برای جامعه سینما:ابوالفضل هلالی / اعجاب سینما در این است که رزمی کاری استثنایی مانند بروسلی را به آنچنان جایگاهی میرساند که حتی مجسمه او در زادگاهش ساخته میشود و تبدیل به اسطوره میشود . بیایید فرض کنیم ما از هنر بروسلی فقط حرکات انفرادی و مبارزات نهایی در فیلم هایش را ببینیم آیا باز هم بروسلی به این اندازه شناخته شده بود ؟
چرا بوکسور مشهوری مانند محمد علی کلی و یا دیگر رزمی کاران به این جایگاه نرسیدند ؟در استثنایی بودن بروسلی هیچ شکی نیست اما آن چیزی که بروسلی را اسطوره کرد سینما و قصه بود . قصه بروسلی به درستی قدرت سینما را شناخت . او میدانست اگر به دنبال شناساندن و اسطوره کردن خود در جهان باشد تنها راه آن سینماست .
قصه دست تماشاگر را میگیرد و او را به دل واقعیت میبرد . قصه نوعی از تجربه زیستی را نسبت به کاراکتر فیلم فراهم میکند و هر چه این تجربه عمیق تر باشد تولید حس هم قوی تر دارای کیفیت بهتری است.هنر رزمی بروسلی به تنهایی هرگز او را تبدیل به اسطوره نمیکرد . اما او قدرت داستان گویی در سینما را درک کرده بود او در فیلم هایش قصه تعریف میکند بدمن تعریف میکند ظلم و ستم را میسازد و پرداخت میکند قهرمان را تعریف میکند .
قصه در فیلم های بروسلی به مثابه بوم نقاشی میباشد که تکنیک و حرکات رزمی بروسلی برروی آن نقش میبندد.پس میبینیم سینما با انسان چه میکند و هنر چگونه اسطوره میسازد حسی که با اقناع عقلی تماشاگر ایجاد میشود چگونه رزمی کاری را به اسطوره تبدیل میکند آنچنان که مجسمه او در زادگاهش ساخته میشود و تمام اینها چیزی نیست جز معجزه قصه ، ترسیم منطقی فضا در فیلم و درگیری و دیالکتیک عقلانی بین شخصیتهای داستان .
بروسلی بدون فیلم هایش و فیلم هایش بدون قصه هرگز به اسطوره تبدیل نمیشد . قصه ، تعلیق ، دیالکتیک منطقی بین عناصر فیلم ، تمامی اینها اصول غیر قابل تغییر سینما هستند . بروسلی میخواست اسطوره شود و میدانست تنها راه شدن ایجاد حس و هیجان در تماشاگر و دیده شدن او توسط دیگران است . او میخواست آنچه که از فلسفه مبارزه میداند و درک میکند به تماشاگر هم انتقال دهد و به درستی فهمید که تنها ظرف ایجاد ادراک حسی سینمای قصه محور است .
اگر به مترادف های واژه رزم دقت کنیم مانند تقابل و مبارزه به جنگ میرسیم شاید بتوان گفت جنگ پیچیده ترین شکل تقابل و مبارزه است جنگ بین دو ملت تمام آن ملت را درگیر میکند . از کسانی که مستقیما در جنگ شرکت میکنند تا دختر کوچکی که منتظر پدر رزمنده اش است و حتی آن محتکری که در طول جنگ اقلام ضروری مردم را احتکار میکند همه به نوعی تجربه زیستی با جنگ برقرار میکنند.
حال ما وقتی جنگ را در ظرف سینما بریزیم باید قدرت به قدرت واقعی سینما واقف باشیم و بدانیم والاترین خدمتی که سینما میتواند به یک ملت بکند چیست؟چیزی که بروسلی از مبارزه در ظرف سینما فهمید اما خیلی از سینماگران ما نفهمیدند . رشادت ، ایثار، شهادت ،اسارت ، معنویت . اینها مفاهیم انسانی هستند که در جنگ مستتر بود .
