتیها به کسانی محدود میشود که در زندگی کاری آنها دخیلاند (تولید کنندگان، کارگردانان، همبازیگران و کارکنان) و روزنامه نگارانی که از مجاری مناسبی برای مصاحبههای مجوزدار میروند. عموما محققان در لیست آنها قرار ندارند و حتی ممکن است که به دلیل مسائل مربوط به «مطالعه از بالا» به نظر تعمدا از دسترسی دور نگه داشته شوند.
خجالت آور است؛ چرا که مزایای برقراری ارتباط نزدیک با سلبریتیها به شدت فریبنده است. این مزایا شامل مواردی از جمله پاسخ دادن به سؤالاتی درباره جنبههای تجربهای سلبریتی شدن و سلبریتی بودن و همچنین فرایندهایی است که موجب حفظ موقعیت سلبریتی بودن میگردد. مواردی که هنوز هیچ محققی نتوانسته پاسخی به آنها بدهد. شاید روزی جامعهشناسی باشد که «شایستگی مورد نیاز خاص» برای مطالعه سلبریتی به این طریق را داشته باشد.
نتیجه گیری
جامعه شناسی شهرت و سلبریتی عرصهای در حال رشد و پویاست. نظیر هر عرصه در حال گسترش مطالعاتی، جریانهای برجستهای وجود دارد همان طور که فقدانهای آشکاری نیز وجود دارد. هر چه این عرصه بالغتر شود نقصانهای آن برطرف خواهد شد و تنوع خواهد یافت و با واکاوی وسیع یک پدیده اجتماعی شگفت انگیز؛ دو لایه فعلی به جریانهای متعدد منجر خواهد شد. سلبریتی عنوانی بود که جامعه شناسان در اوایل توجه کمی به آن نشان میدادند و توجه به آن را بی معنی و ناخوشایند میدانستند.
حتی هم اکنون هم میتوان این موضوع را مشاهده کرد، نگاه ما به آن هنوز بیانگر مذمت اولیه این عنوان است: سلبریتی یا در ذات خود آسیب است و یا محصول یک سیستم ناقص(سرمایه داری) است. ولی سلبریتی میتواند مسئله یابی شود بدون آنکه آسیب ببیند، همانطور که برخی از محققان معاصر آشکارا انجام دادهاند. مشخصا، تمرکز بر مطالعات سیستماتیک، مبتنی بر تجربه و معنامحور شهرت و سلبریتی؛ میتواند به تکمیل شدن این عرصه کمک کند به گونهای که آن را به عرصهای جدّی از تحقیقات جامعه شناختی گسترش و رشد دهد.
در همین راستا، من میخواهم محققان جوان را تشویق کنم تا بدون هیچ بیم و هراسی علایق شان را در این عرصه دنبال کنند. وقتی که من دانشجوی تحصیلات تکمیلی بودم احساس مبهم و ناگفتهای وجود داشت که من با انتخاب موضوع فرهنگ عامه نظیر شهرت و سلبریتی باید حکم مرگ حرفهایم را امضا کنم ولی امروزه دیگر این گونه نیست. و همانطور که هر جامعه شناسی میداند تعداد مایه قوت است-پس به ما بپیوندید.
برگردان فردین علیخواه
از:سایت فرهنگ و انسان شناسی