مختص جامعه سینما:محسن سلیمانی فاخر/شاهپور شهبازی با سلسله تحلیل هایی با محوریت«تاریک اندیشان ایدئولوژیک سینما» به جامعه شناسی سینمای ایران می پردازد.شاهپور شهبازی کارگردان ، نویسنده و از تئوری پردازان سینما است. وی در تحلیلی با محوریت جامعه شناسی سینمامعتقد است :« اصغر فرهادی» عامل سقوط اخلاقی شخصیت هایش را در عمل بازتولید می کندبا وی در گفتگویی اختصاصی ، نقش و جایگاه هنرمند در جامعه را مورد تحلیل و واکاوی قرار داده ایم که به صورت سلسله وار در قالب جامعه شناسی سینما منتشر شد.بخش سوم در پی می اید:
از بعد جامعه شناسی سینما هنرمند چقدر باید از جامعه و مردم متوقع باشد؟
شاهپور شهبازی: پاسخ این پرسش را در پاسخ پرسش قبلی داده ام. یعنی به محض اینکه شما «ثنویت» مولف و مخاطب را در پرتواندیشه ی دیالکتکی در پرانتز گذاشتید، موضوع توقع هنرمند از جامعه و جامعه از هنرمند را نیز رفع کرده اید.
در واقع هنگامی که شما به عنوان «مولف» می نویسید، قبل از هر چیز در پاسخ به نیازهای خودتان به عنوان «مخاطب» می نویسید، اما نیازهای شما به عنوان «مولف» و «مخاطب» سرشتی اجتماعی دارد و این بدان معناست که همزمان دارید برای «جامعه» می نویسید اما نه برای جامعه به مفهوم کلی و انتزاعی آن بلکه جامعه به مفهوم عینی و واقعی آن. یعنی منافع طبقاتی گروه یا طبقه خاص و اینکه به لحاظ فردی تا چه اندازه این منافع، درونی شما شده است.
در واقع «منافع خصوصی درون هر ملت، آن ملت را به تعداد افراد بالغ آن ملت، به ملت های متعدد تقسیم می کند.» یعنی تا این اندازه «هستی اجتماعی» و «منافع طبقاتی» ما در میزان دوری و نزدیکی ما به انسان ها نقش دارد. شما هرگز به کسی که پول شما را بالا کشیده است، نمی گوئید آدم خوبی است،حتی اگر برادرتان باشد. زیرا «خوب» از منظر آدم طلبکار به قول نویسنده ای یعنی «وجه نقد بدون سوخت و سوز».
یعنی حتی مفهوم اخلاقی «خوب» و «بد» از بن بست محدود و تاریک جیب انسان می گذرد؛وای به حال «منافع طبقاتی»که مفهومی بسیارفراگیرتر و وسیع تر از «منافع مالی» است و به همان اندازه تنگ تر و محدودتر از اندازه ی جیب انسان.
به همین دلیل هر چقدر دایره ی جهان درونی شده ی شما بر اساس منافع طبقاتی محدود به انسان های کمتری باشد، به این معنی است که انسان های بیشتری خارج از دایره ی «علاقمندی» و «دوست داشتن» شما قرار می گیرند و به همان نسبت جهان شما ایدئولوژیک تر است.
تحلیل بیشتری در مورد جامعه شناسی سینما رابخوانید:
جامعه شناسی سینما:«فلسفه»و«نشانه ها»ستون های اصلی«گفتمان دفاع مقدس»
مثلا شما اگر از منظر محدود و تنگ منافع طبقاتی یک طبقه، حزب،سازمان، گروه، دین، مذهب، مسلک به جهان و انسان نگاه کنید، ناچارا مجبور هستید بسیاری را به عنوان «دیگری» به خارج از مرزهای این دایره تبعید کنید. مثلا داعش و طالبان غیر از افرادی که آنان را تائید می کنند، بقیه جهان برای آنها به مثابه ی «دیگری» هستند و اگر زورشان می رسید دمار از روزگار «جهان» و «دیگری» در می اوردند.
بنابراین تنها آن اندیشه و نگاهی به انسان و جهان ایدئولوژیک نیست، که بنیادش تحقق نیازهای «انسان نوعی» و «تاریخی» به عنوان «انسان مشخص» است. یعنی از یک سو به «انسان تاریخی» به عنوان فرد و جزء نگاه می کند، بنابراین به آزادی های فردی و منافع آن به طور عینی و مشخص واکنش نشان می دهد و از سوی دیگر به عنوان «انسان نوعی» که شامل کل بشریت است، به عنوان یک «کل واحد» واکنش نشان می دهد.