حال باید بدانیم از سینمای جنگ چه میخواهیم . اگر قصد تولید این مفاهیم در قالب سینما را داریم آن وقت چاره ای جز ساخت فیلمهای قصه محور نداریم تا تماشاگر به حس از طریق اقناع عقلی برسد . ابتدا باید فارغ از هر مفهوم انسانی عریان ترین شکل جنگ را برای تماشاگر قابل درک کنیم یعنی خود جنگ و مبارزه به معنای واقعی کلمه . تا خود جنگ برای تماشاگر بدرستی ساخته نشود هیچ مفهوم دیگری از پس آن به وجود نمی آید .
تا زمانی که تماشاگر تانک و توپ ار پی چی و مسلسل را نفهمد تمام مفاهیم دیگر دیگر برایش الکن و ناقص است و فقط ,هویتی بی پشتوانه و مقطعی در او ایجاد میشود . والاترین و ارزشمندترین دستاورد سینما از جنگ تولید جریان سینمایی میباشد این بدان معناست که میتوان یک توالی از جنگ ، فتح ، و شخص و تبعات جنگ ایجاد کرد .
اگر هدف از سینمای جنگ ایجاد حس رشادت ، ایثار، وطن پرستی و مفاهیمی از این دست میباشد چاره ای جز ایجاد یک جریان سینمایی با رعایت توالی مشخص نداریم یعنی باید از جنگ به فتح و به شخص و در نهایت به تبعات آن رسید . اگر فیلمهای شاخص سینمای دفاع مقدس را در نظر بگیریم از عروسی خوبان مخملباف گرفته تا آثار زنده یاد ملاقلی پور و ابراهیم حاتمی کیا اصول بنیادین تولید حس رعایت شده چون هنر و سینما چیزی نیست چون برانگیختن حس .
مخملباف در فیلم عروسی خوبان شخصیت حاجی که گهگاهی موج روانی حاصل از جنگ او را پریشان میکند به خوبی بما میفهماند .او ابتدا قدرت اداوت جنگی را به ما نشان میدهد و بعد کاراکتر موج زده را میبینیم . در سکانسی بشقاب دانه های انار برزمین می افتد و درست پلان بعدی انفجار تانک و فریاد کاراکتر موج زده .
مخملباف حس را ایجاد میکند .او ابتدا با نشان دادن قدرت ادوات جنگی ما را اقناع عقلی میکند و سپس تولید حس میکند ما در ابتدا معلول یعنی حاجی را میبینیم سپس علت یعنی انفجار را میبینیم و سپس تولید حس به درستی ایجاد میشود . قصدم در اینجا نقد فیلم عروسی خوبان نیست . فقط مثالی بود از تولید حس در سینمای جنگ یا میتوان فیلم مهاجر ابراهیم حاتمی کیا را با فیلم گاو مهرجویی مقایسه کرد .
پهباد و گاو در هر دو فیلم ابژه هستند که سوژه با آن ارتباط حسی برقرار میکند تماشاگر وجوه مختلف این ارتباط را میفهمد و مزمزه میکند گاو و پهپاد حتی تبدیل به شخصیت میشوند و تولید حس میکند و حس مجدداً از پس اقناع عقلی به وجود می آید . اما مشکل اینجاست با وجود شاخص بودن این فیلمها آن چیزی که بنام جریان سینمای جنگ نام بردیم با اینگونه فیلمها منافات دارد و ما به یکباره وسط واقعیت پرتاپ میشویم .
توالی جنگ، فتح ، شخص ، حاشیه آن چیزی است که ما را به والاترین انتظار ما از سینمای جنگ میرساند و ما را از مفهوم زدگی و سانتیمانتالیسم دور میکند . تا تماشاگر قدرت توپ و تانک را نفهمد تا تماشاگر قدرت نیروهای عراقی را نفهمد تا تماشاگر قدرت نیروهای بعثی عراق را نبیند و حس نکند و به بیان دیگر بر پرده سینما ساخته نشود در مفهوم زدگی میماند و حس در او ایجاد نمیشود و شهید آوینی به درستی جنگ را فهمیده بود و چقدر آگاهانه نام مجموعه مستند خود را روایت فتح نامیده بود مستندی که در زمان خودش جریان ساز شده بود اما قدرت لازم را نداشت و حس مداوم و تاثیر گذار وقتی ایجاد میشود که به سراغ سینمای قصه محور برویم و واقعیت را مجدد ساخته و بازتولید کنیم .
