برای جامعه سینما:شاهپور شهبازی/یکی از دانشجویانم برای یک پروژه ی پژوهشی، پرسشی را با این عنوان که؛ «آینده سینمای ایران را چگونه می بیند؟» طرح کردند. این پرسش، با توجه به شرایط سیاسی، اجتماعی ایران و بحران هایش، بهانه ای را فراهم می کند که پرسش «آینده سینمای ایران» را به سایر حوزه ها ، «سینما، روشنفکران و جامعه شناسی سیاسی»، تعمیم داد تا به دغدغه های مهم دیگری نیز پرداخت.
ابتدا پرسش را به پرسش های دیگر تجزیه می کنیم. سینمای ایران به لحاظ «محتوی» یا «فرم»؟. به لحاظ «موضوع»، یا «تکنیک»؟. به لحاظ «کمیت تولید»، یا «کیفیت ارتباط»؟. سینمای ایران در «آینده ی نزدیک» یا «آینده ی دور»؟.
فعلا، به طور کلی و برای نقب زدن به سایر حوزه ها، می پذیریم؛ سینمای ایران زیر مجموعه ی سینمای جهان و سینمای جهان زیر مجموعه ی اقتصاد و فرهنگ جهانی است. اقتصاد و فرهنگ جهانی نیز معلول مناسبات تاریخی و رشد نیروهای مولد هر دوره ی تاریخی است.
بنابراین سینمای ایران ابتدا زیر مجموعه ی تحولات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و هنری ایران و این تحولات زیر مجموعه ی تحولات افتصادی، اجتماعی، فرهنگی و هنری جهان و همه ی اینها زیر مجموعه ی «شرایط تاریخی» است.
بنابراین برای پاسخ دقیق و جامع به پرسشِ؛ آینده سینمای ایران، ابندا باید نقبی به «شرایط تاریخی» که علت تحولات و تغییرات فرهنگی و هنری را تبین می کند، زد. اما چگونه؟
برای پاسخ گویی؛ ابتدا باید از نوع ویژه ای از «متدلوژی» آغاز کرد. این «متدلوژی» می بایستی مانند یک قطب نما قادر باشد، بر اساس مختصات جغرافیای خاص، جهت ها و افق ها را تعیین کند. این متدلوژی را، بدون توضیح مکانیسم (بعدا این متدلوژی را توضیح خواهم داد) و جزئیات آن، از یک جمله ی «کارل مارکس» فیلسوف و اندیشمند، به عنوان «نتیجه ی» این پرسش ها، وام می گیریم.
«مارکس» می گوید: «کشورهای عقب مانده همان راهی را می روند که کشورهای پیشرفته رفته اند».
این جمله را مبنای کار قرار می دهیم تا در طول و عرض این مقالات، صحت و سقم آن اثبات یا رد شود. این جمله ی به ظاهر ساده ی «مارکس»، برای بسیاری از نحله های روشنفکری در جهان، مانند یک قطب نما، جهت و افق را در کشورهای «عقب مانده» یا «در حال توسعه» مشخص می کند.
در این جمله «مارکس» نشان می دهد که رشد نیروهای مولد و ابزار تولید در غرب (تکنولوژی)، تعین کننده ی مسیر تاریخ هستند و پیمودن این مسیر برای کشورهای عقب مانده و در حال توسعه نوعی «دترمنیسم تاریخی» است.
به زبان ساده تر یعنی اینکه؛ وقتی با ماشین می توان سفر کرد، درشکه محکوم به نابودی است و دیگر کارکرد اجتماعی «حمل و نقل» را نخواهد داشت. بنابراین کشورهای عقب مانده (درشکه سوار)، به عنوان یک جبر تاریخی مجبورند؛ مسیری را طی کنند که به ماشین منتهی شود، آنهم به یک دلیل ساده. بازدهی بهتر ، بیشتر و سریع تر.
پرسش نخست این است، آیا میان این دو حوزه، «علوم تجربی» و «علوم انسانی»، یک ارتباط جبری موجود است؟
قبل از پاسخ گویی به این پرسش، اضافه می کنم که افتراق اساسی و تضاد اصلی گفتمان روشنفکران ایرانی عمدتا بر سر حوزه ی «علوم انسانی» است.
بر اساس جمله ی «مارکس» می توان نحله های نظری روشنفکران سنتی، مدرن، دینی، لائیک، چپ یا راست کشورهای عقب مانده یا در حال توسعه را در قالب «گفتمان» های مشابه و متمایز طبقه بندی کرد.
