جامعه سینما:دکتر مصطفی مهرآیین/یکی از مهمترین دغدغه های فعالین اجتماعی- فرهنگی که اکنون می توان آن را نوعی کلیشه نادرست دانست این است که امروزه ما در جامعه به ظهور نوع جدیدی از افراد یا حتی یک قشر به نام «سلبریتی» روبرو هستیم که موضوع خیالبافی مردم و گفتگوهای روزمره آن ها هستند و آن ها را از پرداختن به مسائل جدی تر جامعه که موضوع کار قشری دیگری به نام «روشنفکران» است باز می دارد.
تصور بر آن است که ریشه عقب ماندگی جامعه ما به عقب ماندگی فرهنگی باز می گردد که امروزه با ظهور «سلبریتی» ها و زرق و برق چشمگیر زندگی آن ها و درگیر شدن ذهن مردم با شهرت این افراد این عقب ماندگی تشدید شده است.
فرض دیگر این رویکرد آن است که ما اگر بتوانیم جامعه خود را تبدیل به یک «جامعه تاملی» نماییم و به ایجاد پیوند بیشتر میان مردم و محیط های روشنفکری اقدام نماییم و روشنفکران را تبدیل به «گروه مرجع» مردم سازیم، احتمالاً سریعتر و انسانی تر و اخلاقی تر قادر به طی کردن فاصله عقب ماندگی با توسعه و رشد عقلانیت خواهیم بود.
در ادامه این یادداشت ابتدا مبتنی بر پژوهش آنتونی لیلتی،تاریخ نگار و پژوهشگر فرانسوی، با عنوان «خلق سلبریتی» (این کتاب توسط لین جفرس به زبان انگلیسی ترجمه شده است) نشان خواهم داد که سلبریتی نه مفهومی امروزی و یا یک آسیب اجتماعی، بلکه چنان که لیلتی نشان می دهد مفهومی در پیوند با ظهور مدرنیته فرهنگی و سیاسی و اصول بنیادی آن همچون فردیت و اصالت خود است.
سپس در قطعه ای مهم تر و از زبان هانا آرنت، فیلسوف برجسته آلمانی، نشان خواهم داد که اصولاً ریشه مشکل جوامع انسانی، از جمله جامعه ما، نه در بی اعتنایی آن ها به مباحث عمیق فرهنگی و تبدیل نشدن به یک «جامعه تاملی»(که اصولاً از نگاه آرنت گرایش به ایجاد یک جامعه تاملی انحرافی است که افلاطون در تاریخ فلسفه آغازگر آن است) و نه در توجه آن ها به سلبریتی ها یا گرایش آن ها به عدم عقلانیت، بلکه به برتری «زحمت» و «کار» بر «عمل» باز می گردد و ریشه مشکل را باید جدی تر و عمیق تر تحلیل نمود و از تکرار این کلیشه موجود در تاریخ روشنفکری ایران که «مشکل به عدم رشد فرهنگی باز می گردد» جلوگیری کرد.
آنتونی لیلتی در تحقیق برجسته خود در خصوص چگونگی پیدایش سلبریتی ها به تاریخ نگاری ریشه های ظهور صنعت سرگرمی مدرن می پردازد. او نشان می دهد سلبریتی نه یک مفهوم متاخر، بلکه حاصل تحولات قرون هیجده و نوزده، بویژه تحولات دوره رومانتیک، است.
او با تاکید بر زندگی کسانی چون ولتر، روسو، لرد بایرون و…..به تشریح یک چشم انداز تایرگذار و پر از دانش از فرهنگ سلبریتی می پردازد که پیش از عصر اینترنت و هالیوود و تلویزیون و روزنامه های زرد وجود داشته است. بنا به استدلال لیلتی فرهنگ سلبریتی، به هیچ وجه محصولی مختص تحولات قرن بیستم، یا ناشی از نوعی نابهنجاری در عصری که اینقدر ستارهزده نبوده نیست.
او به ما نشان می دهد که مفهوم سلبریتی در پیوند با مفاهیم نزدیک قدیمیتری همچون شخصیت برجسته، مشهور (fame)، پرشکوه (glory) و بلندآوازه (renown)، ظهور نکرده و مربوط به علاقه عموم مردم به زندگی شخصی افراد(و نه کار آن ها) است.
به باور لیلتی، بیشتر تحلیل گران فرهنگی بر این تصورند که فرد باید با کار خود و مبتنی بر میزان تاثیرگذاری فرهنگی- اجتماعی آن در جامعه مورد توجه مردم قرار گیرد، در حالیکه سلبریتی ها حاصل علاقه مردم به «شخصیت فردی» به عنوان یک عنصر تاثیرگذار در «خلق فرهنگ» می باشند.
مردم علاقمند به خلق روایت و خاله زنک بازی درباره کسانی هستند که آن ها را نمی شناسند،اما نسبت به آن ها حس صمیمیت دارند. پژوهش لیلتی محدود به تاریخ نگاری زندگی سلبریتی ها باقی نمی ماند.
