نظریهٔ همهچیز فیلمی در سبک زندگی نامه ای به کارگردانی جیمز مارش است که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد. آنتونی مک کارتِن فیلمنامه این فیلم را برپایهٔ سفر به بینهایت: زندگی من با استیون نوشتهٔ جین وایلد هاوکینگ نگاشتهاست. این فیلم عموماً با نظرات مثبت مخاطبان مواجه شد و در جشنوارهها و با گرفتن جوایز مختلف، موفقیتهای زیادی کسب کرد. در مراسم بفتا هم نامزد دریافت ۱۰ جایزه بود که سه تا از آنها، جایزهٔ بهترین بازیگر نقش اول مرد برای ردمِین، بهترین فیلم بریتانیایی و بهترین فیلمنامهٔ اقتباسی برای مککارتن را کسب کرد. آنچه میخوانید مصاحبه با آنتونی مک کارتِن نویسندۀ فیلمنامۀ «نظریۀ همه چیز »است:
• وقتی چیزهایی مانند تَکینِگی فضا-زمان، مکانیک کوانتوم، نظریه نسبیت و مفاهیم علمی پیچیده دیگر را توصیف میکردید، چقدر تلاش داشتید توصیفاتتان مبهم و رمزآلود باشد؟
من میخواستم به نقطه ای برسم که بتوانم خودم آن نظریه ها را درک کرده و بفهمم، تا پس از آن بتوانم استعاره هایی بصری و تصویری برای این مفاهیم بسیار اسرارآمیز و البته دشوار پیدا کنم. خواندن کتاب تاریخچه مختصر زمان آغازی برای این کار بود اما بعد، در مورد متن های فرعی نیز تحقیق کردم تا بتوانم تقریبا از تمام کشف های اصلی استیون درکی کلی پیدا کنم. چالش بعدی پیدا کردن راه حل های سینمایی جذابی بود که بتوان به کمک آنها این مفاهیم را به تصویر کشید.
یکی از اولین تمایلات من این بود که فیزیکدانها در مورد فیزیک توضیح ندهند. میخواستم مردم عادی بدون تحصیل آکادمیک در مورد فیزیک، یعنی کسانی مانند من و شما نهایت تلاششان را، هرچند ناشیانه انجام دهند تا بتوانند این مفاهیم را درک کنند. این صحنهای که برایتان شرح خواهم داد دقیقاً با همچین هدفی نوشته و ساخته شده است جایی که جین دارد با استفاده از غذاهای داخل بشقاب روی میز شام، در مورد آن چه استیون دارد روی آن کار میکند، حرف میزند. شاید خیلی آسانتر میبود اگر میخواستیم یک فیزیکدان با یک تخته سیاه این صحنه را اجرا کند و ما را با اعداد و فرمولهایش بهت زده کند، اما در این صورت تنها چیزی که دستگیر مخاطب میشد این بود که چقدر همه فیزیکدانها باهوش هستند! هدف من این بود که با فشرده کردن این مفاهیم به صورت چیزهایی دم دستی، حقیر و کوچک مثل نخودفرنگی و سیبزمینی، مکانیک کوانتوم و نسبیت را توضیح دهم، تا بتوانم هم مخاطب را سرگرم کنم و هم شاید چیزی به معلوماتش بیفزایم. میدانید حتی مثلاً با کف شکل گرفته روی یک لیوان نوشیدنی هم میتوان بازی کرد. با ایده مارپیچ ها خیلی کارها میشود کرد.
• آیا پیشینه شاعرانگی شما به تواناییتان برای خلق این نمودهای بصری جذاب مثل وقتی که استیون با استفاده از خامه توی قهوه اش اثر چرخشی ایجاد میکند که پس از آن این حالت با جلوه بصری فیلم برعکس می شود تا به گونه ای نشان دهنده شکل گرفتن این ایده باشد که زمان دارای یک نقطۀ آغاز است؟
بگذارید کاملاً شفاف حرف بزنیم؛ آن صحنه ادای احترامی به ژان لوک گُدار بود. صحنه ای در یکی از بهترین فیلمهای او هست که خامه به شکلی توی فنجان قهوه میرود که به شدت یادآور کهکشانی مارپیچی است. وقتی ما سعی کردیم راهکارهایی بصری را برای به عقب برگرداندن زمان بیابیم، آن مارپیچ به یک تصویر بازنمودی اصلی تبدیل شد. یکی از اولین ایدههایی که ابتدا در متن پنهان کرده بودم این بود که متن در مورد زمان و بررسی آن چه در اولین لحظه جهان رخ داده است، خواهد بود و میدانستم که فیلم باید با برگشتن کل فیلم به عقب تمام شود. همانطور که اغلب اتفاق میافتد، وقتی پایانبندی را میدانید، به نوعی شما را راهنمایی میکند که چطور از ابتدا ادامه دهید. این موارد درون متن قرار داده شد و ادی و فلیسیتی از آن استقبال کردند.
