جامعه سینما:اسدالله غلامعلی/ داریوش مهرجویی نهتنها یکی از مهمترین و مشهورترین کارگردانان سینمای ایران به شمار میآید، بلکه مهمترین اقتباسهای سینمایی را نیز انجام داده است. وی فارغالتحصیل فلسفه است و در آثارش نحلههای فکری و فلسفی همچون اگزیستانسیالیسم، مکتب فرانکفورت و غیره به چشم میخورد. سینمای مهرجویی پیوندی ناگسستنی با ادبیات و فلسفه دارد. اقتباس از نویسندگانی همچون غلامحسین ساعدی، صادق هدایت، علی نصیریان، دیوید سلینجر، هنریک ایبسن و غیره مبین این ادعا است.
هامون روایت بیست و چهار ساعت از زندگی حمید هامون است که به واسطه مضمون و مسئله فیلم، بازی بازیگران بهویژه خسرو شکیبایی، دیالوگها و شیوه روایت آن، به یکی از ماندگارترین آثار سینمای ایران بدل شده است و در کارنامه داریوش مهرجویی جایگاه ممتاز و بحثبرانگیزی دارد. هامون روایتگر زندگی مردی روشنفکر و نویسنده است. کسی که رسالهاش را درباره عشق و ایمان ابراهیم مینویسد و از طرفی با شخصیتی عارفمسلک به نام علی عابدینی رفت و آمد دارد و خودش را مرید و شاگرد او میداند. هامون در حال گذار از سنت به مدرنیته است؛ از طرفی درگیر یک عشق زمینی است و از طرف دیگر به دنبال عشق و ایمان ابراهیم.از طرفی ابراهیم را در کییر کگور که یک اگزیستانسیالیست مسیحی بوده، میجوید و از طرف دیگر به سنت و مذهب و عاشورای حسینی اعتقاد دارد. در واقع بحرانی که در زندگی زناشوییاش به وجود آمده، نمونهای از بحران روحی و عاطفی او در زندگی شخصیاش است.
مهرجویی گفته است: «قصه حمید هامون حدیث نفس نیست و هست. تا کنون چنین شخصیتی را با چنین موقعیتی در کارهایم تجربه نکردهام. مردی را که میشود به عنوان یک نمونه از موقعیت انسان ایرانی در بحران فرض کرد. بحرانی که عاطفی است، ذهنی است، عقیدتی است، عشق و ایمانی است؛ مردی گرفتار که جایگاه ذهنی و عینی خود را نمیداند؛ نه در جامعه و نه در مغز و ذهن خود. اما در عین حال در حال گذر است، در حال مبارزه است با خواستن و نخواستن. هامون را میتوان به یک اعتبار، مرد روشنفکر ایرانی دانست. اما این روشنفکر در حال گذار است، نه روشنفکر به معنای غربی همچون روشنگری قرن هجدهم یا روشنفکری اگزیستانسیالیستی.»
فیلم هامون درباره حمید هامون است که از طرفی درگیر نگارش رسالهاش در باب ایمان ابراهیمی و از طرف دیگر گرفتار مشکلات زناشویی است؛ همسرش مهشید میخواهد از او جدا شود. حمید هامون عاشق است و نمیخواهد او را از دست بدهد. برای یافتن علت نابودی زندگیاش به خاطرات رجوع میکند تا شاید بتواند دوباره زندگیاش را سامان دهد. فیلم هامون برای روایت قصه، از تکنیک سیال ذهن استفاده میکند و به کمک این تکنیک روابط بین شخصیتها و کنش آنها را نشان میدهد. از طریق «تکگوییهای درونی» و یادآوری خاطرات، وحدت مکانی و زمانیِ فیلم از بین میرود و گذشته و حال و همچنین کابوس و خوابهای هامون در هم ادغام میشوند.
هامون از یک سو با زمان حال و از یک طرف با زمان گذشته روایت میشود. در حقیقت جریان سیال ذهن به این شیوه است: زمانی که به صورت تقویمی طی میشود و زمانی که در ذهن شخصیت جریان دارد. در فیلم هامون یک معلول اصلی وجود دارد که حوادث فیلم را منجر میشود اما علت این معلول بهطور قطعی مشخص نیست. مهشید میخواهد از هامون جدا شود ولی هامون نمیخواهد چنین اتفاقی رخ دهد. هامون تلاش میکند با یادآوری خاطرات، بهعلت نابودی ازدواجش پی ببرد. بنابراین فیلم دارای یک علیت مرکزی است؛ علت اصلی جدایی مهشید از هامون چیست؟ هامون گذشته را به یاد میآورد تا علت را کشف کند، ولی هرگز کشف نمیکند؛ همه چیز باعث جدایی است و هیچ چیز. در پایان فیلم، مشخص نمیشود که آنها چه سرانجامی دارند و آیا از هم جدا میشوند یا خیر. مخاطب با توجه به سلیقه خود میتواند پایانی برای فیلم در نظر بگیرد. در واقع پایان فیلم ناتمام و یا باز است. حمید هامون به عنوان شخصیت اصلی فیلم به دنبال یافتن علّت نابودی زندگی زناشویی است، اما بههیچ سرانجامی نمیرسد و هرگز هیچگونه علت قطعی، ضروری و مشخصی پیدا نمیشود. در واقع اکثر رخدادها و سکانسهای موجود در پیرنگ این فیلمنامه، فاقد علت ضروری هستند. به عبارت دیگر علت آنها مشخص نیست و پیرنگ یک زنجیره علّی منسجم ندارد.
