جامعه سینما:حسام سلامت/در صحنهای از فیلم «یک زندگی پنهان»، آخرین کار ترنس مالیک، کشاورز اتریشی که به سبب امتناع از پیوستن به ماشین جنگی فاشیستها بازداشت شده و در آستانهی اعدام است با اصرار وکیل تسخیریاش طرف میشود که از او میخواهد سوگند وفاداری به هیتلر را فقط بر زبان بیاورد تا خود را از این مخمصه رها کند. وکیل دستوپا میزند که کشاورز را متقاعد کند مناسک صوری سوگند را به جا آورد تا آزاد شود. کشاورز اما میگوید «من آزادم».
این را درست همان زمانی میگوید که در یوغ اسارت فاشیستها گیر افتاده و چیزی به اجرای حُکم اعدامش نمانده است. چطور چنین چیزی ممکن است؟ چطور ممکن است یک اسیر آزاد باشد؟ در اینجا با دقیقهای تماماً کانتی طرفیم، دقیقهی کنش اخلاقی یک سوژهی خودآیین که شرط خودآیینی ارادهاش آن است که آزاد باشد. اما آزاد از چه چیزی؟ پاسخ کانت صریح است: آزاد از تعیینکنندگی عوامل و علتهای بیرونی. گفتن ندارد که تا جایی که به جهان واقعی (کانت میگوید «عالم محسوسات») مربوط میشود همهی کنشهای ما بیش و کم تعینیافتهاند و متأثر از انبوهی از الزامات ساختاری و اقتضائات عاطفی.
من چنین و چنان رفتار میکنم چون نقش اجتماعیام و وظایف متناظر با آن چنین ایجاب میکند، چون ضرورتهای گریزناپذیری که از بیرون، از جانب فرهنگ یا سنت یا اقتصاد یا دولت به من تحمیل میشود مرا مستقل از ارادهام وادار میکند که چنین یا چنان کنم، چون منافع، مصلحتسنجیها، انگیزهها، ترسها و امیدهایم افسار کنشهایم را در دست میگیرند و مرا هدایت میکنند که چنین یا چنان رفتاری از من سر بزند.
در همهی این موقعیتها با سوژهی مقیدی طرفیم که کردارها و تصمیمهایش مشروط به نیروهای بیرونی است، نیروهایی که جملگی ارادهی او را از بیرون تعیین میکنند. در چنین شرایطی من یا همان سوژه دیگر «علت فاعلی» کنشهایش نیست و آنچه انجام میدهد نه زادهی فاعلیت آفریننده و آغازگرانهی او که، دستکم تا حدی، محصول زور آشکار و پنهان نیروهای «بیگانه» و علتهای خارجی است.
این روایت واقعگرایانهی زندگی روزمرهی انسانهای واقعی در جهان تجربی است و درست به همین دلیل، برای همهی ما به غایت آشناست، هر چه باشد اغلب ما به همین سیاق زندگی کردهایم. اما انسان، همین انسان «واقعی»، توان یا قدرتی دارد که شاید حتی برای خودش هم ناشناخته و غیرمنتظره باشد:
قدرتِ آزادی که در واقع همان قدرتِ، به قول کانت، «خودانگیختگی ناب» است، که چیزی نیست مگر قدرتِ عملکردن نه بر وفق القائات بیرونی و مستقل از ارادهی من (که در قاموس کانتی همان «دیگرآیینی» است) که به اتکای خودآیینی محض. فقط در این صورت است که کنش سوژه براستی از خودش سر میزند. این آزادی «سلبی» که از راه نفی مبارزهجویانهی اثرگذاری تعیینکنندهی محرکهای خارجی حاصل میشود عالیترین قدرتِ سوژه است. به این اعتبار، آزادی «دادهشده» نیست بلکه باید فرض گرفته شود:
چنان عمل کن که «گویی» براستی آزادی یا، به تعبیر دیگر، فرض کن آزادی و هیچ نیرویی کنش تو را مشروط نمیکند، حال آنچه را که «باید» انجام بده. وقتی کشاورز اتریشی قصهی ما در وخیمترین لحظههای اسارت ادعا میکند «من آزادم» در واقع خودش را به سطح یک سوژهی خودآیین برمیکشد که مطلقاً آزادانه تصمیم میگیرد، فارغ از اینکه «آزادی اراده»اش چه سرنوشتی برایش رقم بزند.
مستقل از اینکه دولت از من چه میخواهد، مستقل از اینکه همشهریهایم چه انتظاری از من دارند، مستقل از الزامات نقشام در مقام پدر خانواده، مستقل از ارعاب و تهدید نهادهای امنیتی، مستقل از ترسهایم که تا مغز استخوانم نفوذ کردهاند، من مستقل از همهی اینها تصمیم میگیرم. در واقع «قدرتِ آزادی» قدرتِ تعلیقِ همهی این فشارهای نفسگیر بیرونی است، قسمی نادیدهگرفتن، پشتِ گوشانداختن و بیتفاوتماندن به همهی آن نیروهایی که آزادی را به سُخره میگیرند. اما کیست که نداند زیستن پیگیرانه به اتکای خودآیینی آزادانه دشوار است، اگر پاک ناممکن نباشد.
از: شبکه جامعهشناسی علامه