جامعه سینما: روبرت صافاریان/ترنس مالیک فیلمسازی است که به کم فیلم ساختن مشهور است.«شوالیه جام ها» آخرین فیلم اوست. فیلم تمی دینی دارد. حکایت انسانی است که زندگی مادی امروزش با آنچه برای آن آفریده شده و با آنچه شایسته موجودی است که روح دارد، ناهمخوان است. تم انسانی که از منشا آسمانی خود جدا شده و سرگردان و گمگشته است. از زندگی مادی و لذت جویی بی پایان ارضا نمی شود.
این انسان در فیلم «شوالیه جام ها» ریک فیلمنامه نویس هالیوودی (کریتسین بیل) است که هر چند در کارش موفق است، اما در میان آسمانخراش های لس آنجلس، در تفریحگاه ها و عشرتکده های لاس وگاس، در مهمانی های مجلل و در آپارتمان های فراخ، احساس شادی نمی کند. همراهی با زنان زیبا خرسندش نمی کند و خاطره مرگ یکی از برادرانش و کدورتی که بین برادر دیگر و پدرش افتاده بر زندگی اش سنگینی می کند.
زیبایی بصری فیلم خیره کننده است. دوربین «امانوئل لوبِتسکی » دور شخصیت اصلی می گردد و او را محصور در میان چشم انداز طبیعی (صخره ها، دریای مواج) تماشا می کند و چه بسا در پس زمینه نور خورشید از میان درختان یا از فراز آسمانخراش ها یا به سادگی از کنار بدن ریک که بیشتر کادر را گرفته است، چشمک می زند. اشاره به منشا نوری که همه چیز را در خود فراگرفته و جهان را دیدنی می سازد.
این حرکت مدام دوربین بازتابی است از سرگردانی شخصیت اصلی فیلم و انسان به طول کلی. انسانی که گفتیم از اصل خود دور افتاده و در میان شهرهای عظیمی که ساخته احساس بیهودگی می کند. فرم بصری فیلم به اضافه گفتاری که روی آن خوانده می شود، گاه از زبان ریک و گاه از زبان شخصیت های دیگر، گاه تکه هایی از متن های مذهبی مشهور اروپایی و گاه گوشه هایی از دیالوگ ها و فکرهای آدم ها، به زمزمه، تصویرها را همراهی می کنند.
بازیگرها تقریبا هیچ دیالوگی ندارند، اگر وسط موسیقی و گفتار و حاشیه صوتی به دقت طراحی شده فیلم (صدای اتوبان، همهمه مهمانی، خروش امواج دریا) چیزی از حرف های آن ها هم شنیده می شود، نصفه نیمه و تقریبا نامفهوم است.
این گونه استفاده سنجیده از گفتار فیلم- که در کارهای دیگر مالکی هم هست- فیلم را شبیه فیلم های مستند می سازد. در وجه بصری نیز آدم ها بیشتر هستند و راه می روند و فکر می کنند و آکسیون به آن معنا نداریم. داستانی هست، اتفاقاتی در گذشته، ریک که از زنش جداشده، با پدرش مشکل داشته است و اتفاقات دیگر، اما این ها را از آنچه در سر ریک می گذرد می فهمیم و فوقش از یکی، دو فلاش بک کوتاه (مانند فلاش بک دعوای برارد و پدر ریک). و این ها همه مربوط به گذشته ریک است، زمان حال او احساس پوچی و ناخرسندی از زندگی است و دعوتی که از او می شود به بازگشت به اصل. و حضور محیط به اندازه حضور آدم ها در فیلم مهم است. اعم از طبیعت و شهرهای ساخته دست آدمیزاد. این ها به یک معنا شخصیت های اصلی فیلم هستند.
لس آنجلس این فیلم خیره کننده است. مجلل و زیباست. همانند تکنولوژی که این فیلم با آن ساخته شده است. فیلم به نظر می خواهد بی فایده بودن این نوع زیبایی مادی وسوسه انگیز را نشانمان بدهد اما در عین حال بر آن زیبایی صحه می گذارد. گاهی به فیلم های سوءاستفاده گر (exploitation movie) نزدیک می شود که ظاهرا دارند چیزی را (مثل خشونت یا بی بند و باری جنسی را) تقبیح می کند، اما با نشان دادن نمونه های آن، به نوعی از آن بهره برداری می کنند. البته در شوالیه جام ها شاهد این نوع بهره برداری آشکار نیستیم، شاید بتوان گفت فیلمساز ابهام دارد نسبت به احساسش به این تصویر و این دنیای زیبای مادی و در جاهایی همین زیبایی های زمینی را هم آیاتی از حضور چیزی آن سوی جهان مادی می گیرد.
گفتار مفصل فیلم از متون مذهبی گرفته شده است، اما به ندرت به طور مستقیم از دین صحبت می شود یا نام خدا به میان می آید. مگر در اواخر فیلم از زبان کشیش مسیحی که رنج انسان را هم عنایت خداوند می داند به موجودی چون ریک و نشانی از این که خدا فراموشش نکرده است. تصویرهایی از زندگی خانوادگی ظاهرا از این حکایت می کنند که ریک با کنار گذاشتن زندگی بی بند و بار و بی هدفش و پذیرش دعوت گفتار متن فیلم به نوعی ثبات و آرامش رسیده است، اما فیلم با تصویرهایی به پایان می رسد که ابهام دارند و خبر از رستگاری قهرمان آن نمی دهند. اگر از تماشای داستان های تکراری با سبک بصری آشنا خسته شده اید، تماشای این فیلم چالشی است. شوالیه جام ها نمونه ای است از نوع دیگری استفاده از زبان سینمایی، از تصویر و از ترکیب متن های کهن با سر و صدای پیرامونی و موسیقی که گاه وهم آلود و گاه هیجان انگیز است.
هفته نامه کرگدن