او با به تصویر کشیدن فرآیندهای اجتماعی همچون ظهور مطبوعات و آگهی های دستی، تکنیک جدید تبلیغات، بازار یابی لذت، اقتصاد تئاتر، زندگینامه نویسی، کاریکاتور، موزه، سالن های رقص، سالن های گفتگو(او در کتاب دیگر خود با عنوان «جهان سالن ها» به تشریح جایگاه اجتماعی- فرهنگی سالن ها در پاریس قرن هجدهم پرداخته است)، و…نشان می دهد که چگونه خلق سلبریتی ریشه در تحولات اجتماعی دارد و آغاز فرهنگ سلبریتی به بسیج منابع در اروپای قرن هجدهم و نوزدهم باز می گردد.
لیلتی از ما می خواهد که فرهنگ سلبریتی را یک آسیب نبینیم و با تمسخر به آن نگاه نکنیم، بلکه آن را جزیی از مدرنیته فرهنگی و سیاسی بشناسیم. او در نکته ای نغز معتقد است حتی انقلابیون علاوه بر مشروع بودن نیازمند مشهور بودن نزد عموم مردم هستند تا بتوانند انقلاب را ممکن سازند، همان گونه که سیاسیونی چون ماری آنتوانت، جورج واشنگتن و ناپلئون با جهان سیاسی روبرو شدند که بر مبنای نیازهای جدید سلبریتی بودن شکل گرفته بود.
لیلتی، همچنین، به ما نشان می دهد که از دیدن سلبریتی هایی که ما آن ها را شخصیت های دون اجتماعی می شناسیم نباید تعجب کنیم، چون اصولا سلبریتی بودن در پیوند با برجسته بودن نیست. به باور لیلتی، فرهنگ سلبریتی اساساً دموکراتیک و فرد گرایانه است، چون هر کسی میتواند به آن دست یابد.
هانا آرنت در اثر برجسته خود با عنوان «وضع بشر» که هدف آن را «اندیشیدن به آنچه می کنیم» می داند، سه فعالیت «زحمت»(مربوط به حوزه خصوصی و بقا ما)، «کار»(مربوط به قلمرو اجتماعی و تمدن سازی ما) و «عمل»(مربوط به حوزه عمومی و توان کنشگری سیاسی ما) را از بنیان های وضع بشری ما می داند.
او معتقد است ما در این جهان دچار دو معضل بنیادین هستیم که به شکل انحرافی پاسخ آن را در زحمت کشیدن و تضمین بقای خود یا در کار کردن و خلق مصنوعات فرهنگی و فنی جستجو می کنیم.(روشنفکران ما در تاریخ معاصر ایران عموما وقتی سخن از توسعه فرهنگی و توسعه اجتماعی به عنوان راه حل مشکلات کشور سخن می گویند به همین دو معنا از مدرنیته نظر دارند که آرنت آن ها را نادرست می داند).
آرنت اما راه حل مشکل را در بسط و توسعه فضای عمومی یا همان فضای سیاست می داند. به باور آرنت، مشکل نخستین ما در این جهان «تنهایی» است که ما به غلط برای پاسخ دادن به آن گرفتار روانشناسی گرایی، عرفان گرایی، صنعت فرهنگ گرایی، سلبریتی پرستی گرایی یا همچون هایدگر گرفتار «رومانتیسیسم» می شویم.
آرنت تنها پاسخ مناسب برای رفع تنهایی ما را وارد شدن در فضای عمومی، همراه بودن با سایر انسان ها و مشارکت در سیاست و تصمیم گیری هایی می داند که مربوط به منافع جمعی ما هستند و نه منافع فردی.بنابراین، آرنت تنهایی ما را دارای معنایی سیاسی می داند که اصولاً وجود آن در یک جامعه حکایت از «فروپاشی سیاست و قلمرو عمومی» دارد.
اگر می خواهیم جامعه ای برای رفع تنهایی خود به پاسخ های انحرافی نپردازد باید به تقویت فضای سیاسی بپردازیم. آرنت البته تقویت فضای سیاسی را حاصل کنشگری افراد می داند.
بااینحال، در جوامعی همچون جامعه ما که همه چیز گرفتار در دستان دولت و تحت کنترل دولت می باشد، این دولت ها هستند که باید با خلق فضای عمومی و فضای سیاسی پویا زمینه ساز خلق روحیه جمع گرایی در افراد شوند.
آرنت مشکل دیگر انسان در این جهان را «میرا بودن انسان» می داند.آرنت برخلاف تاریخ فلسفه که در آن عمدتا از پیوند انسان با «زندگی تاملی» یا «زندگی فیلسوفانه»(مفهوم مورد توجه استاد ملکیان و تعداد زیادی دیگر از روشنفکران ما که معتقدیم باعث ایجاد انحراف در فهم مشکلات جامعه ما می شود. این مفهوم انباشته از ستایش روشنفکران و تحقیر نفس زندگی،بویژه زندگی سیاسی است) سخن گفته می شود، از پیوند انسان با «زندگی فعال» یا «زندگی پر از شور کنشگری سیاسی و عمومی» سخن می گوید.