بطور مثال؛ واکنش و راه حل کلیه ی روشنفکران سنتی، مذهبی از جمله «جلال آل احمد»، «دکتر علی شریعتی»، «دکتر داریوش شایگان»، «احمد فردید»، «رضا داوری»، «عبدالکریم سروش»، «مصطفی ملکیان» و…، به رغم تمام تفاوت هایشان، نسبت به گزاره ی «مارکس» به عنوان یک جبر تاریخی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، پناه بردن به «گذشته» است.
این نحله از روشنفکران، با این پرسش مهم و چالش برانگیز مواجه بوده اند که چگونه می توان به مدرنیسم و نتایج آن؛ یعنی پیشرفت و تکنولوژی غرب دست یافت، بدون اینکه دچار عواقب مصیبت بار آن شد؟
پاسخ به این پرسش از منظر این گروه از روشنفکران، به رغم تفاوت های بسیار، با مفاهیمی مانند «بازگشت به خویشتن»، «بازگشت به فلسفه ی شرق»، «بازگشت به تمدن اسلامی»، «بازگشت به اصول اخلاق» و….. تئوریزه شده است.
به عنوان نمونه تنها یکی از این روشنفکران، «داریوش شایگان»، و کتاب «آسیا در برابر غرب» را بر می گزینیم و با خوانش و تحلیل جزئیات این کتاب، پرده از پاره ای از تناقضات این نحله بر خواهیم داشت.
البته تاکید می کنم که بررسی و تحلیل کتاب «آسیا در برابر غرب» به منزله بررسی افکار و عقاید «داریوش شایگان» نیست، زیرا ایشان در سایر آثارش به تعدیل و تغییر این دیدگاه پرداختند، اما این نحله ی نظری کماکان در «جامعه شناسی سیاسی» و تقسیم بندی جناح های حاکم در قدرت (اصول گرا و اصلاح طلب) کارکرد اجتماعی دارد.
ابتدا رد پای این نحله ی نظری را در سینما و در فیلم «هامون» داریوش مهرجویی پی گیری می کنیم.
داریوش مهرجویی یکی از مهمترین کارگردانهای سینمای ایران است که تحصیلاتش را در رشته ی فلسفه در امریکا گذرانده و با فیلم «گاو» ۱۳۴۸ بنیان گذار سینمای موج نو ایران و یکی از شاخص ترین نمایندگان سینمای روشنفکری در ایران به حساب می آید.
فیلم «هامون» داریوش مهرجویی مهمترین و تاثیرگذارترین فیلم پس از انقلاب او محسوب می شود که در این فیلم به بحران روشنفکر ایرانی می پردازد. ایده ی اصلی فیلم از کتاب «ترس و لرز» کی یر کیگارد برگرفته شده و مبتنی بر پارادوکس عشق و عقل است.
فیلم «هامون» داستان شخصیتی به نام حمید هامون است که از یک سو دچار بحران اگزیستانسیالیستی (پارادوکس عشق و عقل) است و از سوی دیگر با همسرش مهشید بر سر رفاه و دغدغه های روزانه دچار کش و مکش است. هامون که در طول فیلم، مشغول نوشتن رسالهاش درباره ی عشق و ایمان است، زندگی کابوس وارش را به شکل مرور خاطرات بررسی می کند.
در یکی از این مرور خاطرات (فلاش بک)، هامون در اغاز آشنایی اش با مهشید در یک کتابخانه به او چند کتاب هدیه می دهد. یکی از این کتاب ها «آسیا در برابر غرب» اثر «داریوش شایگان» است. هامون هنگامی که کتاب «داریوش شایگان» را به مهشید هدیه می دهد؛ می گوید: «حالا اگه میخوای مخت کارکنه، اینو بخون!»
پرسش این است، چرا «داریوش مهرجویی» به عنوان یک روشنفکر در فیلمش خواندن این کتاب را برای «به کار افتادن مخ»ِ مخاطب توصیه می کند؟
چه چیزی در کتاب «آسیا در برابر غرب» وجود دارد که تا این اندازه آنرا مهم کرده است؟ جایگاه «داریوش شایگان» و کتاب « آسیا در برابر غرب» در گفتمان روشنفکران ایرانی کجا و در چیست؟ آیا در کتاب «آسیا در برابر غرب» بحران جامعه شناسی ایران درست طرح شده است؟ آیا «داریوش شایگان» به عنوان یکی از مهمترین روشنفکران قبل و بعد از انقلاب، توانسته است، به بحران روشنفکر ایرانی پاسخ مناسب بدهد؟ این پاسخ چیست؟ نکات ضعف و قوت این پاسخ در چیست؟
از منظر پاسخ گویی به این پرسش ها، کتاب «اسیا در برابر غرب» را به طور تطبیقی و تفصیلی بررسی خواهیم کرد.
