برای جامعه سینما:محمد رضا فهمیزی/به طور تقریبی بین سال های ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ را قرون وسطی می نامند.در این سالها قدرت کلیسا و پاپ قدرت مطلق حاکم بر اروپا بود.اساس فکری اروپا را علم اسکولاستیک یا علم کلیسا تشکیل می داد که از نظرات شخصی به نام سن اگوستین گرفته شده بود.
در آن زمان این مطلب به مرور در کلیسای روم و اروپا جا افتاد که هر کس به غیر از علم کلیسا در علوم دیگر به تحقیق بپردازد،در کار خدا دخالت کرده است و باید تکفیر شود. از اینرو کلیسا دانشمندانی نظیر کوپرنیک،گالیله و…را محاکمه کرد.
به همین دلیل پس از تضعیف قدرت کلیسا،رشد علمی جامعه مسیحی افزایش یافت.البته زیربنای رشد آگاهی علمی غربیان مربوط می شود به جنگ های صلیبی و آمدن آنان به شرق و آگاهی از رشد علمی شرق و نظریات مسلمینی چون فارابی،ابن سینا،رازی،ابن هیثم و …
تفتیش عقاید به سال ۱۲۳۳ میلادی با صدور دستورپاپ گرگوریوس نهم به دومینیکی ها(یکی از فرقه های مسیحیت)برای تأسیس دادگاههای تفتیش عقاید در لانگدوک(در جنوب فرانسه)آغاز شد.بعدها پاپ اینوزنس چهارم دستور داد که در جریان بازجویی از متهمان،در صورت لزوم برای یافتن”حقیقت”میتوان از زور استفاده کرد.
این فرمان،به شکنجه در سیاهچال های قرون وسطی مشروعیت بخشید.جریان بازجویی از متهمان با گفتگوهای اقناعی و همزمان تهدید آغازمی شد.اگر متهم توبه میکرد،معمولا به مجازات های سبکی محکوم میشد.مثلاً برای مدتی روی ردای خود صلیب زرد یا آبیرنگی حمل کند که نشانه گذشته “الحادی” او و بازگشتش به”راه راست” بود.
اما اگر توبه نمیکرد،زندانهایی ترسناک و شکنجه هایی سنگین در انتظارش بود.از جمله:بریدن زبان،چهار پاره کردن،سوزاندن کف پا و… امااگر شکنجه هم کارگر نمیافتاد،متهم را زنده در آتش میسوزاندند تا به گفتهی کلیسا گرفتار آتش جهنم نشود.
دستگاه تفتیش عقاید در اسپانیا همانطور که دیرتر از سایر اروپا از راه رسید دیرتر از بقیه هم به پایان رسید و در هیچ جای دیگر به خشونت و بیرحمی این کشور نبود. حتی فهرست کتابهایی که به لحاظ وجود مضامین ضد روحانی خواندنش برای مردم خطرناک وممنوع بود در اسپانیا بسیار طولانیتر و به لحاظ موضوعی گسترده تر از فهرست تهیه شده توسط پاپ در رم بود. از معروفترین قربانیان تفتیش عقاید در دوران قرون وسطی میتوان از جوردانو برونو و ژاندارک نام برد.
فرانسیسکو گویادر سال ۱۷۶۰در کاخ سلطنتی اسپانیا دستیار و شاگرد نقاش دربار به نام فرانسیسکو بایو شد و بعدها عنوان او را از آن خود کرد.وی از پیشگامان دوران پیش از مدرنیسم است که فلسفه ذهنی و تکنیک به کار رفته در آثارش،سالها بعد مورد استفاده نقاشان بزرگی چون ادوار مونه و پابلو پیکاسو قرار گرفت.
گویا پس از تبی شدید در سال ۱۷۹۲ کر شد.این اتفاق به همراه رویدادهایی چون:انقلاب کبیر فرانسه و درنتیجه تغییرات عمده اروپا و تا حدودی اسپانیا و جنگ های خونین این کشور،در سبک و نوع پرداخت درونگرایانه او تا ثیر زیادی داشته است.او در آثارش با بیانی گاه تلخ و طنزآمیز بین واقع گرایی و رمانتیک حرکت می کرد و با بدبینی شدید،ستمگری زورمندان را به باد انتقاد و تمسخر می گرفت و از اینرو تأثیری شدید بر مردم و جامعه خود گذاشت.
تفتیش عقاید یک کشیش
درباره قرون وسطی و دادگاههای تفتیش عقاید فیلمهای زیادی در تاریخ سینمای دنیا ساخته شده است اما تقریباً در تمام آنها محور داستان فردی است که مورد ظلم و ستم این بیدادگاهها قرار می گیرد مانند فیلمهای متعددی که درباره ژاندارک ساخته شده است.اما این فیلم نه درباره قربانیان تفتیش عقاید و نه حتی درباره “گویا” نقاش معروف اسپانیولی است که نام فیلم منتسب به آن است بلکه محور اصلی فیلم کشیش لورنزویی است که یکی از مهمترین و برجسته ترین چهره های این دوره سیاه در اسپانیا بوده است.
