مختص جامعه سینما:شاهپور شهبازی/سالها پیش در کتاب «دراماتورژی فیلم» نوشتم: «سینما چشم، چشمهاست. صدا نیست، صداهاست. دهان نیست، دهانهاست. سینما رنگینکمان هزاران چهره است. آینهای در برابر آینه. سینما سمفونی شکوهمند رقص خیال است. کهکشان تسلای دشنه و درد. صدای زخم قربانی. تردید پاهای خسته. یقین دستهای امیدوار. سینما تردستی با گوی قلب و زبان و فهم است .
فیلم «جنگ جهانی سوم» اما به ما میگوید، سینما صدا نیست، نکبتِ خفقان است. دهان نیست، وراجی منافع است. چشم نیست، کوری جمعی است. نگاه نیست، تباهی دیدن است. اخلاق نیست، فروپاشی ارزشهاست. سینما دوست نمیسازد، دشنه میافریند. رستگار نمیکند، دوزخ میسازد. عطوفت نمیبخشد، بیگانگی تقدیم میکند. رهایی نمیآورد، زنجیر را اکسیژن میکند. اخلاق نمیسازد، افقها را محو میکند. سینما خیال میآفریند اما خاکستر تقدیم میکند. پناه میدهد اما ویران میکند. امید میسازد اما گورستان حفر میدهد. سینما از قربانی، جلاد میسازد. از همکار، همدست جنایت. از کارگردان، تفرعن بیگانگی، از کارگر بیکار، کارگردان مرگ، از تهیه کنندهی سینما، همپیمانِ قرمساق. سینما از عاشقِ شکیب، هیلترِ شقی میسازد و از سینماییهای هنرمند، نازیهای اتاق گاز.سینما تنوع چهرهها، دستها، دهانهاست که از زلالی و آلودگی یک چشمه سبز میشوند. زیبایی و زشتی توامان. هم این است و هم آن. «جنگ جهانی سوم» سینماست.