جامعه سینما: ستم بر مردمان رنگینپوست پیشینهای دیرینهتر دارد و به عصر اکتشافات و استعمار بازمیگردد؛ زمانی که کسانی چون کورتز بومیان آمریکای مرکزی را قتل عام کردند، یا به نام غیر مسیحی بودن یا در بسیاری موارد برای تحکیم سلطه استعماری خود! زمانی دراز گرچه از روزگار بردهداری سیاه سده نوزدهم آمریکا گذشته است و سیاهپوستان به کوشش آزادیخواهان شمالی و سپس جنبشهای حقوق اقلیت و، نیز کسانی چون مالکوم ایکس و لوترکینگ به حقوق خود دست یافتهاند، آنان اما هنوز هم کامل در جامعه آمریکا جذب و پذیرفته نشدهاند و راهی دراز پیش روی دارند. درباره وضعیت بردگانی که در کشتزارهای پنبه و نیشکر بیگاری میکردند، از همان دوره تاکنون آثاری فراوان در قالبهای کتاب و فیلم آفریده و تولید شده است. فیلم «دوازده سال بردگی» یکی از آنها به شمار میآید. این اثر روایتی از یک داستان حقیقی است؛ سالومون نورثاپ، سیاهپوستی آزادزاده، نوازنده حرفهای ویولن و زمیندار در نیویورک است. او در جریان سفری کاری به واشنگتن که ایالتی بردهدار بود، ربوده و به عنوان یک برده فروخته میشود. وی دوازده سال در منطقه لوییزیانا بر سر زمین کار میکند تا سرانجام با کمک یک کانادایی آزادی خود را به دست میآورد. او پس از آزادی، خاطراتاش را با نام «دوازده سال بردگی» منتشر میکند. نورثاپ سپس به یک فعال در زمینه مبارزه با بردهداری و نژادپرستی تبدیل شده، سرانجام به گمنامی درمیگذرد. فیلم وضعیت اسفبار بردگان را به روشنی بازمیتاباند. آنها از هیچ حقوقی برخوردار نیستند؛ این جمله بارها از زبان مالکشان شنیده می شود که کاکاسیاهان جزو املاک ارباباند. آنان به صدای آه و ناله فراریان یا بیکارها زیر ضربات شلاق خو گرفتهاند. تحقیر، واژه و وضعیتی است که با آن کنار آمدهاند. بردهداران، سیاهان را چونان حیوان مینگریستند، هرآنچه ویژگی اخلاقی و شخصی یک انسان به شمار میآمد برای سیاهان باید نادیده انگاشته میشد. وادارشان میکردند عریان در برابر هم حمام کنند؛ زن و مرد کنار یکدیگر! احساساتی چون مادرانگی برای یک سیاه نباید وجود داشته باشد، مادر و کودکاناش را به اربابانی گوناگون میفروختند و ذرهای اهمیت نمیدادند یک «خانواده» را از هم گسیختهاند.
تکاندهندهترین رخدادهای«تاریخ مردمی سیاهپوستان»
سالومون یک هنرمند محترم در نیویورک است که برای خود خانه،خدمتکار و زمین دارد. او همانند سفیدها لباس میپوشد و از همان جایگاهی برخوردار است که دیگر مردمان آزاد دارند، در جمع سفیدها پذیرفته شده و گویی رنگ پوست هیچ تاثیری در زندگی شخصی و اجتماعیاش نداشته است. این آزادی برای سیاهان آن دوره که برده بودند، قابل درک نبود. در یک سکانس هنگامی که سالومون در مغازه در حال خرید است، یک برده با حسرت و شگفتی به او می نگرد؛ گویی میخواهد چیزی از او بپرسد که البته ارباب به سراغاش میآید. سرنوشت سالومون واقعا از تکاندهندهترین رخدادهای «تاریخ مردمی سیاهپوستان» است. او اکنون باید نقشی را در زندگی بازی کند که هرگز نیازموده است؛ یک برده که تنها اطاعت کرده، شلاق خورد و هویت واقعی خود را از یاد برد. میان سیاهان آزاد و برده البته تفاوتهایی روشن وجود داشت. در سکانس کشتی که در حال جابهجایی به نیواورلئاناند، یک اسیر دیگر در جواب به نقشه شورش بر ناخدا میگوید، اینها همه کاکاسیاه (Nigger) به شمار میآیند و نمیتوانند بجنگند. یک بردهزاده در واقع به اطاعتپذیری خو گرفته و نمیتوانسته است در برابر ارباب یا سفیدها بایستد. پایه ثروتی که اربابان بردهدار به دست میآوردند، بیگاری بردهها بر زمینهایشان بود.
