اختصاصی جامعه سینما : دکتر مصطفی مهرآیین / فرهادی در خصوص این مساله که اصولا با سینما در پی سخن گفتن از چیست و می کوشد زبان سینما را در راستای سخن گفتن از چه چیزهایی به کار گیرد نیز چندان به وضوح سخن نگفته است، اگر چه همانطور که در آغاز این نوشتار آمد او خود را «پرسشگر زندگی» می داند و وظیفه سینما را نیز چیزی جز این نمی داند. بااینحال، می توان از خلال سخنان او دریافت که او وظیفه خود و سینمایش را چه می داند و اصولاً وجود چه ضرورت ها و دغدغه هایی او را وادار به فیلم ساختن و سخن گفتن بواسطه سینما می کند
۱) مقدمهاصغر فرهادی در مقدمه کتاب «هفت فیلمنامه از اصغر فرهادی» در شرح ویژگی اصلی فیلمنامه هایش می نویسد:« فیلم نامه های پیش رو را که مرور می کنم، آنچه بین همه آن ها مشترک است و از رقص در غبار تا گذشته پررنگ تر و آگاهانه تر شده، علایم سئوال است؛ علایم سئوالی که فیلم نامه به فیلم نامه چند وجهی تر شده اند. اگر با این نوشته ها توانسته باشم جسارت پرسشگری را در تماشاگران تقویت کرده و ترسشان را از کاشتن بذر سوال در ذهن ها بکاهم، از زمانی که برای نوشتن صرف کرده ام راضی و خشنودم؛ که دنیای امروز ما بیش از آن که نیاز به مقام و مسئول پاسخگو داشته باشد محتاج مردمی است پرسشگر؛ مردمی که از گذاشتن علامت سوال در برابر هر آن چه برای شان ثابت و قاطع است نهراسند. »(فرهادی، ۱۳۹۳: ۷). بی شک، چنان که از این جملات نیچه وار، بویژه نیچه تاملات نابهنگام، پیداست فرهادی در روایت خودش از فرهادی از جنس «مردمان پرسشگر» است که «از گذاشتن علامت سئوال در برابر هر آن چه برای شان ثابت و قاطع است نمی هراسد». بااینحال، می توان این پرسش را مطرح ساخت که اصغر فرهادی واقعی کیست و چگونه زندگی کرد که در نهایت می توانست خود را شبیه «انسان پرسشگر» تصور کند و در نهایت ما را دعوت به پذیرش این رای کند که « دنیای امروز ما بیش از آن که نیاز به مقام و مسئول پاسخگو داشته باشد محتاج مردمی است پرسشگر؛ مردمی که از گذاشتن علامت سوال در برابر هر آن چه برای شان ثابت و قاطع است نهراسند».
۲) فرهادی کیست؟ فرهادی در تاریخ زندگی و در روایت زبانی اش از خود
اصغر فرهادی ۱۷اردیبهشت ۱۳۵۱ در شهر سده به دنیا آمد. او در سیزده سالگی اولین فیلم کوتاهش را به نام «رادیو» در انجمن سینمای جوانان اصفهان ساخت و از آن پس هر سال ساخت یک فیلم کوتاه هشت میلی متری را در دوران دانش آموزی تجربه کرد. پس از دبیرستان برای تحصیل در رشته تئاتر وارد دانشکده هنرهای زیبا شد و در سال ۱۳۷۴ با گرایش ادبیات نمایشی و پایان نامه نظری «کاربرد مکث و سکوت در آثار هارولد پینتر» از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد.او کارشناسی ارشد خود را در رشته کارگردانی در دانشگاه تربیت مدرس به اتمام رساند. همزمان با تحصیل در دانشگاه چند نمایش نامه نوشت و نمایش هایی چون «ماشین نشین ها»، «مار و پله» و «آخرین قهرمانان زمین» را به روی صحنه برد. او در همین زمان به عنوان نمایش نامه نویس با رادیو همکاری داشت و پس از آن نویسندگی چند مجموعه تلویزیونی و در ادامه کارگردانی و ساخت چند سریال از جمله «داستان یک شهر» را به کارنامه خود افزود. از ۱۳۸۱ تا ۱۳۹۱ فیلم های سینمایی «رقص در