مختص جامعه سینما: رضا کردبچه/ ۱) شاهکار “خفتان آبی” ( The blue caftan) را نمی توان بی ملاحظه دید و بی ملاحظه تر از آن عبور کرد و به فراموشی دیده بی حافظه ی این روزگاران بی خاطر سپرد.!
برخی آثار سینمایی چنان با ظرافت و ملاحت ساخته و پرداخته و در واقع بند بند تصاویرش، هنرمندانه دوخته می شوند که گویی به نهایت شکوهمندی و هیبت یک لباس فاخر زنانه همچون خفتان( نوعی لباس بلند و گشاد زنانه) درمی آیند که تنها باید آنرا هر بار در تن زنانه زیبایی دید و از تماشای آن در هر فرصتی لذت برد.
بله این فیلم برگرفته از نام حریر آبی لباس زنانه ایست که حلقه وصل مثلث عشقی و ممنوعه یک زوج خیاط میانسال( مینا و حلیم) و شاگردی بنام یوسف است که بین آنها دست به دست می شود و برخلاف تصور ،عشقی تابو و همجنسگرایانه را بین حلیم و یوسف احضار و منصه ظهور می رساند. حریر زنانه ای که دستان و چشمهای مردانه و عشق طلب اما، آنرا کوک می زنند و توامان عشق را در چشم هم آرام آرام دوخت می زنند!
۲) شکوهمندترین مشخصه این فیلم ،علاوه بر سناریو درخشانش که توسط “مریم توزانی” کارگردان مراکشی این فیلم به رشته تحریر درآمده، نقش آفرینی های بی بدیل بازیگران این فیلم است که کارگردانش به مثابه خیاطی زبردست آنرا به غایت به ظرافت هرچه تمامتر نقش دوزی بر تن بازیگران خود کرده است..
نقش های نقش دوزی شده در جای جای این فیلم، همچون نقشهای آراسته بر تن پارچه مخملی و نازک آرای آبی رنگ خفتان..! گویی بازیگران این فیلم در نماهای اینسرت و کلوز، هرچقدر با وسواس ،دقت و ظرافت بیشتر، کوک های سوزن را بر پارچه می زنند، در نقش های خود بیشتر و عمیقتر فرو می روند و با هر کوک، تارو پودهای نامرئی عشقی را بین خود محکمتر دوخت می زنند.
۳) ناب ترین و تاثیرگذارترین سکانس این فیلم، در فروپاشی و عوض شدن اتمسفر غمبار اثر(حاصل عشق تلخ حلیم و یوسف) و همچنین ناخوشی سخت مینا(بدلیل سرطان)آنجایی اتفاق می افتد که ناگهان با موسیقی شاد پیچیده در فضای خیابان ، هرسه آنها کنار پنجره شروع به رقصیدن نابهنگام می کنند: چشم در چشم اشک آلود وآشکارکننده رازهای هم، و لبخند در لبخندهای تلخ و جدا شونده از هم…“اروین یالوم” در بخشی از کتاب وقتی نیچه گریست می گوید:
“برای زایش ِ ستارهایی رقصنده، باید آشفتگی و شوریدگی های ناب در درون خویش داشت…” پارادوکس التقاطی غمبار حاصل از عشق حلیم و یوسف وهمچنین آگاهی از مرگ پیش رونده مینا، منجر به رقصان شورانگیزی می شود که تمامی شوریدگی ها و آشفتگی های دیوانه وار، اما آرام و رام این اثر را باخود به همراه دارد و مثل ستاره ای درخشان چشم ها را به خود خیره می کند.
۴)”بازیگردانی چشم ها” تعبیری که شخصا من برای ایفا نقش های این فیلم توسط بازیگرانش به کار می برم..”خفتان آبی” فیلمی کم دیالوگ در کلام گفتاری و پر دیالوگ در کلام دیداریست! به عبارتی کارگردان این فیلم بسیارماهرانه و شهودی، چشم ها را به جای زبان به خدمت می گیرد تا از توضیحات بیجا که تضییع کننده روایت احساس روان بازیگرانش هست جلوگیری کند.
زبانِ چشمها آنچنان در سکون و سکوت حاصل از عشق و جدایی در سراسر اثر باهم دیالوگ برقرار کرده و عشقبازی می کنند که لحظه ای غفلت و مکث بی توجهی مخاطب را برنمی تابد، بطوریکه چشمهای مخاطب را خیرگانِ قابهای مسحور کننده و صمیمیت بلافصل دوربینی می کند که بدلیل نزدیکی شهودی و متافیزیکی به شخصیت ها و همچنین مجاورت و نزدیکی فیزیکی در نماهای کلوز و اینسرت در میزانسن ها، آنرا را به ناظری مستقیم بدل میکند که بخشی از عضو خانواده در درون فیلم می شود که تمام روند عشق و جدایی جاری در فضای داستان را با پوست و استخوان حس و با چشمانی خیس دنبال می کند!
۵)”خفتان باید گشاد و راحت باشه تا در تن زن زیبایی بیافرینه” این جمله حلیم(مرد خیاط) به زن مشتری است که برای سفارش لباس به مغازه خیاطی آمده بود… دقیقا آنجا که به هنگام مرگ نیز ،نباید کفنِ تنگ و چسبیده بر تن مرده نمود که زیبایی تنِ تنگیده و به تنگ آمده از زندگی خویش را در پوشش مرگ رهایی بخش از بین خواهد برد.
این توضیح انتهایی در این یادداشت به سکانسهای آخرین فیلم مربوط می شود که پس از مرگ مینا ، حلیم و یوسف خفتان را به جای کفن بر تن مرگ وی نموده و تابوت را دو نفره تا گورستان همراهی می کنند…استعاره ای از استمرار و حمل تابوی تابوت عشق خویش و کشیدن بار تنهایی آن بر دوش در آرامشی بدون حضور دیگران.