علیت در روایت سینمایی پستمدرن
علیت در جهان پستمدرن نهتنها از بین نمیرود، بلکه ساختاری پیچیده و تصادفی پیدا میکند. درواقع نظریه آشوب که از ریاضی برآمده و به احتمالات نیز نزدیک است، جایگزین علیت میشود. بنابراین علّت، معنا و ماهیت گذشته را ندارد و رابطه آن با معلول پیچیدهتر شده است و این پیچیدگی، فضایی بینظم و آشوبوار به وجود آورده است. ادگار مورن در تحلیل این مسئله مینویسد: «ما در جهانی زندگی میکنیم که نمیتوان اتفاق و بییقینی و بینظمی را از آن دور کرد. ما باید همواره به همراه بینظمی زندگی و رفتار میکنیم. نظم؟ نظم هر آن چیزی است که تکراری ثابت و بیتغییر است، هر آنچه که در سایه رابطهای بسیار محتمل و وابسته به یک قانون قرار دارد. بینظمی؟ بینظمی هر آن چیزی است که بیقاعدگی، انحراف از یک ساختار معین، اتفاق و پیشبینیناپذیری است. در اندیشه پستمدرن، آشوب و بینظمی، جایگزین قطعیت و تعینِ کلاسیک میشوند.»
بیزمانی، بیمکانی، احتمال، ضدپیرنگ، عدم تعیّن و شخصیتهای غیرقابل پیشبینی از عناوین و ویژگیهای این روایت است. پیرنگ در فیلم پستمدرن، هم از فرم روایی سنتی و هم از مدرن سود میبرد، یعنی در ظاهر هم شاهپیرنگ است و هم خردهپیرنگ ولی در اساس، ضدپیرنگ است. در روایت پستمدرن، قطعیت در ساختار روایی خطی و ابهام در فیلم مدرن، جای خود را به احتمال و تصادف در فیلم پستمدرن میدهند. مککی که پیرنگ را در فیلم کلاسیک، شاهپیرنگ و در فیلم مدرن، خردهپیرنگ نامیده است، به این روایتها، ضدپیرنگ میگوید. علیت در این روایتها، تصادفی و احتمالی است. مککی معتقد است ساختار ضدپیرنگ غالباً تصادف را جایگزین علّت میکند. به این معنا که علتی ضروری برای رخدادها و کنش شخصیتها ارائه نمیکند، بلکه احتمالات و رخدادهای تصادفی پیرنگ و روایت را میسازند. روایت تأکید را بر برخورد تصادفی چیزها در جهان میگذارد، تأکیدی که زنجیره روابط علّت و معلولی را از بین میبرد و باعث از هم گسیختگی، بیمعنایی و پوچی میشود.
زمان در این روایتها نیز غیرخطی است، اما شبیه روایتهای مدرن هم نیست. بلکه ساختار زمانی این دسته از روایتها، پیچیده و شبکهای ست. در این روایتها که بر اساس نگره پستمدرن است، به دلیل آنکه رابطه علّت و معلول تصادفی است، پایان بسته و باز همچون سینمای کلاسیک و مدرن وجود ندارد، بلکه داستان ناتمام است، اما مبهم و نسبی نیست. زنجیره علّی در فیلم همچون یک محور یا مرکز عمل میکند که همه اجزا را به هم مرتبط میسازد. این زنجیره در فیلم پستمدرن از هم گسیخته است و ریشه آن را در فلسفه پساساختگرایی و پستمدرن میتوان مشاهده کرد.
نوئل کارول معتقد است پستمدرنیسم در سینما به عنوان فیلم مابعد ساختارگرا قابل درک است. زمان در این روایتها شکسته میشود و خطی نیست. به این معنا که مخاطب باید در ذهن خود، ترتیب و توالی زمانی را بسازد. به تعبیری زمان و مکان به گونهای نامشخص است که مخاطب میتواند داستان را در هر زمان و مکانی حدس بزند. در واقع وقتی همه چیز براساس احتمال، تصادف و شانس است، زمان و مکانِ مشخص و قطعی، مفهوم خود را از دست میدهند. بنابراین فیلم پستمدرن در زنجیرهای از روابط علی روایت نمیشود، بلکه این سیستم آشوب و بینظمی است که داستان را روایت میکند. به عبارت دیگر در این روایت احتمال و آشوب جایگزین علیت میشود. رابرت مککی معتقد است تصادفْ نیروی محرکه دنیایی خیالی است که در آن اعمال ناانگیخته موجب حوادثی میشوند که تأثیرات و نتایج بعدی به دنبال ندارند و بدین ترتیب داستان را به بخشها و موقعیتهای متفاوت و یک پایان باز خرد میکنند و ناپیوستگی حیات را اعلام میدارند. در این روایت، مخاطب منتظر و مشتاق ردیابی زنجیره علی و کشف اطلاعات از طریق روابط علّی نیست، زیرا وقتی عدم قطعیت هست و هیچ چیزی پایگاه و مبنای قطعی ندارد، علیت بیمفهوم است. لورا مالوی میگوید کنجکاوی و اشتیاق لزوماً فارغ از عدم قطعیت به میان میآید و در واقع کنجکاوی و اشتیاق نقطه مقابل عدم قطعیت است.
از :عصر اندیشه