جامعه سینما : رسول اسدزاده/در سال ۱۹۷۲ یک هواپیمای سبک اروگوئهای در مسیر خود به مقصد شیلی بر فراز رشته کوه آند سقوط میکند. از ۴۵ نفر مسافر و خدمه ۲۷ نفر زنده میمانند و این سرآغاز یک داستان عجیب در تاریخِ سوانح هوایی است.
فیلم جامعه برفی ساخته کارگردان آرژانتینی، خوان آنتونیو بایونا یک اقتباس سینمایی از این رویداد و کتابی است که یکی از بازماندگان حادثه نوشته است. راوی فیلم در شروع آن به درستی میگوید : معلوم نیست این داستان تراژدی است یا معجزه… ۲۷ انسان که در کوههای پوشیده از برف در دام طبیعت گیر افنادهاند، برای زنده ماندن و نجات دست به هر آنچه که میشود میزنند و در نهایت ۱۶ نفر از آنها در ۲۳ دسامبر ۱۹۷۲ ( ۲ ماه و ۱۰ روز بعد از سقوط ) پیدا میشوند.
فیلم نحوه تاب آوری انسانهایی را نشان میدهد که در ساعتهای ابتداییِ رویاروی با فاجعه کمترین امید به زنده ماندن را دارند. دو ماه و ده روز زنده ماندن در وسط برف و بهمن و یخبندان شبیه به افسانه است اما شانزده نفر از مسافران پرواز شماره ۵۷۱ این افسانه را به حقیقت بدل میکنند. آنها زنده میمانند ولی به قیمت تماشای مرگِ دردناک دوستان و عزیزانشان و خوردن گوشتِ آنها…
به نظر شما احساس یک انسان در فردای روزی که از یک تراژدیِ شخصیِ طولانی، از یک زندانِ ناعادلانه، از زندگی ذیلِ یک حکومت استبدادی یا حتی مشکلات خانوادگیِ لاینحل برای همیشه رها میشود چگونه است؟ جان به در بردن از یک موقعیت عذاب آور که سالهای متمادی روح و جسم و احساس و اخلاق آدمی را هر روز جویده و به لجن کشیده چگونه است؟
فیلمِ جامعه برفی در کنار پرداخت هنرمندانه و دقیقی که دارد از یک فیلمِ بیوگرافیکال و مستندگونه فاصله میگیرد و هدف آن تنها نمایش دادن نحوه زنده ماندن، چنانکه در بیشتر فیلمهای ژانرِ Survival ( نجات ) میبینیم نیست. روایتگر فیلم یکی از مردگان است. گویی روحِ او به جای بازماندگان حرف میزند. برای من او تمثیل کسی است که برای فردای رهایی زنده نمانده ولی میل او به زنده ماندن و فریادها و تقلاهای او تا ابدیت پژواک دارد. فیلم جامعه برفی ناخودآگاه برای مخاطب یادآور این است که رستگاری در فردای روز رهایی نباید همراه با فراموشی مردگان و نیز قیمتی باشد که بازماندگان پرداختند… قیمتی که البته درکِ بزرگیِ آن تنها برای بازماندگان قائل فهم است.(به نقل از صفحه شخصی نویسنده)