برای جامعه سینما: مصطفی جلالی فخر /مهدی صباغ زاده سالها پس از تنها فیلم موفق اش “خانهی خلوت”، سراغ یک نویسندهی قدیمی و سرخورده میرود تا هم زبان اعتراض نسل خودش باشد و هم بتواند در فضایی مشابه، اعتباری از جنس “خانهی خلوت” را بازآفرینی کند.”خانهی کاغذی”، اما نمیتواند امید سازندهاش را برآورده کند. روایتی آشفته با خرده روایتهایی ناقص که در نهایت نه می تواند قصهاش را سر و سامان دهد و نه هدف روشنگرانهای داشته باشد.
طرح موضوع مبهم و همهپسند و بدون موشکافیای مثل اختلاس هم نمیتواند فیلمی را جسورانه کند. برخلاف آن چه مدعی آن هستند، ورود به مصادیق مشخص اختلاس و لایههای متعدد و پیچیدهی آن است که جسارت میخواهد نه صرفا طرح کلی عنوانی که هیچ کس به خود نمیگیرد. جالب این که نویسندهی منزوی، مدارک قدیمی خود را فاقد اعتبار قانونی و صرفا به درد حاشیهسازی روزنامهها میداند اما ناگهان با همانها اعلام حیات میکند و آن قدر مهم میشود که بابت طرحش، به قتل میرسد.
فیلم میان یک ماجرای معمایی و عشق قدیمی و مثلث عشقی جدید و روشنفکران فراموش شده معلق است و عملا همه چیز نصفه نیمه و سطحی و بدون جاذبه رها میشود. حتی فاجعهی منا هم به نحو بیربط و بیتاثیری مطرح میشود و به این نتیجه میرسیم که فیلم از این سوءتفاهم رنج میبرد که فکر کردهاند هر چه موضوع بیشتری داشته باشد، پر و پیمانتر است. این در حالی ست که حتی مراجعه و اعتراض و درگیری او با سردبیر نشریهای که دخترش در آن جا کار میکند هم بیش از یک رفتار هیجانی جلوه نمیکند. نه دلیلی قانعکننده برای ادعایش دارد و نه این درگیری تاثیری در پیشبرد قصه دارد. ضمن این که اگر همه مدارک را دزدیده باشند، چه نیازی به کشتن او هست؟!
ساختار فیلم به شدت دهه شصتی ست، فتورمانهایی که به کلیشهها وابستهاند و اولین گزینه برای دوست یک نویسنده، یک کتابفروش قدیمی با کلاه کج و در یک کتاب فروشی کوچک و قدیمی ست. هر چند که حسین پاکدل، به خوبی از پس آن برآمده و به حد و قامت یک شخصیت رسیده است.