غبار»، «شهر زیبا»، «چهارشنبه سوری»، «درباره الی»، «جدایی نادر از سیمین» و «گذشته» را ساخت. فیم نامه «دایره زنگی» را برای پریسا بخت آور نوشت و در نوشتن فیلم نامه «کنعان» با مانی حقیقی همکاری کرد. هوگوی طلایی بهترین فیلم جشنواره بین المللی شیکاگو، خرس نقره ای بهترین کارگردانی جشنواره فیلم برلین، خرس طلایی بهترین فیلم جشنواره برلین، جایزه بهترین فیلم خارجی گلدن گلاب، و اسکار بهترین فیلم خارجی، جوایزی هستند که او تاکنون برای فیلم های چهارشنبه سوری، درباره الی و جدایی نادر از سیمین دریافت کرده است.او در نوجوانی از فیلم های «دزد دوچرخه» ویتوریو دسیکا، «راشومون» آکیرا کوروساوا، و «جاده» فدریکو فلینی تاثیر بسیاری گرفت و فیلم سازانی چون فدریکو فلینی، اینگمار برگمان، بیلی وایلدر، کریشتف کیشلوفسکی، و ویتوریو دسیکا از فیلم سازان مورد علاقه او هستند.
او در خصوص نخستین تجربه خود از سینما می گوید:« من متولد اردیبهشت ۱۳۵۱ ، سده ، یکی از شهرهای استان اصفهان هستم .اولین باری که با سینما ارتباط عمیق برقرار کردم خیلی کوچک بودم . در اصفهان سالن سینمای درب و داغانی وجود داشت به اسم همایون که هر وقت می خواستی می توانستی بلیط بگیری و وارد سالن بشوی یعنی اینطور نبود که حتما ابتدای سانس وارد سالن شوی . اولین فیلمی که در سینما دیدم در سن ۴-۵ سالگی ام بود که به همراه پسر عمویم – که از من بزرگتر بود – رفتیم ؛ یک فیلم خارجی بودکه از اواسط فیلم وارد سالن شدیم و وقتی تمام شد از سینما بیرون آمدیم . چیزی که به صورت مبهم از آن فیلم به یاد دارم این است که فیلم فضای جنگی داشت و قهرمان آن یک نوجوان ۱۳-۱۴ ساله بود و در انتها این قهرمان نوجوان بدمن فیلم را از بین می برد . آن روز وقتی از سینما بیرون آمدم تا شب در این فکر بودم که ابتدای فیلم و آن بخشی که ما ندیده بودیم ، چگونه بوده ؟ و در ذهنم شروع به ساختن نیمه اول فیلم کردم .سینما ، بدون آن که خودم آگاه باشم از همان جا شروع شد. در واقع ذهن کودکانه ی من با برداشتی که از قهرمان نوجوان فیلم داشت و او را به صورت الگو می دید شروع به نوشتن نیمه ی اول فیلمنامه ی این فیلم کرد »(میهن دوست، ۱۳۹۳:۱۲). فرهادی، اگرچه سینمای خود را «سینمای پرسش» می داند، نخستین فیلم ۱۶ میلیمتری اش را در خصوص کارگرانی می نویسد که «ساکت و آرام و بدون طرح هر گونه پرسش» بینایی خود را در کارگاه های ذوب شیشه از دست می دهند. او می نویسد:« سال دوم و سوم راهنمایی ، اول و دوم دبیرستان ، سالی یک فیلم ساختم . بعد تصمیم گرفتم فیلم ۱۶ میلیمتری کار کنم و یک پله جلوتر بروم ؛ طرحی که داشتم یک فیلم مستند بود و می خواستم به صورت سیاه و سفید کار کار کنم . نام فیلم «چشم ها» و درباره کارگرانی بود که درکارگاه های ذوب شیشه کار می کنند . در این کارگاه ها شیشه هایی که از سطح شهر جمع آوری می شود در کوره ریخته می شوند و از شیشه های مذاب ، محصول بعدی ساخته می شود . از ذوب شیشه ها گازی متصاعد می شود که آرام آرام ،بینایی کارگران را از بین می برد . فیلم به این مسئله می پرداخت و این که یک کارگر با وجود اینکه می داند در مدت ۱۰ سال ، در مقابل این کوره ها بینایی خود را از دست خواهد داد ولی به ناچار به کارش ادامه می دهد»(همان:۱۸-۱۷).