هنر کارگردانی، یک شات بسیار معنادار در فیلم مینمایاند؛ سالومون در سلولی زندانی شده و یاری میخواهد، دوربین رو به بالا رفته، یک دیوار بلند نشان میدهد و سپس فراز دیوار، شهر و ساختمانهای باشکوهاش نمایان میشوند، در حالی که یک سیاهپوست در قعر زمین فریاد میزند. یک برده کارهایی گوناگون باید انجام دهد. بیشترین کار، در مزرعههای پنبه یا نیشکر است، سپس دیگر کارهای سنگین مانند چوببری، جابهجایی الوار و ساختوساز پیش روی جای میگیرند. غذایی که به آنان داده میشود، اندک است، جای مناسب خواب ندارند و در کلبههایی محقر بدون پتو یا بالشت نرم و راحت به خواب میروند. آنها حتی لباسهایی که میپوشند، ژنده و پاره، حتی بر اثر ضربههای شلاق خونین است.
راهی به سوی بردگی جنسی زنان سیاه
فیلم به روشنی زندگی سخت بردگان آمریکایی را به تصویر میکشد. از زبان زن ارباب میشنویم که «خواندن و نوشتن هیچ کمکی به آزادی برده نمیکند، کاکاسیاه تنها باید کار کند». سالومون میکوشد با کارهایی فراوان که به چشم ارباب بیاید، بختی برای خود به دست آورد اما کوششهای وی سودمند نیست. دیگر مساله مهم و دردآور، زنان برده است؛ سیاهانی که بیشتر به عنوان خدمتکاران منزل خریده میشدند. آنان ناگزیر میشدند کارهای گوناگون خانه همچون آشپزی، نظافت و نگهداری کودکان ارباب را انجام دهند اما این وضعیت بدانمعنا نبود که لزوما خانه مکان کارشان بود. همانگونه که در فیلم نیز میبینیم، یک زن برده در مزرعه بیش از همه مردان پنبه گرد میآورد. این اما پایان ماجرا نیست؛ بیشتر زنان جوان یا زیبای برده در تیررس هوسرانیهای ارباب و نوچههایش بودند؛ بدینگونه فرزندآوری برای ارباب پدیدهای غیر عادی نبود. به دستآوردن دل ارباب و ازدواج با او البته یک راه برای رهایی از کار سخت و شلاق به شمار میآمد. ارباب از فرزند دورگهاش مانند فرزندان خود نگهداری میکرد و کمتر بر مادر فرزند سخت میگرفت. این آسایش اما بهایی گران میتوانست داشته باشد زیرا اگر ارباب زن سفید داشت، برده جنسیاش هیچ پناهی در برابر حسادت و انتقام بانوی خانه نمیتوانست بجوید. بانو که با همان دیدگاه نژادپرستی بردهداری به زن برده مینگریست، حسی سرشار از کینه نسبت به وی و همسرش مییافت اما از آنجا که در برابر همسر کاری از پیش نمیبرد، سخت میکوشید به رقیب آسیب زند. برای نمونه همانگونه که در فیلم میبینیم، برده معشوقه ارباب با خشونت فیزیکی بانو روبهرو میشود. بانو جلوی شستوشوی او را میگیرد به گونهای که ناگزیر میشود به مزرعه همسایه رفته، صابون قرض کند؛ کاری که ضربههای محکم شلاق را برایش در پی دارد.
