جامعه سینما:شاهپور شهبازی/درون همه ی ما یک «سلطان سکه» حضور دارد که وظیفه اش کشتن«سعادت» درون است تا راه غارتِ بیرون و درون را مهیا کند. مشکل در کل تاریخ بشریت این بوده و هست که در جدال «سکه» و «سعادت» زور «سکه ی بیرونی» بر «سعادت درونی» می چربد.به عنوان یک اصل فلسفی، جامعه شناسانه و روان شناسانه باید تاکید کنم تعریف خوب و بد «ایجابی» نیست بلکه «سلبی» است.
«یورگن هابر ماس» فیلسوف معاصر المانی در دوران جوانی اش با «هربرت مارکوزه» از بنیان گذاران « مکتب فرانکفورت» مصاحبه ایی کرده است( این مصاحبه به زبان المانی است و در ایران هنوز ترجمه نشده است و من بخش هایی از آن را در اینجا البته نقل به مضمون می آورم)
بحث ِاصلی گفتگو، بر سر این است که «هابرماس» به «مارکوزه» گیر داده است که استاد عزیز؛به عنوان یک اصلِ اثباتی« تئوریک»، ما نمی توانیم به مردم ثابت کنیم که چه چیزی «خوب» یا «بد» است. پاسخ «مارکوزه»این است که ما نمیتوانیم به انسان بگویم چه چیزی «خوب» است ( ایجابی) اما می توانیم بگوییم چه چیزی «بد» است.( سلبی)
مثلا ما نمی توانیم بگویم اگر همه ی انسان ها یک ویلا کنار دریا داشته باشند، خوشبخت خواهند بود. زیرا بسیاری از انسان ها هستند که اصلا دریا را دوست ندارند و عشق کردند تا آخر عمر در جنگل یا کوه یا در شهر زندگی کنند. بنابراین در این اصل «خوب بودن» ما نمی توانیم با آنها به اجماع برسیم، به گونه ایی که همه فلسفه ی ما را بپذیرند. اما می توانیم بگویم کسی که خانه نداشته باشد «بد» است. یعنی در تعریف «بد بودن» می توانیم به اجماع برسیم.
در جامعه شناسی ما نمی توانیم بگویم چه چیزی برای جامعه بهترین است، چون جوامع بر حسب زبان، تاریخ و اسطوره هایش «خوب» را به گونه ی متفاوتی تعریف می کنند اما می توانیم با تمام جوامع در این تعریف به توافق برسیم که هر نوع «شکنجه» با هر عنوان و نامی غیر انسانی و« بد» است.بر اساس این گفتگو می توان در روانشناسی نیز همین حکم را صادر کرد که تعریفِ انسان و تشخیص جایگاهش، در کارهای «خوبی» که می کند، نیست. بلکه در کارهای «بدی» است که نمی کند.
یعنی اگر شما صد تا کار «خوب» بکنید، هنوز خودت را تعریف نکرده ای اما اگر یک کار «بد» بکنی، هویتت را تعریف کرده ایی. چرا؟ ساده است. در عمل «خوب» ممکن است ریاکاری اجتماعی، ناخودآگاه ِما را پنهان کند اما در کار «بد»، بدون شک ناخودآگاه شخصی ما بر ملا می شود. در جامعه شناسی، به شما به عنوان پدر و مادری که به فرزندش محبت می کند و عشق می ورزد و تمام امکانات را برای بلوغ و شکوفایی فرزندش فراهم می کند، جایزه نمی دهند.
چون اصل بر این است که همه ی پدران و مادران باید این وظیفه را انجام بدهند اما به محض اینکه شما فرزندتان شکنجه کنید و افشا شود، جامعه به نام قانون شما را دستگیر می کند چون به عنوان انسان ما ممکن است نتوانیم با هم به توافق برسیم که چه چیزی برای فرزندانمان «خوب» است اما مسلما می توانیم با هم به توافق برسیم که چه چیزی برای آنها « بد» است و حق نداریم به نام پدر و مادر آنها را شکنجه کنیم.
این یعنی «روایت کلان از حقیقت، هنوزحقیقت دارد اما به شکل سلبی».قدیمی ها همیشه دعا می کردند« خدایا مرا عاقبت به خیر کن» منظور از این دعا هم همین است که اگر کلی کار خوب بکنم اما آخر عمری بلغزم، گند زده ام به تمام عمرم.مثلا شما به عنوان یک آدم خیر اگر یک عمر هر شب ده تا یتیم را سیر کنید، کسی برای شما هورا نمی کشد( مگر اینکه مثل سلبریتی های خودمان جار بزنید و فیلمش را پخش کنید) اما اگر یک شب از کوره در بروید و با قمه دل و روده ی یکی از بچه ها را بریزید بیرون، کسی بعد از اعدام شما نمی گوید. «خدا بیامرز قاتل مهربانی بود.»
یا مثلا من اگر به عنوان یک فیلمساز، ده تا فیلم خوب و تاثیر گذار بسازم اما در یک فیلم وسوسه بشوم و دریک قرارداد تُپل و مشد اما کثیف و الوده پایم بلغزد، کلا گند می زنم به تمام کارنامه ی فیلم های خوبم. به همین دلیل یکی از تمایزات آشکار تعریف «انسان ایدئولوژیک» با «انسان غیر ایدئولوژیک» در رویکرد آنها به « قدرت» است.
انسان ایدئولوژیک « آری» های غیر اصولی به «قدرت» می گوید، به همین دلیل حتی اگر کوتاه مدت دستاورد هم داشته باشد، در بلند مدت عاقبت به خیر نمی شود و انسان غیر ایدئولوژیک « نه» های اصولی به «قدرت» می گوید، بنابراین حتی اگر در کوتاه مدت دستاورد نداشته باشد در بلند مدت دعای قدیمی ها در موردش مستجاب می شود.
فرق « سکه» و « سعادت» هم در همین پایانِ بسته اش است.
@shahpour_shahbazi