اما “گویا” بعنوان یک تصویرگر فردی است که وظیفه ثبت و ضبط تمام این وقایع تلخ و دردناک را بر عهده خود می داند و بنابراین از طریق اوست که ما با بخشی از فجایع وحشتناکترین و تاریکترین دوره های تاریخ بشریت به نام قرون وسطی در اروپای متمدن! و اسپانیا آشنا می شویم.میلوش فورمن در مصاحبهای عنوان گفته بود:
“در اسپانیای گویا به دنبال پژواک هایی از زندگی تحت حکومت نازیها و کمونیستها بودم و فیلم را بر اساس تجربیات شخصیام از این حکومتها ساختم.”
داستان این فیلم در سالهای پایانی سده هجدهم می گذرد زمانی که حاکمیت کلیسا و دادگاههای تفتیش عقاید حق آزادی را از مردم سلب کرده است و به نام دین جنایات و قساوتهایی را مرتکب می شوند که لکه ننگش تا ابد از تاریخ بشریت پاک نخواهد شد.ازاینروست که مردم استیلای بیگانه بر کشورشان را به تحمل چنین خفقانی ترجیح می دهند.
وقتی ناپلئون در اوایل سده ۱۹ به اسپانیا حمله می کند هدفش آزادی این کشور از زیر سلطه حکمرانان خارجی(پادشاه اسپانیا ،فرانسوی و ملکه آن ایتالیا یی بودند) و ظلم و جور حکومت کلیسای کاتولیک و بیدادگاههای تفتیش عقاید بود.اما از سویی برادرش را (که او هم یک خارجی بود) برای حکومت آنجا در نظر گرفته بود و از سوی دیگر وضعیت آزادی در اسپانیا در هنگام حکومت فاتحانی که برای اهدای”آزادی،برابری و برادری”(شعارهای انقلاب کبیر فرانسه) به آنجا آمده بودند اگر بدتر از دوران تاریک و خفقان آور انگیزیسون نشد،بهتر هم نشد.
تجسم این شعارها را وقتیکه سربازان ناپلئون در وسط خیابان در حال تجاوز به زنان اسپانیایی هستند،براحتی میتوان مشاهده کرد.در واقع با پایان کار این دادگاهها زندانیهایی که از سیاهچاله ها و دخمه هایی(که عملاً به گور می مانست) بیرون آمده بودند اگرچه پس از سالیان دراز بار دیگر چشمشان به نور خورشید می افتاد اما تنها پس از چند قدم اولین چیزی که مشاهده می کردند اجساد هموطنانشان بود که این سو و آن سو روی زمین افتاده و رد پای لشکریان آزادی را نشان می دادند.
این البته نه نخستین بار بود و نه آخرین بار در درازنای تاریخ که بیگانگانی که با هدف آزادی و رستگاری مردمی از زیر یوغ ستم و خفقان به سرزمینی می آمدند،ارمغانی جز وحشت،جنایت،تجاوز و مرگ برای آنها به همراه نداشتند.سرزمینهای زیادی در طول سده های گذشته(بویژه در آفریقا و آسیا) سندهای ماندگاری از این گونه لجنمال کردن نام مقدس آزادی در دل خود دارند.
نکته جالب داستان در اینجاست که یکی از سردمداران و نگاهبانان این آزادی دروغین،کشیش لورنزویی است که از مهمترین عوامل توفیق و اقتدار دادگاههای تفتیش عقاید و حاکمیت عصر جهل و تاریکی در اسپانیا بود(گرچه اکنون مدعی است که پس از سالها زندگی در فرانسه و خواندن کتابهای امثال ولتر و روسو متحول شده است اما عملاً تغییری نکرده است فقط زمانی با سو ء استفاده از نام دین جنایت می کرد و حالا با سو ء استفاده از آزادی)وقتی فرانسیسکو گویا برای درخواست کمک به اینس و دخترش(که دختر اونیز هست و هر دو از قربانیان جنایتهای او هستند)به نزدش می آید بدون کوچترین احساسی خواسته او را رد می کند و در ادامه گفتگو اسپانیا را یک فاحشه خانه بزرگ می داند.نظری که اگر قرار بود درست باشدقطعاً او نقش بسیار مهمی در تحقق آن امر داشته است.
نهایتاً نتیجه همین نگرشها،ظلمها و جنایتها بود که مردم اسپانیا با وجود رهایی از بیدادگاههای تفتیش عقاید، وقتی ارتش بریتانیا به کشورشان هجوم می آورد در کنار آنها به بیرون راندن اشغالگران فرانسوی می پردازند.به این امید که این بار بتوانند طعم شیرین آزادی را بچشند اما زهی خیال باطل که این جامعه از هم گسیخته و فرو پاشیده بتواند به چنین آرزویی برسد.
بی تردید تکان دهنده ترین و مهمترین صحنه فیلم مربوط به اعدام کشیش لورنزو در سکانس پایانی است که می بینیم آلیسیا(دختر او و اینس)که بدون پدر و مادر تبدیل به یک روسپی شده است دست در دست یک افسر انگلیسی کنار پادشاه اسپانیا مشغول تماشای مراسم اعدام خیانتکاریست که پدر اوست.بی تردید او نماد نسل جوان بی هویت و از خود بیگانه ایست که نه گذشته ای داشتند و نه آینده ای دارند.از سوی دیگر”اینس”که کالبد متحرک بی روحی است بعنوان نماد نسل سوخته گذشته است بیگانه از واقعیت دنیای اطرافش دست در دست جنازه لورنزو به دنبال گاری ای می رود که او را به سوی گورستان حمل می کند.