مختص جامعه سینما:محسن سلیمانی فاخر| در روزگاری که «رسانه» باید بستر گفتوگو، نقد خردمندانه و تضارب آراء باشد، دیدن توییتی که مملو از فحاشی، تحقیر و ناسزا به مسئولان و حتی کلیت نظام فرهنگی کشور است، چیزی جز تأسف و حیرت بهدنبال ندارد.
«خااااک بر سرِ وزیرِ ارشاد و همهی کارمندان بیغیرت و بیشعورش. خااااک بر سر همهی اون پفیوزهای الدنگ و عوضی و گوسالهای که جلوی این فیلمِ سراسر لجن و آشغال و استفراغ، را نگرفتند. بعدا میگویند نفوذ! مملکت که نیست، خرتوخر است…»
این توییت حسین دهباشی —که خود سالها در فضای فرهنگی و رسانهای کشور دستی بر آتش داشته و با مصاحبه هایش دنبال شفاف سازی است — پس از اکران فیلم «پیرپسر» نمونهای عریان از خشونت کلامی، بیاخلاقی رسانهای و نوعی لمپنیسم در گفتمان بهظاهر روشنفکرانه است. ده فحش زشت و اهانت مستقیم به وزیر و کارکنان وزارت ارشاد و همه کسانی که مسئولیت نظارت فرهنگی دارند، فقط بهدلیل این که فیلمی به اکران درآمده که او نپسندیده است!ذات این نگاه سانسورچیست؛ یعنی حتی اگر وزارت ارشاد پس از دهها تصمیم بحثبرانگیز، یکبار هم آزادی به خرج دهد و اجازه اکران فیلمی را بدهد که خوشایند عدهای نباشد، بازهم برمیآشوبند و همان یک تصمیم را با توهینهای خمشگین و افسار گسیخته سرکوب میکنند.
در واقع، این دست رفتارهای افراطی و لمپنی که تحت عنوان «دفاع از ارزشها» یا «غیرت فرهنگی» بروز میکند، از اساس هیچ نسبتی با نقد منصفانه ندارد. این فقط اعلام جنگ زبانی است. گویی هنوز برخی در محلههای رقابت جاهلانه ایستادهاند و با گردنکشی و عربده، حریف میطلبند.رسانههای ما بیش از هر زمان نیازمند تربیت اخلاقی و پایبندی به اصول دیالوگ هستند. این حجم از خشونت کلامی و عادیسازی فحاشی در فضای عمومی که متأسفانه با لایک و بازنشرهای زیاد هم همراه میشود، سم مهلکی است برای آینده گفتوگو و مدنیت در جامعه.
پرسش اینجاست آیا این حجم خشم و فحاشی نتیجه ای هم دارد؟.پاسخ کوتاه ست: دستکم در سطح پایدار و اصلاحگرانه، این خشم و فحاشی هیچگاه نتیجهای جز تشدید خشونت و کاهش اعتبار گوینده ندارد.اگر کمی عمیقتر نگاه کنیم: خشم و فحاشی شاید در کوتاهمدت جلب توجه کند. گاهی ادبیات تند و رکیک در شبکههای اجتماعی هزاران لایک و بازنشر میگیرد، چون مردم بهطور طبیعی جذب هیجان میشوند.
اما این بیشتر شبیه «تماشای تصادف» است؛ کنجکاوی و هیجان دارد ولی به هیچ راهحل یا بهبود منجر نمیشود.فحاشی گفتوگو را تعطیل میکند. وقتی زبان به ناسزا آلوده میشود، فرصت شنیده شدن حرف اصلی از بین میرود. فرد مقابل در موضع تدافعی یا مقابله میایستد. در نتیجه نه تنها مسئله حل نمیشود، بلکه شکافها عمیقتر میشود.
خشم خام به راحتی دستمایه تخریب خود فرد میشود. کسانی که این فحاشیها را میبینند، گاه به جای توجه به اصل نقد، به شخصیتِ پرخاشگر حمله میکنند و میگویند: «این که بلد نیست جز فحش چیزی بگوید.» در نتیجه حتی اگر محتوای نقد درست باشد، به حاشیه رانده میشود.
این خشم فضای عمومی را مسموم میکند. عادی شدن فحاشی در عرصه رسانهای و فرهنگی، باعث میشود دیگران هم برای بیان اعتراض یا نقد، همان زبان تند را بهکار گیرند. بهمرور ما یک جامعه پرخاشگر و پر از بیاحترامی خواهیم داشت. بنابراین اگر کسی واقعاً دغدغهمند است و میخواهد تغییری پدید آید، باید بداند: قدرت استدلال و کلام مؤدبانه در درازمدت هزار برابر از فریادهای لمپنی اثرگذارتر است. اتفاقاً هیجان خشن، نشانه ضعف منطق است. وقتی کسی دست به ناسزا میبرد، یعنی عملاً اقرار میکند برای اقناع دیگران دلیلی در چنته ندارد.
و اما واکنش جالب و در عین حال تلخی! در فضای مجازی هم ثبت شد:«اولین و تنها باری که خوشحال میشم وزیر دولت علیه یک نفر اعلام جرم کنه، همینجاست»این خودش نشان میدهد تا چه حد ادبیات فحاشانه و هتاکانه میتواند نفرت و خشم متقابل بسازد.
یعنی حتی کسانی که اصولاً مخالف پیگیری قضایی افراد بهخاطر بیان نظراتشان هستند، اینجا برای اولین بار آرزو میکنند که وزیر ارشاد علیه چنین فردی اعلام جرم کند — فقط چون این سطح از توهین و لگدمال کردن شأن آدمها واقعاً غیرقابلتحمل شده.این همان خط باریکیست که آزادی بیان و مسئولیت اجتماعی را از هم جدا میکند.
آزادی بیان یعنی حق گفتن نقد و حتی اعتراضهای تند، اما بدون اهانت و فحشهای رکیک. وقتی از مرز «بیان آزاد» به «هتاکی و افترا» میرسیم، حتی جامعهای که مدافع تساهل و گفتگوست، به فکر محدود کردن میافتد. در واقع، این نوع فحاشیهای عمومی دو قربانی دارد: آبروی همان شخص که اعتبارش را با الفاظ سخیف به باد میدهد و آزادی بیان جامعه، چون باعث میشود عدهای بگویند: «ببینید! این است نتیجه آزادی، پس باید دهانها را بست.»





























