جامعه سینما:شاهپور شهبازی تحلیل های جامعه شناسی دقیقی ازسینمای ایران ارائه می کند .وی اخیرا نگاه جامعه شناسی به سریال زخم کاری مهدویان داشته است که در ادامه می خوانید.
«دوران پسین همانا حقیقت دوران پیشین است.»فعلا این جمله ی جاودانه از «هگل» را به خاطر داشته باشید، دوباره به سراغ آن باز خواهیم گشت. یکی از ویژگی ها ی هر منتقد و نقدی این است که منتقد می بایستی فاقد پیش داوری، و نقدش می بایستی معطوف به «زیبایی شناسی» باشد و انصاف و عدالت را در نقد رعایت کند.
من اما در همین آغاز اعلام می کنم که در نقد سریال «زخم کاری» مهدویان، از قبل و پیش از دیدن اولین قسمت سریال، تصمیم را برای قلع و قمع کردن آن گرفته بودم و دیدن سریال هم تغییری در عقیده ام ایجاد نکرد.
بنابراین به هیچ عنوان جانبداری تخریبی ام را پنهان نمی کنم و اگر فردی تصور کند که از طریق این متن می تواند معیارهایی را برای ارزش گذاری سریال «زخم کاری» بدست بیاورد، اشتباه می کند اما شاید بتواند از این نقد، معیارهایی را برای قضاوت نقد و منتقد و یا معیارهایی را برای قضاوت مولف (مهدویان) به دست بیاورد.
نقدی بر «مولف» و سریال «زخم کاری»
در واقع این یادداشت کوتاه، تصعید یک خشم ویرانگر در قالب نقد جانبدارانه تخریبی در تخطئه کردن ارزش های سریال «زخم کاری» است و پرسش این است، چرا؟
یادم می آید در سی و پنجمین جشنواره فجر بعد از نمایش فیلم «ماجرای نیمروز» در بین منتقدان آنچنان شیفتگی در ستایش زیبایی شناسی فیلم ایجاد شده بود و آنچنان به نفع ساختار تریلر و رئالیستی این فیلم بین آنها اتفاق نظر وجود داشت که اگر منتقدی جرئت می کرد و به «زیبایی شناسی فاشیستی» فیلم در تحریف تاریخ از منظر قدرت اشاره می کرد، یا به دفاع از سازمان مجاهدین و ترورهایش متهم می شد و یا به بی سوادی سینمایی.
«ماجرای نیمروز» بیان وحدت عالی میان «نظام قدرت»، «منتقدان» و «مردم» بود
به همین دلیل در سی و پنجمین جشنواره ی فجر، فیلم «ماجرای نیمروز» هم برنده ی سیمرغ «بهترین فیلم» جشنواره شد و هم بهترین فیلم از «نگاه ملی» و هم بهترین فیلم از «نگاه تماشاگران». بنابراین هرگونه مخالفتی با فیلم اولا، به معنی مخالفت با صدای داوران جشنواره بود که صدای اصلی نظام قدرت را نمایندگی می کردند و ثانیا، به مثابه ی مخالفت با صدای «زیبایی شناسی متن» قلمداد می شد که از کانال تائید منتقدان و کارشناسان به عنوان «بهترین فیلم» برگزیده شده بود و ثالثا؛ نوعی مخالفت با توده های مردم به حساب می آمدکه از «نگاه ملی» فیلم را انتخاب کرده بودند.
یعنی فیلم «ماجرای نیمروز» بیان وحدت عالی میان «نظام قدرت»، «منتقدان» و «مردم» بود. به زبان دیگر، یعنی همدستی «روشنفکران روغن مال» با «هنرمندان رفوکار» و «توده های رستگار» در تحریف تاریخ و تئوریزه کردن زیبایی شناسی جنایت. با این وجود آقای «مهدویان» به این اندازه از جوایز هم راضی نبود و سهم خودش را در پاداش گرفتن به خاطر این خدمت ارزنده به مراتب بیشتر می دانست.( و به حق نقش این فیلم به اندازه ی انصار حزب الله در به خاک و خون کشیدن دانشجویان در سال ۷۷ موثر بود) به همین دلیل هنگام دریافت جایزه، در حال آدامس جویدن، و پشت به داوران جشنواره، به آنها بی اعتنایی کرد.
اتفاقا این میزان خدمت به نظام قدرت از نظر دور نماند و طبق گزارش مرکز اسناد انقلاب اسلامی، «رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار عوامل فیلم ماجرای نیمروز فرمودند: «این فیلم بسیار خوب بود. همه اجزاء فیلم عالی بود، کارگردانی عالی بود. بازیها عالی، قصه عالی بود. فیلم خوش ساخت بود.»
رهبر معظم انقلاب با اشاره به سکانسی از این فیلم درباره محاصره و پاکسازی خانه موسی خیابانی توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی فرمودند: «آن روزی که این قضیه (محاصره منزل موسی خیابانی) اتفاق افتاد من محضر امام(ره) بودم. بچهها آمدند و گفتند؛ از جمله همین آقای سیفاللهی؛ آمدند و گفتند که قضیه تمام شده. آمدند که به امام گزارش بدهند. با دیدن فیلم شیرینی آن روز تکرار شد.»
