اختصاصی جامعه سینما : شهرام اشرف ابیانه /محمد هادی کریمی به روایت همه ،فیلم دشواری ساخته است. موضوعی آن قدر سخت که با توجه به امکانات فیلمسازی در ایران میتوانست از پیش یک پروژه شکست خورده باشد. زندگی آدمی ناشناس، یک شهروند عادی، در چهار دهه از ۱۳۳۰ تا ۱۳۶۰ زیر فشار و استبداد خانواده و جامعه. شخصیتی شکل گرفته در چهارچوب بایدها و نبایدها. عروسک دست ساخته باورهای روز جامعه که وقتی هم برای دستیابی به هویت شخصی خود تلاش میکند زیر پاهای جامعه جدید پوست انداخته له میشود.
چنین دغدغه ای شریف و قابل درک است و فیلم هم به راستی بهترین کار محمد هادی کریمی است. خاصه صحنه های ابتدایی فیلم که به دوران تولد و کودکی قهرمان فیلم میپردازد. یا حوادثی که در مدرسه سر شخصیت اصلی فیلم میاید و تلاش های ناظم مدرسه که میکوشد از پسرک به زعم خود مرد بسازد تیز دیدنی و تاثیر گذار از کار درآمده.مشکل اما اینجا است که چنین دغدغه فلسفی ای فرم سینمایی مناسب خود را ندارد. مدیوم سینما جای بیانیه و مانیفست شخصی دادن بی توجه به مدیومی که در آن کار میکنیم نیست. ترجمان بصری این دغدغه ها است که فیلمی را جاودانه میکند یا به زمین میزند. کمدی انسانی دقیقا از همین جا ضربه خورده. نوعی گیجی و پادرهوایی در فیلم حس میشود. تمرکز فیلمساز به مضمون جالب و بکری که کشف کرده از یادش برده تلاشی هم برای کشف فرم سینمایی مناسب آن هم بکند.
چنین مضمون فلسفی ای به چیزی بیشتر از یک داستان نیمه بند استعاری و ازلی احتیاج داشت. خاصه اگر توانایی های مان در سینمای بومی آن قدر ناچیز باشد که در بازسازی صحنه مشابهی در گاو خشمگین مارتین اسکورسیسی، جایی که قهرمان به عمد در رینگ بوکس می بازد تا خود را مجازات کرده باشد و از فرمان سیستم هم سرپیچی کرده باشد، به دلیل کمبود امکانات ناخواسته به تصویری کاریکاتورگونه از شاهکار اسکورسیسی برسیم.
داستان هر فیلمی طبیعتا در مکان و جعرافیایی خاص ،حال بگوییم تخیلی ی لامکانی مشخص، رخ میدهد. وقتی به دلیل نبود صنعتی قوی در سینمای بومی از بازسازی این مکان ها و جعرافیای مورد اشاره ناتوانیم مجبور خواهیم بود مانند فیلم کمدی انسانی، به مکان های بسته و شخصیت های کم اکتفا کنیم. به طور مثال ارتش شاهنشاهی خلاصه میشود در یک قهرمان اصلی که لباس آجودانی پوشیده و یک رئیس موذی صفت که مدام قهرمان را تهدید میکند که اگر به اوامرش در جاسوسی از زمین و زمان بی اعتنایی کند سر و کارش با حفاظت اطلاعات ارتش خواهد بود. یا در صحنه های متناوب رینگ بوکس از تماشاگر خبری نیست و فقط صدای فریاد تماشاگرها را میشنویم و وقتی هم به ناچار بحث مقایسه با فیلیم چون گاو خشمگین هم پیش میاید مخاطب فیلم دیده بیش از بیش خشمگین میشود و حق دارد فکر کند سر کار گذاشته شده.
کمدی انسانی از طرفی به دلیل همین محدودیت های ناخواسته، کمی سرد و و خشک از کار درآمده. دلیلش عدم باور مخاطب به صحنه هایی است که فیلمساز برایش تدارک دیده. به نظر میرسد فیلم کمی هم منطق سینمایی میخواست تا یقه تماشاگر را گرفته و او را به ادامه داستان علاقه مند کند.
کمدی انسانی با این همه فیلم شریفی است. بهترین اثر سازنده اش هست. بحث های جدی در سینمای روشنفکرانه ایران باز میکند. شجاعت فیلمسازش در طرح مسائلی که شاید تابو هم باشد و پرداختش به خرافاتی چون فشار جامعه برای راست دست کردن افراد چپ دست ستودنی است.در یادداشت های مختلف فیلم را نقیضه کمدی الهی دانته دیدند. اما بیشتر دوست دارم شباهت فیلم با فارست گامپ رابرت زمیکس را به یاد بیاورم. آن فیلم درباره امید بود در جامعه ای چون آمریکا که با حوادثی چون جنگ ویتنام و شورش های نژادی و مدنی کم فراز و نشیب نکشیده. نگاه حاکم بر آن فیلم اما سراسر امید بود. اینکه فیلم کریمی به طبع حس و حال روحیه ایرانی این قدر تقدیرگرایانه و تلخ است به خودی خود عیب نیست. مشکل در نبود ساختاری جذاب چون فارست گامپ است که سینمای ایران در حال حاضر فاقد آنست.
در شکل فعلی اگر بخواهیم از تلاش های صادقانه فیلمسازی چون محمد هادی کریمی لذت ببریم و درعین حال بی توجه به شرایطی که فیلم در آن ساخته شده فیلم را در مقیاسی جهانی هم بیینیم باید توقع مان را از ایده آل هایمان پایین بیاوریم. آن وقت از تماشای کمدی انسانی هم قطعا لذت خواهیم برد و موقع بیرون آمدن از سینما به حتم دنبال کسی خواهیم گشت تا درباره فیلمی درباره بازپرسی از یک این شهروند متهم به سوء ظن بحث و جدلی فلسفی کنیم.