آرنت زندگی فعال که در دامنه «تولد» تا »مرگ» ممکن می شود را مهمترین «وضع بشر» می داند. او معتقد است ما در این محدوده زندگی می کنیم و در همین محدوده دوست داریم زنده بمانیم و جاودانه شویم. بنابراین، فعالیت هایی همچون زحمت و کار تضمینی برای بقا و زنده ماندن ما هستند. ما زحمت می کشیم تا به نیازهای طبیعی خود برای زنده بودن پاسخ دهیم.
در اینجا، ما زنده می مانیم اما جاودانه نمی شویم. زحمت بیش از هر چیز مربوط به تامین نیازهای معیشتی و تناسلی در زندگی انسانی می شود.به باور آرنت، زحمت مشترک میان ما و حیوانات است و فعالتی پیشا انسانی ست.
آرنت، بر خلاف مارکس که تاکید زیادی بر جایگاه زحمت کشان در نظریه خود داشت،معتقد است زحمت مشخصه انسان و انسانیت نیست و ما را قادر به «جهان سازی» نمی کند. به باور آرنت، ما در کنار «زحمت»، «کار» هم می کنیم. در اینجا، انسان از«انسان زحمتکش» تبدیل به «انسان سازنده» می شود و شروع به ابزارسازی می کند.
کار در پیوند با اجتماع است و منجر به ساختار بخشیدن به جهانی می شود که بسیار بادوام تر از چرخه بسته زحمت است. در اینجا ما گرفتار در چرخه بسته هدف- وسیله و مصرف باقی می مانیم که همراه با خود «لذت مصرف» را تبدیل به جزیی ماهوی از زندگی ما می کند.
آرنت، اما شادترین و خلاقانه ترین حوزه فعالیت ما را حوزه عمل می دانست که در نسبت با «تکثر» ماست، تکثری که «فردیت» نمی سازد، بلکه به خلق جهان توسط تک تک ما منجر می شود.
به باور آرنت، هر یک از ماها وقتی متولد می شویم امکانی برای بسط دادن جهان و گسترش بخشیدن به آنیم. هر یک از ما قصه و روایتی در جهانیم که می توانیم آن را بسازیم(دنیای مدرن چنان که لیلتی نشان داد امکانی برای سلبریتی شدن هر یک از ماهاست. یعنی هر یک از ماها مبتنی بر منابع موجود در جهان مدرن قادر به روایت گویی از خود هستیم).
آرنت معتقد بود در حوزه عمل ما از «انسان زحمتکش» و «انسان سازنده»(هر دو به زبان فوکو حاصل فرآیند «انسان سازی در دنیای مدرن»اند) تبدیل به «انسان آشکار ساز» می شویم.
ما در اینجا روایت می کنیم تا بگوییم کیستیم. ما آغازهای تازه در جهانیم که به محض آنکه لب به سخن بگشاییم و گفتار بسازیم آغاز می شویم.ما با روایت سازی قادریم جهان مشترک بسازیم. در اینجا از زندگی خصوصی و علاقمندی به زندگی خصوصی خبری نیست. اینجا «محل بروز انسان بودگی» ماست.
اینجا زندگی سیاسی ما خلق می شود و ما منافع عمومی خود را بنیان می نهیم. اینجا ما «اشخاص» هستیم در جهان مشترک. در کار ما انسان تولیدگر یا مصرف کننده ایم. در زحمت ما انسان زحمت کشیم. اما در اینجا ما «اشخاصی» هستیم که در پیوند با دیگران «ما» می شویم. سیاست قلمرو ما شدن ماست.
در اینجا ما با انجام فعالیت های عمومی که خیر آن معطوف به تمامی جامعه است جاودانه می شویم و در خاطره انسانی باقی می مانیم. بنابراین،از نگاه آرنت بودن ما که ترکیبی از تولد و مرگ است کاملا سیاسی می باشد. آرنت، البته، معتقد بود در جهان مدرن ما با مرگ سیاست و گرفتار بودن مردم در قلمرو مسائل خصوصی و اجتماعی(نه عمومی و سیاسی) روبروییم.
چنان که از زبان هانا آرنت گفته شد معتقدیم به جای تاکید بر زندگی فیلسوفانه و تاکید بر اهمیت روشنفکران در زندگی اجتماعی و رشد فرهنگی مردم و خلق مفهوم انحرافی و دوگانه ساز «سلبریتی» که از تاریخ آن و فرآیند خلق آن در دنیای مدرن نیز کمتر می دانیم، باید تلاش خود را معطوف به زنده کردن فضای عمومی و میدان سیاست پویا نماییم تا زندگی افراد جامعه در پیوند با شور و کنشگری قرار گیرد و افراد جامعه با خلق یک دنیای مشترک از خود انسانی جاودانه در خاطره جامعه بسازند و بتوانند با تولد و مرگ و تنهایی خود سیاست را ممکن کنند.