تئاتر، فرهادی را با مساله عدالت اجتماعی آشنا می کند و تفکر اجتماعی اولیه او را شکل می دهد. او می گوید:« خلاصه در مصاحبه حضوری در رشته تئاتر پذیرفته شدم….سال ۱۳۷۰ ، دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا .از ترم دوم بود که شیفته ی تئاتر شدم و فکر کردم این رشته ای است که برای همیشه در آن خواهم ماند و دریچه ای زیبا رو به دنیا برایم باز شده بود . پایان نامه ام هم راجع به آثار هارولد پینتر بود و نمایشنامه ای هم برای کار عملی ارائه دادم . تحقیقات و مطالعات آن دوره ، کمک بزرگی بود در کارهای امروزم . در آن دوره ، نمایشنامه های زیادی خواندم . قبل از ورود به دانشگاه ، بیشتر رمان و غالبا رمان های ایرانی ؛ از نویسندگانی که گرایشات چپ داشتند، می خواندم . اساسا بسیاری از نویسنده های ما در دوره ای که اوج ادبیات معاصر بود ، گرایشات چپ داشتند. آن ها انسان های عدالت خواهی بودند تا آزادیخواه و نگاه شان متمایل به طبقه فرودست بود . شاید نگاه اجتماعی که در کارهای من وجود دارد ، متاثر از آن دوره باشد…….آثار چوبک را خیلی می پسندیدم، مثل سنگ صبور، آن فضای ناتورالیستی اش را؛ همه کارهای دولت آبادی، آل احمد و هدایت را خوانده بودم و دوست داشتم». خواندن تئاتر در دانشگاه همچنین باعث می شود فرهادی به سبک نوشتاری خاص خودش دست یابد. او می نویسد:«…..دوره دانشگاه برایم مهم بود؛ چون با درام و نویسندگان و نمایشنامه نویسان خارجی همچون ایبسن، پینتر، ویلیامز، بکت، چخوف، ادوارد آلبی و…آشنا شدم که آثارشان کمک زیادی در پیدا کردن یک سلیقه ی نوشتاری به من کرد»»(همان:۲۰). فرهادی، البته، به هنگام تحصیل تئاتر علاقه و کشش خود به سینما را رها نمی کند و ترکیب ایندو را در آثار بیضایی دنبال می کند:« فیلمساز ایرانی که در زمان دانشجویی به او علاقه مند بودم آقای بیضایی بود چون در آثار ایشان رگه های نمایشی و تئاتری وجود داشت و این پیوند بین سینما و تئاتر برایم جذاب بود. در بین فیلمسازان خارجی هم کارهای الیا کازان که بر اساس نمایشنامه کار شده بودند را خیلی دوست داشتم . مثل اتوبوسی به نام هوس ، گربه روی شیروانی داغ. البته فیلم های پراکنده هم می دیدم ولی بیشتر تمرکزم روی فیلم هایی بود که به نوعی با ادبیات نمایشی ارتباط پیدا می کرد»(همان:۲۴-۲۳).