در این حالت تضاد میان «امر جزئی» و «امر کلی» رفع می شود. درست مانند رابطه ی عضو با پیکر انسان که «سعدی» سروده است: «چون عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار»
بنابراین افق محدود یا گسترده ی دید ناشی از «هستی اجتماعی» انسان و ورودی های«تجربی»، «نظری»، «هنری»، «روانی» است. این نسبت هستی اجتماعی و سنتز ورودی های انسان، مرزهای «ایدئولوژیک» و «غیر ایدئولوژیک» هنرمند را مشخص می کند.
به زبان تخصصی مارکس در کتاب دست نوشته ی فلسفی اقتصادی: «هنگامی آدمی در عین یا ابژه خویش، خویشتن را از دست نمی دهد که این عین یا ابژه، عین یا ابژه ی انسانی یا انسانی عینی شده باشد. فقط زمانی این امر ممکن است که عین، عینی اجتماعی باشد و او خود نیز برای خویشتن به موجودی اجتماعی و جامعه برای او در این عین به یک هستی تبدیل شده باشد».
سلیمانی فاخر: از منظر جامعه شناسی سینما آیا هنرمند باید نسبت به مسایل روز جامعه اعلام موضع کند ؟ چرا باید زمینههای شکل گیری موانع تأثیرگذاری هنر را جست و جنبههای مختلف فعالیت هنری و تأثیر این فعالیتها بر مسائل و معضلاتی که نیازمند آن هستند را نمایان کرد؟
شاهپور شهبازی: هنرمند اگر بخواهد و اراده کند، نمی تواند از اعلام مواضع نسبت به مسائل روز جامعه و ورود به عرصه های اجتماعی پرهیز و اجتناب کند. نمی شود. به یک دلیل ساده که انسان «حیوان اجتماعی» است و هر گونه کنش و واکنش او بر زندگی سایر انسان ها مستقیم و غیر مستقیم موثر است.
انسان شیی نیست که کنش هایش، رفتارش، سکوتش، روش زندگیش و …بر زندگی سایر انسان ها موثر نباشد. حتی اشیا وقتی وارد مناسبات اجتماعی انسان ها می شوند معنا و مفهوم آنها تغییر می کند و بر زندگی انسان ها تاثیر متفاوت می گذارند، چه برسد به انسان.
مثلا وقتی از چوب، میزی ساخته می شود و این میز پشت ویترین مبل فروشی قرار می گیرد و به صورت کالا در می اید به «شیی محسوس اما غیر قابل لمسی بدل می شود.»
یعنی «حیات اجتماعی میز» به عنوان «کالا» صفات تازه ای برای «چوب» می آفریند که دیگر نمی توان آنرا به صفات طبیعی اش یعنی «چوب» تقلیل داد. یعنی این میز دیگر به هیچ عنوان آن چوب سابق نیست.
در مکان ها و جاهای مختلف معناهای مختلف و تاثیر های مختلف دارد که آن را به عنوان «میز» از هم متمایز می کند. میز ریاست جمهوری با میز مغازه ی مرغ فروشی، یا میز نهارخوری در یک رستوران بالای شهر با میز نهارخوری در یک قهوخانه ی پایین شهر دارای یک کارکرد و معنا نیستند و یک تاثیر را بر انسان ها نمی گذارند، اگرچه همه ی آنها از چوب ساخته شده اند با این وجود معنای آنها با چوب داخل جنگل زمین تا آسمان متفاوت است.
بنابراین نه معنای چوب سابق را دارند و نه همه ی میز ها فقط یک معنا و یک تاثیر را دارند. همه ی این میزها در صد سال قبل همه دارای معانی متفاوت دیگری بودند. بنابراین فرایندهای تاریخی به میز در دوران مختلف معناهای متفاوت و اثرگذاری متفاوت می دهد.
ضرورت اهمیت نقش هنرمندان در ورود به عرصههای اجتماعی ازمنظر جامعه شناسی سینماچیست؟
چوب به خودی خود که از خودش اراده ندارد که تولید معنا کند بلکه این روابط میان انسان ها است که به میز و چوب معناهای مختلف می دهد. یعنی وقتی اشیاء درگیر روابط انسانی می شوند به چیزی متفاوت از آنچه در خود هستند، بدل می گردند. بنابراین چگونه ممکن است برای انسان، این موضوع حتی اگر اراده کند و بخواهد که در مسائل اجتماعی دخالت و شرکت نکند، اتفاق بیفتد.؟
انسان یک موجود فردی و تنها نیست که بتوان هستی طبیعی آنرا از راه تحلیل نظری همان فرد، بدون مناسباتش شناخت. این غیر ممکن است. انسان معده نیست که کارش فقط هضم غذا باشد و بتوان با اندوسکوپی وارد آن شد و از جزئیاتش عکس گرفت و مدعی شد که آنرا شناخته ایم. ماهیت انسان اجتماعی است و تنها در پرتو مناسباتش قابل شناخت است.
