جامعه سینما:حسین معززی نیا/خانوادهی فیبلمن، شخصیترین فیلم اسپیلبرگ است؛ شرح آغاز شیفتگیاش به سینما و پیداشدن وسوسهی فیلمسازی از کودکی. اثری کاملاً زندگینامهای است البته با تغییراتی در بعضی جزئیات.
اگر مثل من، اغلب کتابهای منتشرشده دربارهی اسپیلبرگ را مرور کرده و فیلمهای مستندی را که دربارهاش تولید شده دیده باشید، وقایع فیلم برایتان آشنا خواهد بود؛ انتقال چندبارهی خانواده به ایالتهای مختلف، بحران خانوادگی و جدایی پدر و مادر، تبعات زندگی در یک خانوادهی یهودی، بیزاری از مدرسه و…ساختمان روایت بسیار ساده است، از جاهطلبیهای سبکی هم خبری نیست.
فیلمساز ترجیح داده اتمسفر فیلمش یادآور سینمای دههی شصت آمریکا باشد، با همان استایل رنگ و نور و صحنه و لباس. موقعیتها به ترتیب و سر فرصت روایت میشوند، از کودکی تا ابتدای جوانی، روزی که سَمی فیبلمن (استیون اسپیلبرگ) در یک استودیو استخدام میشود.
از پارسال در جریان تولید خانوادهی فیبلمن بودم، توقعم از فیلم بالا رفت، حالا لذتی را که انتظار داشتم نبردهام! نتیجهی نهایی بهگمانم معمولیتر از چیزی است که در خیالم تصور میکردم. البته فیلم دیدنی است و با ارجاعهایش به تاریخ سینما و لحظاتی که موجودیت خود سینما را توصیف میکند تکانمان میدهد، اما از آن جادویی که انتظار میکشیدم تهی است.
هر فیلمسازی در کارنامهاش فیلمی دربارهی خود سینما میسازد و تصور میکردم حالا که نوبت اسپیلبرگ شده، دست کم چند سکانس جاودانه خواهیم دید. اما فیلم آنقدر که لازم است پرشور نیست. بیش از اندازه به ایدههای فیلمنامه متکی است، جاهطلبی لازم را ندارد.
خانوادهی فیبلمن متمرکز شده روی رابطهی سینما و زندگی؛ اینکه زندگی چطور به تجربههای فیلمسازی یک نوجوان جهت میدهد، فیلمهایی که میسازد چطور بر زندگی اطرافیانش تأثیر میگذارد. این روند چهقدر راست است و چهقدر دروغ، چهقدر آگاهانه و چهقدر نابهخود.
درخشانترین لحظهی فیلم، سکانس پایانی است؛ ملاقاتی کوتاه با جان فورد در دفتر کارش. تمام جزئیات این سکانس را اسپیلبرگ قبلاً در مستندی که پیتر باگدانوویچ دربارهی جان فورد ساخته تعریف کرده بود. حالا همان خاطره را با حضور دیوید لینچ در نقش جان فورد ساخته. نمای پایانی فیلم را هم که مفرح است انگار فورد کارگردانی کرده؛ سر دوربین بالا میرود تا خط افق در وسط قاب باقی نماند.(از صفحه شخصی نویسنده)