فرهادی برای ادامه تحصیل در دوره کارشناسی ارشد، رشته کارگردانی و دانشگاه تربیت مدرس را انتخاب می کند تا اگر چه چیز تازه ای در این دوره یاد نمی گیرد، با این انتخاب خود را کاملا در پیوند با سینما قرار دهد. او می گوید:« همزمان با کار در رادیو، وارد دانشگاه تربیت مدرس شدم و فوق لیسانس کارگردانی گرفتم. البته به اندازه دوره لیسانس برایم مفید و پربار نبود، چون کمتر سر کلاس می رفتم و کلاس ها هم تکرار همان کلاس های دوره لیسانس بود. در این دوران از من دعوت شد که برای تلویزیون بنویسم. به کار در رادیو خاتمه دادم و شروع به نوشتن برای تلویزیون کردم، از آیتم های کوتاه شروع کردم و بعد سریال : بیست قسمت اول «روزگار جوانی» . بعد از مدتی چون فکر کردم نوشته هایم آن طور که من فکر می کنم درست از آب در نمی آید تصمیم گرفتم خودم سریال بسازم. مجموعه «چشم به راه» را که داستان آن بر بستر یک موقعیت زایشگاه و آدم هایی که منتظر به دنیا آمدن فرزندشان بودند شکل گرفته بود برای شبکه پنج کارگردانی کردم. زیر بار تهیه کننده هم نرفتم و اصرار داشتم خودم تهیه کننده باشم و آقای بهروز مفید پذیرفت و کار ساخته شد . بعد «داستان یک شهر» را که دو مجموعه ۲۶ قسمتی بود، کار کردم؛ البته ۲-۳ قسمت آن پخش نشد. این سوابق من است تا قبل از ورود به سینما»(همان:۲۲-۲۱).
فرهادی از خود و درباره خود کم سخن گفته است، یا حداقل می توان مدعی شد او به صورت مستقیم از خود زیاد سخن نمی گوید. بااینحال، این بدان معنا نیست که نتوان روایت فرهادی از خودش را از درون متون سینمایی او بدست آورد. شاید بتوان متن «آثار سینمایی فرهادی» را مهمترین متنی دانست که در آن فرهادی بواسطه سخن گفتن از موضوعات محبوب و دلخواهش، از خود سخن می گوید. شباهت های میان آنان کم نیست. او خود گاه به نزدیکی شخصیت های آثارش با تجربه زندگی خودش(به عنوان یک موقعیت اجتماعی و نه یک فرد) اعتراف می کند:« چیزی که به من کمک کرد این بود که برای برخی شخصیت ها الگوی بیرونی نه چندان شفاف ولی قابل لمسی داشتم؛ مثلا شخصیت سپیده را بر اساس آدمی نوشتم که در تجربیات شخصی ام او را می شناسم. از طرف دیگر، یک سری شخصیت ها هستند که در ذهن هر نویسنده ای همواره وجود دارند و فقط چهره عوض می کنند. مثلا شخصیت الی برایم این گونه بود و احساس می کردم که او درقصه های من شخصیت تازه واردی نیست؛ شخصیتی است که پیش از این هم به نوعی وجود داشته است. ممکن است وجهی از این آدم را در کارهای قبلی ام دیده باشید؛ مثل شخصیتی که در چهارشنبه سوری یا شهر زیبا، خانوم علیدوستی ایفا کردند. معصومیت کودکانه ای که در هر سه ی این شخصیت ها وجود دارد. در رقص در غبار هم بود ولی کمتر دیده می شد». شخصیت هایی همچون مژده، روحی، مرتضی، سیمین،سپیده، امیر، منوچهر، احمد، الی، نازی، شهره، پیمان، نادر، سیمین،راضیه، و…..، هر یک، بخشی از وجود و شخصیت فرهادی را شکل می دهند. به زبان ژولیا کریستوا، متفکر، روانکاو، و منتقد ادبی برجسته، اگر نویسنده ای یا کارگردانی قادر است شخصیت های متفاوت بیافریند، بدان دلیل است که او می تواند به لحاظ روحی، فکری و حتی جسمی خود را در این موقعیت های متفاوت تجربه کند تا آنجا که بر خلاف دیگران که همواره می گویند« من سفر می کنم»، او قادر است بگوید« من خودم را سفر می کنم»(کریستوا، ۱۳۹۰:۲۰). فرهادی خود در این باره می گوید:« سر فیلم درباره الی، آن جایی که آقای معادی از دریا بیرون می آید و فکر می کند بچه اش مرده، مانی حقیقی می گفت من از جایی به بعد مرز بین نقش و واقعیت را گم کردم و نمی دانستم که الان دارم بازی می کنم یا واقعیت است و عمیقاً احساس می کردم این پدر بچه اش را از دست داده؛ حتی بعد از فیلمبرداری هم این حس در من از بین نرفته و بابت آن غصه می خوردم. این حس در نویسندگان هم وجود دارد؛ در یک دنیای مجازی و دروغین با شخصیتی که خلق کرده اند، زندگی می کنند، با او غمخواری می کنند و……»(میهن دوست،همان:۲۶۶).