انسان، انسان است اما همین انسان در روابط معینی تبدیل به «جلاد» می شود. اگر همین فرد جلاد را از روابط، مناسباتش و از شغلش جدا کنید، نقش همان چوب در جنگل را دارد. هیچ معنایی ندارد. یک حیوان جاندار است مثل سایر حیوانات.
سیاه پوست سیاه پوست است اما در روابط معینی تبدیل به برده می شود و خرید و فروش می شود. زن، زن است اما در روابط معینی تبدیل به جنس دوم می شود و مورد بهرکشی قرار می گیرد. ماشین نخ ریسی، ماشین نخ ریسی است اما در روابط معینی تبدیل به سرمایه می شود. درست مثل طلا که طلا است اما در روابط معینی تبدیل به پول می شود. پول، کاغد است اما در مناسبات معینی تبدیل به خدای انسان می شود.
منظورم این است که نمی توان میان «وجود» انسان، یعنی شکل طبیعی آن و «ماهیت» انسان، یعنی مناسباتش تمایز قائل شد. شغل انسان، مناسبات و روابط انسان و نقش اجتماعی انسان مثل نقش آب برای ماهی «ماهیت انسان» را می سازد.
بنابراین انسان به دلیل جدایی ناپذیری «وجود» و «ماهیتش» که اجتماعی است در هر حالتی، حتی اگر بخواهد و اراده کند، نمی تواند منکر نقشش در جامعه شود. ماهی بدون آب اصلا ماهی نیست، یک تیکه گوشت برای کباب شدن است. انسان هم بدون روابط و مناسباتش اصلا انسان نیست.
اما دشواری مساله در رابطه با هنرمندان و نقش آنها در مسائل اجتماعی این نیست که ما ثابت کنیم هر هنرمندی چه بخواهد و چه نخواهد به دلیل مناسباتش، در زندگی و سرنوشت سایر انسان ها، موثر است،
بلکه این است که توضیح دهیم هر هنرمند با توجه به فعالیت و مناسباتش چه اندازه با خودش و نقش اجتماعی اش «یگانه» یا «بیگانه» است.زیرا «یگانگی» و «بیگانگی» فقط انتخاب دو راه حل برای یک مشکل نیست. بلکه انتخاب دو شیوه ی متفاوت هستی است. این رابطه است که موضوع را پیچیده می کند.
با مثالی سینمایی ،کمی این پیچیدگی را دقیقتر توضیح دهید.
خبرنگار رادیو فردا آقای «بابک غفوری آذر» در نشست مطبوعاتی جشنواره کن از آقای «اصغر فرهادی» سئوالی را پرسیدند که محتوی آن از نسبت رابطه هنرمند با سرکوب آبان ماه، شلیک به هواپیمای اوکراینی و استفاده از بازیگرانی که در فیلم های وابسته به نهادهای امنیتی بازی کرده اند، حکایت داشت و آقای فرهادی پاسخ دادند: «(نقل به مضمون) که من فیلمسازم و از طریق فیلم واکنش نشان می دهم و مثال اوردند،
زمانی که فیلم «شهر زیبا» را در رابطه با اعدام افراد زیر ۱۸ سال ساخت، اگر همان زمان یک بیانه داده بود امروز فراموش شده بود اما هنوز هم مردم فیلم «شهر زیبا» را می بیند و بر آنها تاثیر می گذارد. سپس آقای «فرهادی» تاکید کردند که «جهل» و «ظلم» دو روی یک سکه هستند و ایشان از طریق فیلمسازی و داستان گویی با جهل و ظلم مبارزه می کند نه با بیانه دادن.» (تاکید می کنم نقل به مضمون است)
همه ی این جملات زیبا و به نظر هم منطقی هستند اما تناقض آمیز و حاکی از رابطه ی پیچیده ی «یگانگی» و «از خود بیگانگی» است، زیرا تضاد میان «گفتار» و «اعمال» را بارز می کند. چرا؟ زیرا آقای «فرهادی» از تریبون مهمترین جشنواره جهانی در نشست مطبوعاتی در مورد ضرورت «بیانه ندادن» هنرمندان، «بیانه می دهند» با این وجود مدعی هستند که اهل بیانه دادن نیستند.
