جامعه سینما:محسن سلیمانی فاخر/سینما دارای رابطهای منحصربهفرد با فلسفه است: میتوانیم بگوییم مشاهدهای فلسفی است. دو پرسش سر برمیآورند. اول ، فلسفه به سینما چگونه مینگرد؟ دوم ، چگونه سینما فلسفه را دگرگون میسازد؟ رابطه میان آنها رابطهای از جنس دانش نیست.
فلسفه نمیتواند به ما توانایی شناخت سینما را ببخشد.اینیک زندگی، جوهره رابطه، یک رابطه تغییر شکل یافته شده است. سینما فلسفه را متحول میکند، بهعبارتدیگر، سینما مبدل ساز خیالیترین وجه در نسبت با ایده است.سینما به صورتی اساسی عبارت است از خلق ایدههای جدید در خصوص آنچه یک ایده هست.
با در نظر گرفتن وجهی دیگر،سینما موقعیتی فلسفی است.بیانی خیالی از موقعیتی فلسفی که رابطه میان رویکردهایی است که معمولاً رابطهای با یکدیگر ندارند. یک موقعیت فلسفی برخوردی میان رویکردهایی است که خارج از یکدیگر هستند….
در کتاب سینما بهمثابه تجربه فلسفی نوشته آلن بدیو ترجمه محمد زرینهامده است: عشاق در یک موقعیت فلسفی لبخند میزنند. برای آنکه به ما نشان دهند میان رخدادی به نام عشق و قواعد معمول زندگی – قواعد شهری و قواعد زناشویی- هیچگونه پیوند متداولی وجود ندارد.
حال فلسفه به ما چه خواهد گفت؟ خواهد گفت: « به رخداد بی اندیشیم.» باید به استثنا فکر کنیم. باید بدانیم که در خصوص آنچه نامعمول است باید صحبت کنیم. باید به تغییر در زندگی فکر کنیم. میتوانیم وظایف فلسفه را در مواجهه با شرایط خلاصه کنیم. اول انتخابهای بنیادی بر اساس تفکر را روشن سازد.
همیشه انتخابی میان آنچه مورد تمایل و آنچه عدم تمایل است وجود دارد. دوم، فاصله میان تفکر و قدرت ، فاصله میان حکومت و حقیقت را روشن سازد. یعنی مقیاس آن چیزی که فاصله است.برای دانستن آنکه میتواند یا نمیتواند محل تقاطع باشد.