ابتدا «کتاب آسیا در برابر غرب» را به عنوان یک «عین»، بدون در نظر گرفتن ارتباط آن با «امر واقعی» و «امر غیر واقعی» خواهیم خواند. بنابراین در این مرحله، «عین»، معادل «عینی» و «عینی» معادل «واقعی» است. در این مرحله، نقد، قضاوت یا ارزش گذاری نمی کنیم، بلکه تنها به توصیف جزئیات «عین» خواهیم پرداخت. این مرحله طولانی خواهد بود تا در انتقال جزئیات خللی ایجاد نشود.
در مرحله ی بعد به سطح تجرید می رویم. در سطح تجرید، «عین» را با ارائه ی دیدگاه های دیگر، دوباره بازخوانی می کنیم. از تقابل این دیدگاه ها در سطح تجرید، به درک دیگری از «عینی» خواهیم رسید که علاوه بر پدیدار ساختن تضاد «امر فردی» و «امر اجتماعی»، رفع آن نیز هست. در این سطح دیگر لزومی ندارد، سایر منابع روشنفکران مذهبی و سنتی را به طور جزئی بررسی کنیم، بلکه با تعمیم روش؛ بدون پرداختن به تک تک آثار این نحله، قادر خواهیم بود، نتیجه را به این نوع از رویکرد و نگاه، تعمیم بدهیم.
در مرحله ی بعد به سطح «واقعیت» بر می گردیم. بعد از این رفت و آمد میان «عین» و «تجرید» به درک دیگری از «امر واقعی» و «امر غیر واقعی» خواهیم رسید که انشقاق میان «امر فردیی» و «امر اجتماعی» در آن به طور نظری رفع شده است. اکنون در موقعیتی قرار می گیریم که متناسب با این «پیش فرض» جدید از «امر واقعی» و «امر غیر واقعی»، «عین» تازه ای را، که پیش از این «واقعی» یا «غیر واقعی» بودن آن مورد آزمایش قرار گرفته است، پیشنهاد کنیم.
از مرحله ی اول آغاز می کنیم.
کتاب «آسیا در برابر غرب»، شامل دو بخش است. در بخش اول، «شایگان»، به طرح مشکل می پردازد.
از نظر «شایگان»، تمدنهای آسیایی در «دوران فترت» به سر می برند. طرح مشکل از نظر او، تحلیل تاریخی «دوره ی فترت» در کشور های آسیایی است. اینکه «دوره ی فترت» چیست و چه ماهیتی دارد، موضوع اصلی کتاب است .
از نظرشایگان «تمدن های آسیایی خواه ناخواه مقهور نیروی نابود کننده ای هستند که در نحوه ی صدور و تکوینش کوچکترین دخالتی نداشته اند.» و به همین دلیل در آغاز کتاب، نتیجه ی تاثیر این نیروی «نابود کننده» را با مخاطب در میان می گذارد: « خاطره ی قومی ما رو به زوال است».
از نظر شایگان تا «موقعی که این بحث صورت نگیرد و ما موجودیت خود و تمدنی را که معروضش هستیم، نشناسیم و مورد پرسش قرار ندهیم.» را ه نجاتی پدیدار نخواهد شد. مقابله با این معضل از کانال، «مورد پرسش قرار دادن، یعنی اتخاذ روش تفکر فلسفی.» است.
در پاسخ به این پرسش که چرا باید روش فلسفی را بر می گزینیم؟ شایگان معتقد است: « سبب اختیار کردن این روش این است که در طرح مساله ی تقدیر تاریخی تمدن های آسیایی، پاسخ از پیش داده نشده است و ماهیت آن مجهول است…..ما با امری ناشناخته مواجه هستیم که باید برد و باخت و قدرت پرسش و تحلیل آن را روشن کند.. به عبارت دیگر، ماهیت مساله و نحوه ی پرسش، تعیین کننده ی شیوه ی تفکر است.»
