برای جامعه سینما:پوریا ذوالفقاری /ایرج کریمی در نقدش بر مردی از لارامی با عنوان «میانراه مدنیت و توحش» به زیبایی از ذات وسترن و رمز جهانگیر شدن این ژانر پرده بر می دارد: «هیچ فیلم وسترنی حتی اگر سال و ماه و روز هم برای وقایعش بدهد، ناظر بر تاریخ نیست.
می توان گفت این سینما بیشتر جویا و نمایانگر حقایقی کلی ست که بیشتر آن را با جهان افسانه و اسطوره خویشاوند می سازند تا با تاریخ. اما حقایقی که آشکار یا منعکس می کند در گوهر تاریخند و درست به دلیل همین سرشت کلی و عام و اسطوره ای و اخلاقی ست که در همه جای جهان این سینما را دوست داشته اند و آن را صرفا روایتگر محض مقطعی تاریخی از کشور به خصوصی نگرفته اند. برای همین است که در کشورهای گوناگون – از جمله در فیلمفارسی- و حتی در شوروی کمونیستی آن را تقلید کرده اند و وسترن ساخته اند. چون وسترن را هر فردی با هر ملیتی خودی یافته است…»
برای من راز ماندگاری و مرزگشایی ساخته های انیو موریکونه هم دقیقا همین است. آن واژه ی «شکوه» که در وصف قطعات او به کار می بریم، ناخواسته اشارتی ست به دنیای اسطوره ای و فرامرزی این آثار که برای هر شنونده ای در هر جای جهان،«خودی» و آشناست.
گویی لایه ای می افزاید به داستان و فراتر می برد جهان فیلم را از آنچه صرفا دیدنی و شنیدنی ست در آن و مفاهیمش را جهانشمول می سازد. اصلا ساخته هایش ذهن را می برد به همان جا که اسطوره ها در آن جولان می دهند؛ انسان، عشق، سرنوشت، سرگشتگی، پیروزی، شکست، حسرت و… مرگ.
خوش تر نشستن ساخته هایش در جهان وسترن شاید از همین هم سرشتی می آید و باز شاید به همین دلیل تنها آهنگساز ستاره است در جهان که مخاطبان نه چندان دلداده به سینما و موسیقی هم حتی ندانسته قطعه ای از او را زیر لب زمزمه کرده یا با سوت نواخته اند. هر فردی با هر ملیتی او را خودی یافته است.