مختص جامعه سینما:عباس مؤذن/ فیلم هفت(SEVEN) ، به نویسندگی «اندرو کویین واکر» و کارگردانی «دیوید فینجر» به گونهای طراحی شده است که حسی آخرالزمانی را به تماشاگر منتقل کند. گویی این پیام آور شوم که دستانش به خونِ گناهکاران آلوده است، حکم انقراض نسل بشر را در دست دارد و برای اجرای حکم قتل تمام بشریت در جامعه مدرن آمده است.
جان دوو(کوین اسپیسی) قربانیان خود را با توجه به هفت گناه کبیرهی: «شکم پرستی، حرص، تنبلی، هوس، غرور، حسادت و خشم» به قتل میرسان تا حکم الهی را اجرا کرده باشد. اما وجه تکان دهنده ماجرا در این است که اگر به مقدسترین باورهای کهن نگاه کنیم، قاتل حرف حساب میگوید و حق دارد قربانیانش را به جرم ارتکاب گناهان کبیره مجازات کند.
در واقع عمیقترین و باورپذیرترین باورهای مقدس دینی که در بیشتر مذاهب و ملیتهای مختلف جهان قابل قبول بوده و مورد احترام نیز هست، در عمل حکم نابودی انسان مدرن را در خود مستتر دارند و فیلم تلاش میکند تصویری عریان از این حقیقت تلخ را پیش روی مخاطب خود به تصویرکشد.
در آثار سینمایی دیگری که محور اصلی آنها یک قاتل زنجیرهای است، افراد زمانی در محدوده خطر واقع میشوند که سرِ راهِ قاتل قرار گرفته باشند. اما در در این اثر، هرکسی که به یکی از گناهان کبیره آلوده شده باشد، عملا نام او در حکم و فتوای شخصیت(مامور) انتقام نوشته شده تا مکافات گناه کبیرهای که مرتکب شده است را پس بدهد و حکم الهی بر او اجرا شود. به همین دلیل است که فیلم هفت طنین ترسناکتری نسبت به دیگر آثار جنایی دارد و نوعی غبار و تیرگی آخرالزمانی را در تار و پود خود تنیده است.
فیلم هفت با وجود مایههای مذهبی و ارجاعهای فلسفی و آخرالزمانیاش، به دلیل ساختار جذاب و درام پرتنش و بازی درخشان بازیگرانی چون: برد پیت، مورگان فریمن و بالاخر بازی کم نظیر کِوین اسپیسی، توانسته است محبوبیت تماشاگران سینما را از آن خود کند. به همین دلیل توانسته است جایگاهش را در فهرست آثار برگزیده سینمای حفظ کند. این اثر علاوه بر داشتن سکانسهای جذاب و دراماتیکی خود، تصاویری تلخ از جامعهی تکه پاره شده مدرن و حتا پسامدرن را نشان میدهد.
سکانس مشهور پایانی و رویارویی کارآگاه میلز(بردپیت) با سر بریده همسر خود «تریسی» در جعبه کارتنی که پیک برای او می آورد، نوعی نگاه تقدیر و سرنوشت را نمایندگی می کند و در بطن این حس ناتورالیسم گزنده و نا امید کننده، انسان موجود درمانده ای است که از پذیرش سرنوشت خود و مواجهه با فاجعه مختومی که خود باعث و بانی شکل گیری اش بوده، ناگزیر به تسلیم است. شگفت اینکه در این برزخ پایانی و در میانه بیابانی غم بار، و اندوهگین، آن که ردای پیامبران را به تن دارد قاتلی بی رحم است که حقانیتش را [دست کم به باور خودش] از کتابهایی چند هزارساله گرفته است و آن که سرگشته و گیج و مبهوت و ناامید ضجه میزند و مرگش را آرزو میکند، انسانیترین شمایل و نماینده جامعه امروز است.
اما آیا حقیقتا انسانی که معجزه هستی و جانشین خداوند است را میتوان با ترازوی قضاوت انسان مدرن به قتل رساند؟ از قضاوت کردن انسان، تا به قتل رساندن او، زمانی به بلندای عمر هستی وجود دارد. به همین دلیل است که آفریدگار جهان هرگز آدمی را تا زمانی که زنده است، قضاوت نمیکند. به همین دلیل است که کارآگاه سامرست(مورگان فریمن) به همکار جوان خود دیوید میلز توصیه میکند که هرگز درصدد اصلاح جامعه و مردم بر نیاید. شاید یه این دلیل که «دنیا، هرچند جای خوبی نیست، اما ارزش جنگیدن را دارد.»