ایشان درباره لزوم توجه سینما به شهید لاجوردی خطاب به کارگردان ماجرای نیمروز فرمودند: «انشاالله یک کاری هم برای آقای لاجوردی بکنید. ایشان از آن شخصیتهایی است که شایسته است برایشان کار انجام بشود. در این فیلم اسمش بود اما لاجوردی کسی است که از قبل از انقلاب ما به او میگفتیم “مرد پولادین» مقام معظم رهبری در پایان نیز خاطر نشان کردند: «فیلم خیلی خوب بود. خیلی عالی بود.»
بنابراین «مهدویان» پاداش واقعی اش را از رهبر انقلاب گرفت، البته هنوز فیلمی راجع به مرد پولادین، اسدالله لاجوردی، یکی از هیولاهای دهه ی شصت، نساخته است و بعید می دانم، چنین فیلمی را هم بسازد، زیرا «فیلسمازان اپورتونیست» بعد از نشان دادن ارادت به نظام، برخورداری از امکانات و سیاه مشق فیلمسازی از جیب بیت المال، معروف شدن و گذشتن خرشان از پل موفقیت، نوبت به موج سواری فاز دوم آنها، با ساختن «شیشلیک» و «زخم کاری» می رسد که بسیار نامحسوس و آرام به طرف اپوزسیون شیفت بدهند تا در فاز سوم، اگر باد به نفع اپوزسیون چرخید، آنان همراه با جهت باد ادعای سروری تازه کنند.چگونه؟
همان گونه که در شخصیت پردازی سریال «زخم کاری» شاهد هستیم. یعنی «مهدویان» بر اساس داستان مکبث شکسپیر، شخصیت هایی را در زمان حال می سازد که همه اراده ی معطوف به قدرت و ثروت دارند و همه در این راه دستشان به خون آلوده می شود. بنابراین سریال راوی جاه طلبی روحی و روانی افرادی می شود که در راه قدرت تباه می شوند، بنابراین «مهدویان» به عنوان نماد هنرمندان مردمی در می اید که به دفاع از مردم، قدرت و جاه طلبی سیاسی سیاستمداران معاصر را نقد می کند. فارغ از اینکه مهدویان، مکبثِ سینماگران معاصر است که برای ارضای جاه طلبی و قدرت فردی خویش، در ماجراهای یک نیمروز تلخ، بدون احساس عذاب وجدان، تیغ را به رگ گردن یک ملت و تاریخ کشید.
به سخن آغازین «هگل» برگردیم. منظور هگل از «دوران پسین همانا حقیقت دوران پیشین است»، چیست؟ یعنی اینکه، اگر فیلم «ماجرای نیمروز» که ترورهای دهه شصت سازمان مجاهدین خلق را روایت می کند، در دهه ی شصت ساخته می شد، در خوشبیانه ترین و بهترین حالت، می توانستی آنرا بیان اعتقادات و اندیشه های یک هنرمند روده دراز جاه طلب که مانند عوام، تبدیل به ابزار سرکوب نظام قدرت شده است، تلقی کرد، اما وقتی چنین فیلمی در سال نود و پنج ساخته می شود، چیزی نیست جز اراده ی اگاهانه ی یک اپورتونیست ایدئولوژیک طالب قدرت. چرا؟
برای اینکه به قول هگل «دوران پسین همانا حقیقت دوران پیشین است» یعنی آنچه از فساد، بی اخلاقی، بی عدالتی، کثافت، دزدی، سرکوب، ریاکاری … امروز در جمهوری اسلامی شاهد هستیم، «حقیقت» جمهوری اسلامی در دهه ها ی گذشته (دوران پیشین) است.
بنابراین اگر کارگردانی فیلم «ماجرای نیمروز» را در دهه شصت می ساخت، شاید تا حدودی عذرش توجیه پذیر بود، چون هنوز جمهوری اسلامی برای عوام نقاب از چهره برنگرفته و حقیقتش را آشکار نکرده بود اما نه در سال نود پنج که خبر اعدام های دسته جمعی قرون وسطی دهه ی شصت جمهوری اسلامی جهانی، و سرکوب خونین دهه ی هفتاد و فیلم پرت کردن دانشجویان توسط انصار حزب الله از بالکن خوابگاه ها عمومی شده است و یا در دهه ی هشتاد بخش عظیمی از مردم سرکوب جنش سراسری سبز را تجربه کرده اند.
در جامعه شناسی سیاسی شما نمی توانید «شبدر» بکارید و «شلغم» درو کنید. آنچه امروز در جامعه ی ایران اتفاق می افتد، برایند تمام علت هایی است که از آغاز پیروزی انقلاب به وقوع پیوسته است. ساده است.
