جامعه سینما: سایه اقتصادینیا|ویرانی هنوز بر دوش ما بود. صندوقهای باروت لجه به لجه جابهجا میشد و باد از تکان پرچم ناوها خوف به خلیج میریخت. نه در خرمشهر خروسی میخواند، نه بر خاک سوسنگرد گلی میرست. ما، در دبستانی در تهران، بافتنیهای کهنه را میشکافتیم تا از نو برای سربازان کت و کلاه ببافیم و صد امتیاز جایزه بگیریم.
ما در صفی گرم و دراز در شیراز، چکچک بستنی را از آرنج تا انگشت لیس میزدیم، مبادا یک قطرهاش حرام شود. ما، در سرمای سیاهبیشه و از میان مه و دود دلوجگر، به عکس سیروس قایقران بر دیوار قهوهخانه زل میزدیم که قبراق و قشنگ بود. سرانجام، شب که به خانه برمیگشتیم، هراس، ایستگاه به ایستگاه، در چشمهایمان چراغ میچرخاند: «ها کن!» ها میکردیم اما دستهایمان گرم نمیشد.
ها میکردیم اما آینه بدتر غبار میگرفت. ها میکردیم اما هایهایِ قبرستانها بود و تیربارانها و بیمارستانها. ها میکردیم اما، «حیف که جز نعره و دلریسۀ باد»، هیچ صدای دیگری نبود؛ نه در سروستانهای زرد و نه در هیچ بستان بیشکوفهای.
تنها صدای شما بود در آن جغرافیای هجر، در آن برهوتِ شادی و زندان آزادی، که ناگهان یادمان میانداخت خوشگل و خرامانیم، و منهیات مکرر ما را چندان از جنّات عدن دور نرانده که خوشی فراموشمان شود. صدای ساز و سرخوشی شما از جای دیگری میآمد؛ جایی جادویی که خیال بیخیالی میپرورد و نوجوانیِ یله. آن صدا و صاحبصدا، هم انکرِ منکَرات بود در چشم بزهای روشنفکر و هم نفسِ منکِر بود در کتاب پشمینهپوشان تندخو. شادی شما آزار میداد.
سروصدای ششوهشت شما حریم منزه مارکس و ملا را میشکست. پریای شما با آن پریای اندوهخوار مقدس که عین افسردگی بود و نشسته بود «زار و زار گریه میکرد، مثه ابرای باهار گریه میکرد» فرق داشت. پریای شما از کوچه صدامان میزد، میبُردمان مهمانی، میرقصاندمان. پریای شما، در عوض، «یار قشنگ موبلند مشکیپوش» بود.
شما عاشق آشتی بودید. عاشق آن وقت که، در آناتی نامنتظر، سرهنگ و سرایدار با هم برقصند و بوی چرخاندن بلوط بومی بر آتش از پنجرهی فقرا بیرون بزند. آنوقت همه بنشینند در حیاط کوچک، روی دبه و جعبه و چارپایه، آش بکشند و بخار روشن وجد از زمینِ غروب برخیزد.
شما، آقای شهرامشبپره، سزاوار نوشتهای بس رنگینتر و آهنگینتر از این هستید که من نوشتم. نوشتهای بس پاکتر، بس شبیهتر به خودتان. درخورِ وامی که ما به شما داریم صد کاروان هلهله و شادمانی است که باشد طلبتان؛ تا روزی که از آن آسمان دور در تهران به زمین بنشینید و ما، فرسوده و آزاده، قم تا شمیران را پیش پایتان برقصیم.(به نقل از صفحه شخصی نویسنده)