برای جامعه سینما : فاطمه حسینی /چند وقت پیش به لطف دوست جوانی فرصت تماشای فیلم «شماره ۱۷، سهیلا» ساخته محمود غفاری در یک اکران غیر عمومی نصیبم شد. فیلم از آن کارهای سهل و ممتنعی بود که مثل نوشته های گی دو موپاسان قدرت آن را داشت که با تظاهر به حفظ فاصله عاطفی مخاطب را عمیقا با موضوع خود درگیر کند. شخصیت اصلی فیلم دختری است که در آستانه چهل سالگی دریافته است که به دلیل یک عارضه ژنتیک به زودی فرصت مادر شدن را ازدست خواهد داد.
فیلم روایت سردرگمی و تلاش او برای ازدواجی هر چه سریعتر است. فیلم به نمایش جنبه ای از ابعاد معضل تجرد قطعی بسیاری از دختران ایرانی می پردازد اما آنچه این فیلم در لایه های زیرین خود به شکلی هنرمندانه تصویر کرده است پیوند گسست ناپذیر و تاریخی زن، زمان و درمان است و در این میان تسلط و تبحر کارگردان در ترسیم بیم و امیدهای یک زن شگفتی آور است. سهیلا درگیر حادترین شکل شرایطی است که همه زنان با آن درگیر اند. زنان را نه از گذر زمان گریزی هست و نه از درمان عوارض این گذر.
به زنهای دور و برم نگاه می کنم، و کم نمی بینم زنانی را که هر یک به نوعی دغدغه درمان دارند، از درمان زانو درد و کمر درد گرفته تا ریزش مو و چین و چروک پوست. اولین برخورد ما با سهیلا هم طی یک جلسه درمان است، درمانی برای جوان شدن، برای کم کردن یا بی اثر کردن رد پای زمان بر چهره انسان. اگرچه زمان جنس و جنسیت نمی شناسد و هر دو جنس اسیر زمان هستند، مردان برای درک زمان باید به ساعت و تقویم و آینه و عکسهای جوانیشان در دنیای بیرون رجوع کنند در حالی که زنان ساعت و تقویمی درونی دارند، تپش نبض هر زن تیک تاک ساعتی است که عقربه ماه شمار و سال شمار دارد و ناگهان خیلی پیش از آنکه قلبش از کار بیفتد می ایستدو تمام تلاش سهیلا این است که بر سرعت حرکت این عقربه ها غلبه کند و اجازه ندهد پیش از ازدواج و مادرشدنش از حرکت باز بمانند.
ریتم تند فیلم همین تکاپو را تداعی می کند. او برای درمان حتی حاضر است برای ترمیم روابط زخم دار و ناموفق گذشته اش پیشقدم شود و خرده شکسته های آنها را بند بزند. حتی در صدد درمان احساس نیازش هم بر می آید ومثلا یاد می گیرد که چگونه تجرد و تنهایی اش را شرافتمندانه مدیریت کند. در طول فیلم خانواده اش را نمی بینیم، شاید به این دلیل که حس تنهایی و بی پناه بودنش در ذهنمان تقویت شود. اما سرعت زمان را نمی شود کاری کرد. در بیشتر صحنه های فیلم عنصر غالب حرکت است. سکون اغلب مربوط به همان جلسات درمان هستند. دقایق زیادی از فیلم در ماشین در حال حرکت می گذرد. همه اینها این حس را القا می کنند که زمان او بی امان و فارغ از تلاش او برای درمان به پیش می راند و عقربه های ساعتش قصد عقب ماندن از او را ندارند.
در پایان فیلم وقتی که اتومبیلش (نماد اندک کنترل او بر زمان باقی مانده) توقیف می شود و ناچار به پیشنهاد پسر کم سن و سالی که خواستگار بالقوه اوست سوار مترو می شود، سرعت سرسام آور واگن مترو نیز گویا تاکید می کند که فرصتش به زودی به پایان می رسد. دویدن او در خلاف جهت جمعیت و در گذرگاهی باریک و خلوت نیز بیش از آن که تکنیکی برای رهایی از احساس نیاز باشد استعاره از راهی است که به رغم تلاشهایش در پیش رو خواهد داشت. نمی دانم چرا پس از سکانس پایانی فیلم این دو بیت حافظ به ذهنم آمد:
«در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است/صراحی می ناب و سفینه غزل است/جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است /پیاله گیر که عمر عزیز بیبدل است.» اما انگار فیلم با آن «جریده» رفتن سهیلا درآن «گذرگاه تنگ» پوزخندی نثار «عافیت» و «عمر عزیز» کرده است…