این حرف ایشان زمانی صادقانه و با اعمال ایشان منطبق است که ایشان فقط فیلم می ساختند و از طریق فیلم هایشان جهل مردم را برطرف می کردند اما در هیچ نشست مطبوعاتی شرکت نمی کردند، زیرا نشست مطبوعاتی یعنی «بیانه ی شفاهی» هنرمند، اما ایشان علاوه بر فیلم ساختن در نشست های مطبوعاتی شرکت می کنند و در مورد وظیفه ی اجتماعی هنرمند و انسان و… «بیانه» می دهند با این وجود اعتقاد دارند اهل بیانه دادن نیستند.
یعنی اگر ایشان به این اندازه آزاد بودند که بیانه بدهند و کماکان بدون مشکل فیلمشان را هم بسازند، بازهم مخالف بیانه دادن بودند؟ موضوع به قول «کارل مارکس» این است که «من به عنوان یک شهروند چگونه از آزادیم استفاده کنم، بستگی به «خصوصیت فردی» من ندارد بلکه این بستگی به «آزادی» دارد که چگونه به من به عنوان یک شهروند «خصوصیت» داده است.»
و چون ایشان اینقدر آزاد نیستند که راست بگویند، بنابراین مجبور می شوند دروغ بگویند. این در تخالف با پیش فرض آنها است که مدعی مبارزه با «جهل» هستند. زیرا پایه بنیادی جهل، آگاهی کاذب است. بنابراین به شکل عملی در حال بازتولید جهل هستند، چرا؟
چون میان «زندگی» و «اندیشه درباه ی زندگی»، میان «پراکسیس» و«آگاهی از پراکسیس» تمایز قائل می شوند. چون ایدئولوژی و آگاهی کاذب (جهل) به قول «پی یر ماشری» یعنی یک راه حل کاذب برای یک معضل واقعی.» معضل واقعی این است که هنرمندان ایرانی تا این اندازه آزاد نیستند که خودشان باشند.
حق ندارند راستگو باشند وگرنه از ابتدایی ترین حقوقشان از جمله فیلمسازی محروم می شوند اما آقای «فرهادی» میان این «پراکسیس واقعی» که هنرمندان ایران
ی به آن تن می دهند و «آگاهی از این پراکسیس»، یعنی اعلام آن در نشست مطبوعاتی تمایز قائل می شوند و برای این «معضل واقعی» به شکل عملی یک «راه حل کاذب» پیشنهاد می دهد که:«فیلمسازان ایرانی دروغ بگوئید و اعلام کنید که شما هنرمند هستید. شما سیاسی نیستید. از راه هنر با جهل و ظلم مبارزه می کنید و اهل بیانه دادن نیستید» یعنی آقای «فرهادی» همان آفت خانمان سوزی که باعث سقوط اخلاقی شخصیت هایش می شود و به زیبایی در فیلم هایش به عنوان ریشه ایی ترین «علت اجتماعی» نقد می کند، خودش در عمل بازتولید می کند و به امر دروغی شهادت می دهد که با وجودش بیگانه است،
بنابراین آقای «فرهادی» با «فیلم هایش» با جهل و ظلم مبارزه می کند و با «اعمالش» جهل و ظلم را بازتولید می کند. هم آن است و هم این. از کانال فیلم هایشان می آموزیم علت سقوط شخصیت ها تن دادن به فرهنگ و نظام دروغ است و از خوانش رفتارشان به طریق الگو سازی می آموزیم برای اینکه از امکان فیلمسازی برخوردار باشیم، باید خودمان نباشیم و دروغ بگوئیم. این همان سرشت دوگانه ایی است که در آثار آقای «فرهادی» به طور ناخودآگاه وجود دارد و من در نقد آثار ایشان به نام «همه عین همند، فرومایه عین من» مفصل به آن پرداخته ام.
بنابراین هنرمند چه بیانه بدهد یا ندهد در سرنوشت و زندگی دیگران به گونه ای متفاوت موثر است، مسئله ی مهم اما این است که فرارفتن هنرمند «از خودبیگانگی» همیشه با فرارفتن از شکلی از «بیگانگی» آغاز می شود که نظام قدرت آنرا نمایندگی می کند.