«شایگان» در بخش مقدمه به رئوس کلی مطالبی که در فصل های بعد کتاب به آن خواهد پرداخت، اشاره می کند. از جمله این پرسش بنیادی را طرح می کند: «هنگامی که سیر سریع تحولات کنونی آسیا را بررسی می کنیم این تمدن ها از آرمان های غربی تقلید می کنند و در نتیجه پیرو جهات تحولی آنند، پس پرسشی که از این ملاحظه بر می آید این است که تقدیر تاریخی تفکر غربی چیست؟»
در پاسخ به این پرسش شایگان متعقد است که این تقدیر «همانا سیر نیهیلیسم است».
بنابراین پرسش این خواهد بود؛ کشورهای اسیایی نیز می بایست همین مسیر را بپیمایند؟ آیا می توان سخن از جوهر مشترک معنویی آسیا به میان آورد؟ وجوه افتراق و اشتراک این «جوهر معنوی»، با غرب در چیست؟
از نظر شایگان، پاشنه آشیل رویکرد شناخت شناسانه به غرب این است که ما « از یک سو می پنداریم ماهیت تفکر غرب را می شناسیم و مهار می کنیم و از میان آن عناصری را بر می گزینیم که با میراث فرهنگی ما دمساز است و از سوی دیگر گمان می کنیم هویت فرهنگی خود را حفظ می کنیم. این امر ناشی از توهمی مضاعف است.»
این توهم مضاعف به دو شکل بروز می کند. «غرب زدگی» و «بیگانگی از خود».
ناآگاهی از تقدیر تاریخی غرب و ماهیتِ سنتِ خودمان معادل «غرب زدگی»، و «بیگانگی از خود»، به عنوان وجه بروز آن است.
از نظر شایگان «غرب زدگی» شناسایی غرب نیست، بلکه جهل به ماهیت واقعی تفکر غربی است؛ جهلی که به بیگانگی از خود منجر می شود. این دوگانگی، حالت «نه این نه آن» را پدید می آورد و تقدیر تاریخی ما را متعین می کند.
نام این دوران برزخی را شایگان دوران «فترت» می گذارد، یعنی دورانی که نه به کانون تفکر غربی راه پیدا کنیم و نه به خاطره ی قومی خود.
انقطاع ما از این دو کانون ما را آماده ی هر گونه «متاسیون» می کند. «متاسیون» از نظر شایگان، یعنی «بروز پدیده ایی جدید که با سلسله علل پیشین ارتباط مستقیمی ندارد و از انجا که نقطه عطف و سر آغاز تسلسل نوی است و می تواند به هر صورت جلوه کند.»
بنابراین شناسایی این «موتاسیون» در چهار زمینه ی تفکر، هنر؛ رفتارهای اجتماعی و انسان شناسی زیر مجموعه «دوران فترت» و به همان نسبت دلائل اثباتی شایگان برای تعریف زوال خاطره ی قومی این تمدن ها محسوب می شود.
این دوران «فترت» از نظر شایگان شامل همه ی تمدن های آسیایی می شود؛ از میان آنها اما چهار تمدن، ایران. هند. چین و ژاپن از بقیه مهمترند.
شایگان معتقد است که همه ی این تمدن های آسیایی آمیخته با دیانتی بزرگ هستند. همه معطوف به غایتی یگانه هستند که رهایی و رستگاری است و نقطه ی مقابل «نیهیلیسم غربی» هستند اما ایران «به سبب میراث پیش از اسلام و به علت زبان و اساطیر کهن و خویشاوندی با تمدن آریایی هند و تاثیرش در تفکر و هنر اسلامی» از موقعیت ویژه برخوردار است.
به نظر شایگان هند و چین، مظهر دو سرنوشت آسیایی هستند و تلاش آنان برای رهایی از این بن بست که توسط رهبرانی مانند «گاندی» و «مائوتسه» نمایندگی می شدند به دو شیوه مختلف به بن بست منتهی شده است.
جنبش «گاندی» که معطوف به زنده کردن سنن قدیمی هند بود با شکست مواجه می شود در حالی که «مائو» به عنوان راه حل، به آخرین حربه ی «نیهیلیسم غربی»، یعنی مارکسیسم متوسل می شود و دقیقا به همین دلیل به همان گرداب نیهیلیسم دچار می شود که کشورهای غربی پیش از این به درون آن افتاده اند.
بر این اساس بخش مهمی از کتاب «آسیا در برابر غرب»، تجزیه و تحلیل مفهوم «نیهیلیسم غربی» است.
شاهپور شهبازی
ادامه دارد