من هنوز فتح خرمشهر را نفهمیده ام . هنوز فیلمی جنگی ندیدم که ابتدای آن حداقل نمایی لانگ شات از خرمشهر ببینم یا حتی موقعیت جغرافیایی آن را بدانم . فرهنگش را بفهمم نخل خرمایش را . روسلینی رم شهر بی دفاع را میسازد اما من خرمشهر شهر بی دفاع هرگز ندیدم .
رم روسلینی را فهمیدم خرمشهر را کسی بمن نفهماند !!! پاریس اشغال شده در ارتش سایه ها ملویل را حس کردم و فهمیدم اما آبادان و کرخه را نفهمیدم . چرا ما روسلینی و ملویل نداریم و نداشتیم خود بحث مفصلی میباشد . تا نفهمیم چرا در این منطقه شهر این ادوات جنگی استفاده شده چرا هواپیمای جنگی فلان منطقه را بمباران کرده تا فضا را نفهمم تا خرمشهر را مانند رم روسلینی و پاریس ملویل در زمان جنگ نفهمم تا قدرت جنگی دشمن را بخوبی نشناسم هرگز و هرگز مفاهیمی مانند شهادت ، ایثار، و معنویت جبهه های جنگ برای من تبدیل به حس نمیشود و متاسفانه اکثر فیلمهای دفاع مقدس فقط تولید مفهوم زدگی و سانتیمانتالیسم میکنند
باید فتح را روایت کرد آنهم با ابزار قصه با قصه باید دوباره واقعیت را ساخت و تماشاگر را با واقعیت درگیر کرد باید از جنگ به معنی واقعی کلمه به فتح رسید و از فتح به تبعات جنگ آنوقت دیگر لازم نبود حاج کاظم در آژانس شیشه ای مردم را گروگان بگیرد و به آنها شکایت کند که شما نمیدانید وقتی یک گردان بره خط گروهان برگرده یعنی چی میدونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی نه حاج کاظم این مردم نمیدانند مخاطب این جملات اتفاقا خود امثال استاد حاتمی کیا هستند .
مردم نمیدانند چون کسی گروهان به خط رفتن و دسته برگشتن را برای آنها نساخته و با کلام نمیشود تولید حس کرد . با کلام فقط میتوان احساس تاثر در تماشاگر را برانگیخت . وقتی جنگ به درستی پرداخت نشود و تولید حس نکند و ما را درگیر نکند جملات کم کم بی اثر میشوند و حتی در سریال پایتخت به تمسخر گرفته میشوند و در جایی که ارسطو از فیلم آژانس شیشه ای نقل قول میکند و به نقی میگوید دورت گذشته مربی .
آری آقای حاتمی کیا وقتی لفاظی و شعار زدگی مبنای تولید حس شود چیزی جز سانتیمانتالیسم و مفهوم زدگی ایجاد نمیکند.موسیقی حماسی ،نورپرپازی و اکسسوار تولید حس نمیکند اینها ابزار تولید حس نیستند بلکه تکنیک هستند در تبدیل حس به فرم سینمایی . اگر شما پای صحبت یک جانباز جنگی بنشینید از سخنان او متأثر میشوید اما وقتی او را میفهمید و حس میکنید که یا خودتان عیناً آن شرایط را تجربه کرده باشید یا یکی از عزیزان شما جانباز باشد و شما با او زندگی کرده باشید و یا سینمای قصه محور آن تجربه و زیست جنگی آن جانباز را برای شما بسازد راهی جز این ندارید غیر از این فقط سانتیمانتالیسم است و ادای روشنفکری و مفهوم زدگی و دیالوگهای شعاری .
تقابل و مبارزه و عینی ترین شکل جنگ را حداقل از بروسلی یاد بگیرید تا بفهمید سینما باید در جنگ چه کند بفهمید بروسلی در سینما چه دید و چگونه آن را فهمید که تبدیل به اسطوره یک ملت شد او مبارز بود و ما هم هست سال جنگ تحمیلی داشتیم . سینما همیشه معجزه میکند اما موعظه نمیکند