منافع نظام قدرت در این نیست که هنرمندان ایرانی در داخل و خارج از کشور و از تریبون های رسمی و جهانی «راست» بگویند و از کلمه ی «سرکوب» استفاده کنند، در حالی که غیرانسانی ترین شکل سرکوب در ایران واقعیت دارد. بنابراین در چنین نظامی، «هنرمند» مجبور می شود میان خودش به عنوان «انسان» و خودش به عنوان «هنرمند» گسست ایجاد کند و در وصف مزایای این گسست تئوری بسازد.
به قول مارکس: «بیگانگی نه تنها در این واقعیت به نمایش در می آید که ابزار حیات من به کس دیگری تعلق دارد و امیال من در تصاحب غیر قابل دسترس دیگری است، بل در این واقعیت نیز نمایان است که هر چیز، چیزی است که با «خود» متفاوت است. «فعالیت من»، چیز دیگری است و نهایتا همه چیز تحت سلطه ی قدرتی غیر انسانی قرار دارد.»
نمی توان میان انسان و فعالیت هایش، چه به شکل فیلم ساختن و چه به شکل شرکت در نشست مطبوعاتی تمایز قائل شد، این اصل زمانی صادق است که انسان آنقدر آزاد باشد که خودش قائل به این تمایز باشد نه اینکه مجبور باشد از زنجیرهایش فضلیت بسازد. انسان یک کل ارگانیک و واحد است.
نمی توان میان فیلم ها و سایر فعالیت های انسان گسست و تمایز قائل شد، همانگونه که معده ی انسان نمی تواند بدون اجازه ی صاحبش در رستوران برای رفع گرسنگی اش غذا سفارش بدهد. معده و روده و قلب و مغز و…روی هم ارگان طبیعی انسان را تشکیل می دهند،
همان گونه که فیلم ها، نشست های مطبوعاتی، مصاحبه ها، موضع گیری ها و در یک کلام کنش های و مناسبات اجتماعی انسان، وجود و ماهیت انسان را می سازند. در میان این همه پیچیدگی اما معیار نه آن چیزهایی است که انسان در مورد خودش می گوید و ادعا می کند بلکه عمل است.
من نمی توانم مدافع برابری زن و مرد باشم اما هنگام تقسیم ارث از اصل مرد دو سهم و زن یک سهم دفاع کنم. این دو متضاد هم هستند. در این صورت من در مورد برابری زن و مرد فقط شعار می دهم اما آنچه در واقعیت به آن عمل می کنم، بنابر منافع ام، اعتقاد به تبعیض بین زن و مرد است.
نقد جهل یا به قول «هابرماس» نقد «آگاهی کاذب» به معنای واقعی یعنی کنش عملی نابودی آن شرایط اجتماعی که این آگاهی کاذب به آن وابسته است. بنابراین به قیمت اینکه کسانی حاضر نمی شوند به این شرایط غیر انسانی و آگاهی کاذب تن بدهند، کسانی نیز از امکان «غیر برابر» برای «فیلم ساختن» برخوردار می شوند.
این موضوع در مورد آقای «فرهادی» که خوشبختانه فیلم های خوب و بسیار خوبی ساخته اند،که واقعا قابل دفاع و از سرمایه ی هنری و فرهنگی ایران محسوب می شوند، صادق است. وای به حال فیلمسازانی که شخصیت اختناق زده ی خودشان و آثار اختناق سازشان بازتولید همین مناسبات بیمار است.
افرادی که «آزادی» و «برابری» شخصیت آنها را دچار اختلال می کند، زیرا تنها در یک نظام «نابرابر» که مبتنی بر حذف بهترین هاست، قادر به «دیده شدن» هستند.
بنابراین پاسخ کوتاه سه پرسش شما این است. آیا هنرمند باید نسبت به مسایل روز جامعه اعلام موضع کند؟ بله. چون انسان به دلیل ماهیت اجتماعی اش حتی اگر اعلام موضع نکند، کماکان در حال پنهان یا اشکار کردن چیزی بنابر منافعش و در نتیجه اعلام موضع کردن است.
چرا باید زمینههای شکل گیری موانع تأثیرگذاری هنر را جست و جنبههای مختلف فعالیت هنری و تأثیر این فعالیتها بر مسائل و معضلاتی که نیازمند آن هستند را نمایان کرد؟ برای اینکه شخصیت انسان درکنش ها و اعمالش بارز می شود.
ضرورت اهمیت نقش هنرمندان در ورود به عرصههای اجتماعی چیست؟ برای اینکه بتوانند تفاوت میان «عمل» و «آگاهی از عمل» را به عنوان یکی از مهمترین علت های «از خودبیگانگی» که نظام قدرت بازتولید می کند، رفع کنند.
ادامه دارد