جامعه سینما : ابراهیم قربانپور در ۴۰ چراغ نوشت «اگر هیکل کلودیو کاردیناله به روتوش احتیاج دارد، کلاه ما دیگر پس معرکه است.» این یکی از انبوه کامنتهای کاربران شبکههای مجازی پس از انتشار جنجالی عکس اصلی کلودیو کاردیناله بود که برای طراحی پوستر جشنواره کن استفاده شده است. طراح پوستر مشخصا احساس کرده بود کاردیناله درون عکس اضافه وزن دارد و به همین خاطر مقداری او را از ناحیه کمر و پاها لاغر کرده بود. گرچه خود کاردیناله این تغییرات جزئی را بیشتر حاصل سلیقه طراح دانسته بود، اما این قضیه باعث شد بار دیگر بحثهای جدی درباره استانداردسازی بدنها در دنیای مدرن پیش بیاید. استانداردسازی که این بار دامان کلودیو کاردیناله، یکی از زیباترین زنان تاریخ سینما، و پیکری را گرفت که احتمالا سالها خیل عظیمی از عشاق و مشتاقان آن را ستودهاند و با آرزوی در اختیار داشتن آن خفتهاند. این دستکاری در اندام کاردیناله دوباره زنگ خطر را به صدا درآورد: بدنهای ما امروز تا چه اندازه در اختیار خودمان است؟
در اوایل ماه دسامبر سال ۱۹۹۶، در دفتر مجللی در رم، مردانی با شور و حرارت زیاد در حال بحث کردن بر سر چند عدد بودند. به نظر میرسید مهمترین مسئله در آن لحظه برای آن مردان یافتن عدد بهینهای است که بتواند خواستهای تمامی آنان را برآورده کند. یکی از مردان طرف بحث مدعی بود که تیمی از کارشناسان نزدیک یک سال تمام برای ارزیابی دقیقترین نسبت ممکن تلاش کردهاند و او حاضر نیست حتی اندکی از عددی که آنها به دست آوردهاند، عدول کند. یکی دیگر از مردان که به نظر میرسید به اندازه مرد دیگر به مطالعات علمی، فرمهای نظرسنجی، ارزیابیهای زیباییشناسی و چیزهایی از این دست اعتقاد ندارد، با خونسردی توضیح میداد که بهتر است بیشتر به چشمهایشان اعتماد کنند و کار را به عوامل انسانی بسپارند، چراکه اعداد توانایی قضاوت کامل درباره موضوعی تا این حد نسبی را ندارند. سایر حاضران به یکی از دو قطب احساس نزدیکی بیشتری داشتند. درنهایت تصمیم بر این شد که به جای اعتماد به عدد خشک و دگمی که مرد اول بر آن اصرار داشت، به چند عدد مختلف برای حالات گوناگون اعتماد کنند و البته یک تلورانس نسبی نیز برای تخطی از این اعداد در نظر بگیرند.
بحثی که در آن اتاق جریان داشت، نه یک محاسبه پیچیده مهندسی بود و نه قرار بود تاثیری جدی بر تاریخ علم داشته باشد. بحث آن اتاق صرفا تلاشی برای یافتن یک نسبت درست میان اندازه قسمتهای مختلف بدن زنان برای رسیدن به «زیباترین» اندام ممکن بود. چند کمپانی مختلف مدلینگ و تولید لباس قصد داشتند با رسیدن به چنین نسبت دقیقی به استاندارد مشخصی در تولید لباس برسند و از این طریق فرایندهای جذب مدل و شوی لباس را سادهتر کنند. یکی از افراد حاضر در جلسه بعدتر صادقانه چنین توضیح داد: «در عمل تفاوت محسوسی با روستاییانی که درباره اندازه مناسب یک خوک قبل از سر بریدن حرف میزنند، نداشت.» خبرنگاری که در حال ثبت اظهارات او برای روزنامه بود، در جواب گفت: «چرا، تفاوت محسوسی وجود دارد. خوکها به محض رسیدن به عدد درست دیگر لازم نیست نگران چیزی باشند، اما دخترها وقتی به عدد درست برسند، تازه باید کار سختشان را آغاز کنند.»