هر برده نشان و شماره بردگی داشت که در برونآمدن از ملک ارباب به گردن باید میآویخت وگرنه سفیدهای دیگر او را دستگیر کرده، میفروختند. بیگانگی و بیتفاوتی بردگان، دیگر مساله شگفت است که با آن روبهرو میشویم. سالومون در یک سکانس حرفهای، در حالی که در حالت دارزدهشدن، خود را در حالتی نیمهخفه نگاه داشته، دیگر بردگان بیتفاوت در مزرعه کارمیکنند و تنها یک نفر کمی آب به او میدهد. در سکانسی دیگر بردگانی که کمترین میزان روزانه برداشت پنبه را داشتهاند، به درخت بسته شده و شلاق میخورند در حالی که دیگران بیتوجه به صدای صفیر چرم شلاق و آه و ناله همردیفان، پنبهها را جدا میکنند. بردگان در مزرعهها گویی پذیرفته بودند کاری در برابر ارباب نمیتوانند از پیش ببرند زیرا اگر به او آسیب میرساندند سرنوشتی جز مرگ نداشتند و در صورت فراز یا دستگیر و دوباره فروخته میشدند یا با ضربههای شلاق، حتی مجازات مرگ روبهرو میشدند؛ آنها بختی اندک برای رسیدن به ایالتهای آزاد داشتند. گونهای درهمشکستگی درونی و شخصیتی در بردگان رخ داده بود. آنان نسبت به رنج دیگران بیتفاوت شده، به پیکرهایی بیروح درآمده بودند که تنها میخواستند زنده بمانند.
نشانی تلخ بر کارنامه تاریخ سرمایهداری در جهان غرب
فیلم دوازده سال بردگی، روایت بسیار غمانگیز مردمانی آزاده است که در بند نخوت نژادپرستی و طمعکاری شده بودند. جنگ داخلی آمریکا گرچه به این وضعیت پایان داد و دیگ شکیبایی و سکوت بردگان و سفیدهای آزادیخواه و معترض سررفت اما تا زمانی که سیاهپوستان از بردگی رهایی یافتند و سپس به سوی دستیابی به حقوق برابر رفتند، بسیاری انسانهای بیگناه قربانی شدند،؛ آنان عمرشان را در کار بیهوده در مزرعه ارباب با طعم شلاق گذراندند، در سکوت مردند و در گوشهای از ملک ارباب دفن شدند. بردهداران حتی از دین سوء استفاده و کتاب مقدس را تحریف میکردند تا ستمهای خود بر بردگان را توجیه کنند. اگر از دریچه شعارهای آزادی، برابری، برادری و حقوق بشری عصر روشنگری بدینسو به ماجرا بنگریم، درمییابیم این آرمانها و ارزشها برای خود اروپاییان یا سفیدپوستان، نه برای دیگر «ملتهای فرودست» معنا داشت. بهرهگیری از زور بازوی سیاهان در مزرعهها از نگاه اربابان و بردهداران توجیههایی بیولوژیک نیز داشت، آنان را از نظر نژادی بیشتر به خانواده میمونها یا حیوانات متعلق میدانستند تا انسانها و برآن بودند که نیروی فهم ندارند، به همین دلیل بود که دیدن یک کاکاسیاه فرهیخته که توانایی خواندن و نوشتن داشته باشد، برای بردهداران شگفت بود؛ هرچند برخی از آنان حتی از این توانایی سیاهپوستان نیز بهره میبردند. این دیدگاههای خلاف همه ارزشهای اخلاقی، انسانی و طبیعی موجب شد یکی از تاریکترین دوره های تاریخی غرب در سده نوزدهم میلادی پدیدار شود؛ روزگاری که برای پارهای سرمایهدار سودجو، بردهداری راهکاری برای اندوختن ثروت بیشتر بود. آنان در این راه به خود اجازه میدادند با هر توجیه و بهانه بیشترین خشونت را بر بردگان به کار گیرند؛ بردگانی که هیچ پشتیبان حقوقی و سیاسی در آن زمانه نداشتند. این دوره تلخ تاریخی در کارنامه تاریخ سرمایهداری در جهان غرب همواره برجای خواهد ماند.
۱۲ سال بردگی یک فیلم درام تاریخی بر اساس خود زندگی نامه ۱۲ سال بردگی سالومون نورثاپ است که یک سیاه آزاد بود ولی ربوده شده و بعنوان برده فروخته شد. کارگردان فیلم، استیو مک کویین و نویسنده جان ریدلی است. چیوِتل اجیوفور نقش سالومون نورثاپ را ایفا میکند.
علیرضا عسگری /شهروند