جامعه سینما:حسین معززی نیا/در تماشای دوبارهی مثلث اندوه (روبن اوستلاند) به نظرم رسید شباهتهای تماتیک و روایی بین این فیلم و فورس ماژور (فیلم دیگر همین فیلمساز در سال ۲۰۱۴) چشمگیرتر از آن است که در اولین نوبت تماشا توجهم را جلب کرده بود.اگر فورس ماژور را دیدهاید،
به یاد بیاورید در صحنهی افتتاحیهاش خانوادهای را مقابل دوربین یک عکاس میبینیم. صدای عکاس را میشنویم که به خانوادهی چهارنفره فشار میآورد خوب بایستند، خوب ژست بگیرند، سعی کنند خوشحال به نظر برسند، سرهایشان را صمیمانه به هم تکیه بدهند و ترکیببندی چشمنوازی بسازند از خانوادهای نمونهای، متحد و بانشاط که آمدهاند اسکی، و وسط سفیدی برف بینهایت خوشبخت به نظر میرسند.
عکاس بیاعتنا به اینکه خانوادهی مقابل لنزش چهقدر به تصویری که او میخواهد بسازد شباهت دارد مشغول کارش است: ساختن تصویری مهیج از حضور در این هتل و چند روز خوشگذراندن.در ادامه، حادثهای رخ میدهد (سقوط یک بهمن) که شروعکنندهی شکافی در اتحاد این خانواده است.
به بهانهی همین حادثه با جمعی از مهمانها و چند زوج دیگر آشنا میشویم، جزئیات حادثه به بحث گذاشته میشود و هرچه جلو میرویم به نظر میرسد زن و مرد از نظر ذهنی واقعاً زیر آن بهمن ماندهاند گرچه از نظر جسمی سالم به نظر میرسند.
نکتهی اصلی در همهی مشاجرهها یک چیز است: زن و مردی که ادعای عشق به دیگری دارند تا کجا پای عشقشان میایستند و اگر حس کنند جانشان به خطر افتاده ابتدا به فکر نجات خودشان میافتند یا نجات دیگری برایشان مهمتر است. پاسخ این سؤال هم در رابطهی فردی زن و مرد باید پیدا شود هم در تصویری که جامعهی انسانی از چنین شرایطی دارد: دیگران چه میگویند؟ جامعه چه تعریفی از این موقعیت دارد و کدام رفتار را پسندیده میداند؟ مرد و زن داستان به نوبت در معرض قضاوت قرار میگیرند.
حالا افتتاحیهی مثلث اندوه (که باید ترجمهی بهتری برایش پیدا کرد) را در نظر بگیرید: جمعی از پسرهای جوان بهعنوان مدل جلوی دوربین قرار گرفتهاند و کسی که این طرف دوربین است مشغول ضبط تصویر دلخواهش است، با پسرها تمرین میکند که تصویر مشتریپسند برای هر برند چه مختصاتی دارد. کمی جلوتر یکی از جوانها (کارل) در اتاقی تست میدهد و از آدمهای آن طرف میز میشنود که باید اخم پیشانیاش را پاک کند، حتی از درون خودش را «ریلکس» کند تا انتخاب مناسبی برای استفاده در آگهیهای تبلیغاتی به نظر برسد.
کارل در سکانس بعد با دختری (یایا) دیده میشود که او هم مدل است و همین سبک زندگی را دارد. کارل و یایا موقع شام خوردن در موقعیت عجیبی قرار میگیرند (شبیه صبحانه خوردن آن خانواده در فورس ماژور) که شروعکنندهی مشاجرهای پایانناپذیر است.
این دو نفر به یک کشتی تفریحی میروند همراه جمعی دیگر (شبیه حضور قهرمانها در هتل فورس ماژور) و با بحرانی مواجه میشوند (شبیه سقوط بهمن در فورس ماژور) و بعد از رسیدن به جزیره، حالا مرد داستان که تا پیش از این از زن انتظار حمایت داشت (بعد از مشاجره سر پول شام) خودش باید بین وفاداری به زن و دریافت حمایت از زنی دیگر انتخابی انجام دهد.
مرد ترجیح میدهد خودش را بفروشد در ازای دریافت غذا و جای خواب.مثل فورس ماژور واکنشهای زوجهای دیگر را هم به بحران میبینیم، مثلاً گریهی تاجر روس همزمان با خارج کردن جواهرات از بدن زن که جسدش به ساحل رسیده. در خود کشتی هم جمعیت خدمتکارها با جمعیت مدلها مقایسه میشوند که باید «ظاهر» خوبی از خودشان به نمایش بگذارند تا مشتریها راضی باشند و پول خوبی گیرشان بیاید.اگر همین مسیر را ادامه دهیم شباهتهای دیگری هم در جزئیات وجود دارد، از جمله در نوع طنز سیاه مورد علاقهی روبن اوستلاند.
در بحثهای سبکی هم که شباهتها فراوان است. اما در مقایسه، تصور میکنم فورس ماژور فیلم ظریفتر و کنترلشدهتری است. ایدههایش را خویشتندارانهتر به نتیجه رسانده بود. شاید هنوز بهترین فیلم اوستلاند باشد.(از صفحه شخصی نویسنده)