شخصیت های یاد شده در تجربه چه موقعیتی با یکدیگر اشتراک دارند که دغدغه وجود فرهادی را شکل داده اند و او را واداشته اند که سینمایی را خلق کند که این موقعیت در کانون آن جای دارد. فرهادی خود در گفتگویی درباره فیلم چهارشنبه سوری این موقعیت که در همه آثارش تکرار می شود را چنین توضیح می دهد:«تلاش فیلم فقط ترسیم موقعیت یک سری آدم هایی است که همه خیر هستند ولی مجبورند با هم بجنگند…باید بگویم که اینجا نبرد خیر با خیر است.در تراژدی مدرن دیگر نبرد شر با خیر نیست و ما از ابتدا آرزومند این نیستیم که خیر پیروز و شر نابود شود. در این فرم موقعیت نمایشی، ما نگران نفس پیروزی یک نفر بر دیگری هستیم و اگر یکی برنده و دیگری بازنده شود، باز احساس خوبی نداریم و بردن هر دو طرف برایمان مهم است»(همان:۱۰۰). فرهادی در گفتگو دیگری درباره فیلم «درباره الی» باز از اهمیت این موقعیت در سینمایش سخن می گوید و می کوشد نشان دهد نظریه اخلاق او با آنچه از نظریه های اخلاق موجود می دانیم متفاوت است. او می گوید:« شما هر نوع الگوی اخلاقی داشته باشید، اشخاص دیگر را بر اساس آن الگوی اخلاقی می سنجید. مثلاً شخصی که مذهبی است طبق اصول فقهی فلان رفتار شما از دید او می تواند درست یا غلط، خوب یا بد، اخلاقی یا غیر اخلاقی باشد. ولی وقتی این اصول وجود ندارد چه؟! اساساً سوال فیلم این است که این اصول را باید از کجا بگیریم و از کجا پیدا کنیم؟ ما بلاتکلیف هستیم. می خواهم چیزی فراتر بگویم. هم خود من و هم کسانی که فیلم را دیده اند و نظر کارشناسی داشتند، ما می گوییم در این فیلم دعوای بین خیر و خیر است؛ همه آدم ها قابل فهم هستند و ما کسی را قضاوت نمی کنیم. می توانید از من بپرسید چرا این کار را نمی کنی؟ مگر تو نویسنده اثر نیستی و آن را خلق نکردی؟ چرا اصرار داری آن ها را قضاوت نکنی؟! این یک جور منزه طلبی و بیرون نشستن از گود نیست؟! آیا یک رندی برای فرار از قضاوت نیست؟! من می گویم: نه، برای این که نمی دانم من بر چه اساس و اصولی باید آن ها را به خوب و بد تقسیم کنم، وقتی سئوال خود من این است چگونه قضاوت کنم؟»(همان:۱۷۳). این دو نقل قول نشان می دهد که فرهادی در سینمایش خود را متفکر اخلاق وضعیت های تقابل خیر با خیر می داند و از خود چنین روایتی دارد؛ روایتی که البته او به خوبی توانسته است آن را به نمایش بگذارد.