بر گذشته جبر حاکم است. شما با کمک تمام دانشمندان جهان نمی توانید یک قاشق تغییر به حوادث دیروز اضافه یا کم کنید، درست برعکس زمان حال و آینده، که آمیزه ایی از «جبر» و «اختیار» حاکم است.
به همین دلیل ما برای فهم گذشته، از تحلیل حوداث گذشته آغاز نمی کنیم تا به امروز برسیم، بلکه از نتایج زمان حال و امروز آغاز می کنیم تا به علت و حقیقت رویدادها در گذشته برسیم. همانگونه که به قول مارکس «ما از اناتومی انسان آغاز می کنیم تا به میمون برسیم» و نه برعکس.
حقیقتِ فاضلاب جمهوری اسلامی در امروز، نتیجه ی تخم ریزی کثافتی است که در گذشته، از کانال حذف سایر دگر اندیشان به وقوع پیوسته است. دورانی که حقیقت جمهوری اسلامی برای توده های میلیونی هنوز مستور و ناکامل بود و باید از نقاط عطف سرکوب و اعدام های دهه ی شصت و هفتاد و هشتاد و نود می گذشت تا حقیقتِ عمیقِ انحصارگر و دنیوی اش برملا شود.
با کامل شدن انحصار قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی توسط «کاست آخوندها» عملا ثابت شد؛ برخلاف تظاهر غول آسای «کاست آخوندها» به شعارهای آزادی و عدالت، و ریاکاری اغراق آمیز در نفی مقام و قدرت، و ادعاهای عارفانه دینی مبنی بر زهد و ساده زیستی و ترجیح زندگی معنویی، به شدت اهل مقام، قدرت، مادیت و دنیاپرستی هستند، فقط فرصت تاریخی آنرا نداشته اند.
انقلاب این فرصت تاریخی را برای آنها فراهم کرد تا خودشان را به عنوان کاست برتر طبقاتی تثبیت کنند و طبیعی است بنابر اصل «مبارزه ی طبقاتی»، حتی طلبه های صفر کیلومترش هم حاضر به از دست دادن این موقعیت برتر طبقاتی به نفع مردم نیستند و در صورت لزوم برای حفظ یک پست مدیریتی حقیر و چند سکه طلا درآمد بیشتر حاضر به راه انداختن جوی خون هستند.
اینها حقایقی است که در سریال هایی مانند «آقازاده» و «زخم کاری»… به دروغ طور دیگری القا می شوند تا بار مسئولیت پدیده ی «آقازاد گی» و «زخم کاری» این چهل و چند ساله ناشی از کاستی های ساختاری یک نظام را به نفس پرستی افراد غیرروحانی محدودی تقلیل دهند که علت مادی گرایی شان، سوء تفاهم تربیتی، و یا معلول عقده ها ی روانی عموزاده های تریاکی و رقابت دهاتی های تازه به دوران رسیده در یک روستای ناکجاآباد به نام جعفر آباد است.
انگار رشد این خصائل با گذشته ی پر افتخار نظام دهان بند جمهوری اسلامی و قوانین ارعاب آمیز تفتیش عقاید و سرکوب آزادی های سراسری اجتماعی و سیاسی توسط لات و لوت های چماقدار که راه قدرت گیری دارو دسته ی کفتارهای سیاست باز و سود جو و فاسد و تنگ نظر را که به شرم آورترین شیوه ها تاج و تخت قدرت را کسب کردند و آزمندانه مانند انگل های طفیلی شیره ی حیاتمند ملت را تا غایت جان مکیدند، هیچ ارتباط ماهوی ندارد.
انگار پدیده ی دویست و پنجاه هزار ابر میلیارد ایرانی و اعوان و انصار طفیلی و مفت خورشان، هیچ ارتباط ماهوی با حیله های مذهبی کاست آخوندها، روش های پیچیده ی حذف مخالفان توسط امنیتی ها و حکومت پلیسی نظامی ها و دیوان سالاری آلوده به فسادِ سیستماتیکِ دولتی ها ندارد.
سال هاست که نقاب ها برافتاده است. سال هاست که دیگر مشکل مردم آگاهی نیست و سریال هایی مانند «زخم کاری» و «آقازاده»، هر چقدر خوش ساخت و انتقادی، در حد روشنایی کرم شب تاب هم آگاهی بخش نیستند. بیدادِ ابتذال «دراکولا» و «مردم معمولی» هم طعم تلخ دوران را بزک نمی کند.
واقعیت اما این است، سریال «زخم کاری» مهدویان، حقیقتِ «دوران پیشین» را پنهان می کند تا از آب گل آلوده ی «دوران پسین» مانند مکبث ناکام به نفع خودش ماهی بگیرد اما برای آنان که وجدانشان را به حافظه ی تاریخی شان گره زده اند، سریال «زخم کاری» چیزی نیست، جز یادگار تلخ دورانی که «زخم» کین آن «کاری» است و تا درد این «زخم کاری» در واقعیت التیام نیابد، نقد منتقد هم نمی تواند بی طرف و فقط معطوف به «زیبایی شناسی اخته» باشد.