آنها لحظه ای دارند که در متن اصلی نبود، آنها زمینه سازی میکنند که استیون اولین ایده اش را در مورد اینکه ممکن است جهان از یک سیاه چاله متولد شده باشد، به جین توضیح میدهد و آنها شروع کردند به چرخیدن به اطراف و شادی کردن و حس پر نشاطی از پیچیدن را به ما نشان دادند. شما یک سیستم تصویری ایجاد کردهاید.
• صحنه ای هست که بعد از اینکه کتاب تاریخچه مختصر زمان به یک پدیده تبدیل میشود، استیون در حال سخنرانی برای عده ای است و میخواهد به یک زن کمک کند که خودکارش را که روی زمین افتاده، بردارد. وقتی این لحظه را در فیلم میگنجاندید، به چه چیز فکر میکردید؟
میخواستم نشان بدهم در طول این جشن بزرگ (که تقریباً نقطه اوجی در زندگی استیون بود) زمانی که او بابت بزرگترین موفقیتش در سطح جهانی تجلیل و تحسین می شد و لذت می برد، او هنوز مردی بود که روی صندلی اش نشسته بود و اگر می توانست، حتی حاضر بود تمام آن تحسینها و موفقیتها را بدهد تا در ازای آن از صندلیش بلند شود و به طرف دیگر اتاق برود و خودکاری که خانم جوان در آن هنگام بر زمین انداخته بود، بردارد و به او بدهد. ایده من این بود که متوجه ازخودگذشتگی فوقالعاده ای شویم که استیون باید متحمل میشد تا به این نقطه برسد. انگار جایی در ذهنم، این ایده بود که استیون هاوکینگ یک جور شرطبندی انجام داده بود که در عوض قادر بودن به درک معماهای جهان، شاید باید تسلیم این بدن شود.
• آیا تبادل نظر کردن در مورد این که چقدر از تقلای جسمانی هاوکینگ را نشان بدهید و در عین حال تماشاگر را با سفر او همراه سازید، مشکل بود؟
من در سال ۲۰۰۴، برای دیدن جین همسر استیون، سفر کردم و از او اجازه ساخت این فیلم را خواستم (اجازهای که کسب آن هشت سال طول کشید)، همان روز طرحی از یک مارپیچ سه تایی روی یک برگ کاغذ کشیدم و این ایده را برای او مطرح کردم که این فیلم در واقع سه فیلم در یک فیلم خواهد بود. این فیلم شامل ماجرای دستاوردهای استیون در علم خواهد بود، داستانی عاشقانه و بینظیر که مشکلات غیرعادی و راه حل های نامتعارف و ماجرای مبارزه استیون و جین با این بیماری بیرحم را در بر خواهد گرفت. که در آن استیون از یک مرد جوان کاملاً سالم به جایی میرسد که به یک چوبدستی، دو چوبدستی، صندلی چرخدار و سپس صندلی چرخدار الکتریکی تکیه میکند و بعد صدایش را از دست میدهد و بعد ما میمانیم و استیون هاوکینگ بزرگ که امروز داریم؛ کسی که به سختی میتواند به طور ارادی یک عضله را در بدنش حرکت دهد. این تفکیکها برای ما مشخص بود.
چون شما با ذات و ماهیت این فیلم ارتباط نزدیک داشتید، آیا هیچوقت به کارگردانی این فیلم فکر کردید؟ بهخصوص که شما سابقه تجربه کارگردانی هم دارید.
بله، صادقانه باید بگویم که فکر کردم. اگر ده سال پیش با من حرف میزدید، آرزوی مؤلف شدن و کارگردانی این فیلم را مطرح میکردم. از آن موقع تا به حال سعی کرده ام خودخواهی ام را بهتر مدیریت کنم. من متوجه شدم کاری که اساساً بهتر از هر چیز دیگری میتوانم انجام دهم، نوشتن است و فکر میکنم دنیا هم با این قضیه موافق است. این معنی اش این نیست که شاید زمانی در آینده نخواهم اثری را کارگردانی کنم اما برای چند سال آینده، کاملاً روی نوشتن و فرصت هایی که حالا دارد برای من به وجود میآید و درهایی که کم کم دارند گشوده میشوند و ۱۲ ماه پیش بسته بودند، تمرکز خواهم کرد.
بعد از این تجربه، آیا خودتان شخصاً به تجلی هایی در مورد سؤالات بزرگتر در مورد خدا و عشق و هدف رسیدید؟
من به این برداشت قوی رسیدم که اگر به نیرویی فراتر از خودت اعتقاد داشته باشی و بتوانی شوخ طبعی ات را حفظ کنی و ذهنت را هم فعال نگه داری، میتوانی تقریباً هر مشکلی را تحمل کنی و هر مانعی را از سر راه برداری.