۳) چرا سخن می گوید؟چه ضرورت هایی فرهادی را به سخن گفتن و خلق آثار سینمایی واداشته است؟
فرهادی در خصوص این مساله که اصولا با سینما در پی سخن گفتن از چیست و می کوشد زبان سینما را در راستای سخن گفتن از چه چیزهایی به کار گیرد نیز چندان به وضوح سخن نگفته است، اگر چه همانطور که در آغاز این نوشتار آمد او خود را «پرسشگر زندگی» می داند و وظیفه سینما را نیز چیزی جز این نمی داند. بااینحال، می توان از خلال سخنان او دریافت که او وظیفه خود و سینمایش را چه می داند و اصولاً وجود چه ضرورت ها و دغدغه هایی او را وادار به فیلم ساختن و سخن گفتن بواسطه سینما می کند. فرهادی در وهله نخست، سینما را مکاشفه ای شخصی برای خودش می داند. به زبان دیگر، او می کوشد زندگی خود را در سینمایش ببیند یا با وام گیری از آنتوان چخوف می توان گفت «او روی هنرش کار می کند تا روی زندگی اش کار کند»(به نقل از آن جونز،۱۳۸۹:۱۲۰).او در این باره می گوید:« آدم فیلم را برای خودش هم می سازد.نشانه های شخصی هم وجود دارد که بعدها وقتی فیلم را می بینی متوجه می شوی که من اصغر فرهادی در آن دوره چگونه بودم، به چه چیزهایی فکر می کردم؛ یک یادداشت نگاری شخصی هم در فیلم پنهان است»(میهن دوست، همان:۲۵۳). در وهله بعد فرهادی سینمای خود را بیان و زبان عشقش به لحظه های خاص زندگی می داند. او با توضیح چگونگی شکل گیری داستان فیلم هایش خود را فردی عاشق لحظه های زندگی معرفی می کند که سینمایش نیز دقیقا در همین راستا حرکت می کند.به عنوان مثال او در خصوص چگونگی خلق فیلم چهارشنبه سوری می گوید:« دو سال پیش چند روز مانده به عید از یک شرکت نظافت چی آقایی به منزل ما آمد. به محض ورود این آقا فکر کردم که این چه بهانه خوبی برای ورود یک غریبه به داخل یک خانواده است که هم ظاهر و هم خلوت آدم ها را ببیند»(همان:۷۹). او باز در جایی دیگر در توضیح علاقه اش به لحظات زندگی می گوید: « چند سال پیش مردی اقدام به اسید پاشی بر روی دو خواهر کرده بود . با یکی از آنها رابطه ی عشقی داشت و وقتی می خواست روی او اسید بپاشد به خواهر دیگر هم که کنار او بود آسیب رسیده بود . این قضیه برای من خیلی تکان دهنده بود که بر اساس آن یک داستان نوشتم»(همان:۲۲). فرهادی اوج علاقه اش به لحظات زندگی و پرسشگر بود خودش در برخورد با این لحظات را در این جملات بیان می کندکه در آن ها وظیفه سینما با «پرسشگری از زندگی» یکی دانسته می شود:« فیلم نامه های پیش رو را که مرور می کنم، آنچه بین همه آن ها مشترک است و از رقص در غبار تا گذشته پررنگ تر و آگاهانه تر شده، علایم سئوال است؛ علایم سئوالی که فیلم نامه به فیلم نامه چند وجهی تر شده اند. اگر با این نوشته ها توانسته باشم جسارت پرسشگری را در تماشاگران تقویت کرده و ترسشان را از کاشتن بذر سوال در ذهن ها بکاهم، از زمانی که برای نوشتن صرف کرده ام راضی و خشنودم؛ که دنیای امروز ما بیش از آن که نیاز به مقام و مسئول پاسخگو داشته باشد محتاج مردمی است پرسشگر؛ مردمی که از گذاشتن علامت سوال در برابر هر آن چه برای شان ثابت و قاطع است نهراسند. »(فرهادی، ۱۳۹۳: ۷).
One Comment
بازخورد: شباهت و تکرار درسینمای« گذشته »فرهادی با «همه می دانند» - رسانه تحلیلی «جامعه سینما»