یک عنصر مشترک در تمامی این تلاشهای هنری: تلاش برای استاندارد کردن بدن سوژه و نزدیک کردن آن به معیاری زیباییشناختی
تلاش برای پیدا کردن تناسبی میان اعضای بدن که به هماهنگترین و زیباترین ترکیب ممکن منجر شود، سابقهای لااقل به اندازه سابقه هنر دارد. در هنر محافظهکار و سنتی مصر باستان این باور وجود داشت که کسانی که ارزش به تصویر در آمدن را دارند (فرعون و خانوادهاش یا بزرگانی که توان پرداخت دستمزد هنرمندان را داشتند)، شایسته آن هستند که به زیباترین نسبت ممکن میان اعضای بدن روی کاغذ یا دیوار کشیده یا احیانا از سنگ تراشیده شوند. واقعیت موجود در این میان نقش چندانی در چیزی که قرار بود ثبت شود، بازی نمیکرد. اساسا هنر قرار نبود تلاش کند تا شباهت زیادی با چیزی که رخ داده بود، داشته باشد، بلکه قرار بود چیزی را که «باید» رخ میداد، به تصویر بکشد. بدیهی است که هیچ فرعونی نمیتوانست چاق یا لاغر و تکیده باشد. ممکن نبود کمر یک فرعون کمی ضخیمتر از اندازه ایدهآلی باشد که هنرمندان مصری برای او در نظر گرفته بودند. ممکن نبود قسمتی از بدن همسر فرعون افتاده، چروکیده یا از اندازه خارج شده باشد. میزان این محافظهکاری به قدری بود که وقتی در دوره کوتاهی در زمان آخناتون او تصمیم گرفت دست هنرمندان را بازتر بگذارد و اجازه دهد تا پیکره و تصویر او و همسرش بر اساس واقعیت و از روی الگو بازسازی شود، مصریان از آن بهعنوان هنر بربری یاد کردند و بلافاصله بعد از پایان دوره حکمرانی او تلاش کردند ضمن نابود کردن آثار بهجامانده، بهسرعت به همان معیارهای قدیمی محبوب بازگردند.
بعدتر یونانیان با پالودن تدریجی هنر پیکرتراشی به این نتیجه رسیدند که نسبتهای طلایی میان طول و عرض بدن انسان را یافتهاند؛ هرچند بعدتر با دخیل شدن عنصر حرکت و تلاش برای ساخت مجسمه از سوژههای در حال حرکت این نسبتها کارآیی خود را از دست داد. یکی از انگیزههای اصلی هنرمندان دوران رنسانس برای فاصله گرفتن از هنر گوتیک یافتن نسبتهای طلایی بدن بود. در طراحیهای لئوناردو میتوان تلاشی خستگیناپذیر برای یافتن این نسبت را یافت. در بیشتر تابلوها و دیوارنگاریهای مسیحی، مریم مقدس با یک هنجار مشخص و مشابه کشیده شده است، بهطوریکه انحراف از این هنجار کاملا آشکار به چشم میآید؛ مثلا مریم گردنبلند پارمیجانینو که بهخاطر طول کمی بیش از حد متعارف بلند گردن مریم در تصویر به این نام معروف شده است.
در تمامی این تلاشهای هنری یک عنصر مشترک وجود دارد؛ تلاش برای استاندارد کردن بدن سوژه و نزدیک کردن آن به معیاری زیباییشناختی. این معیار زیباییشناختی ممکن است از تمایل و درک عوام به دست آمده باشد، یا از یک هنجار دینی یا صرفا حاصل ذوق هنرمندان باشد، اما در تمامی این موارد تلاش میکند تا بدن سوژه را به میل خود تغییر دهد و به چیزی که گمان میکند از حقیقت بهتر است، نزدیک کند. بسیاری از هنرمندان حتی هنگام کشیدن پرتره نیز ابایی از تغییرات جدی نسبت به سوژه نداشتند. تنها شماری معدود از نوابغ جسور مانند میکلآنژ، دوناتلو یا گرونوالد بودند که در طراحی سوژههای تخیلی مانند قدیسین و اولیا هم جسارت رها شدن از معیارها را داشتند.
قدر مسلم اینکه در تمامی این دورانها آنچه مورد استانداردسازی قرار میگرفت، نه خود بدن، که تصویر بازنماییشده آن در هنرهای تجسمی بود. در دوران تازه اما حکایت تا حدود زیادی از میان میرود. در هنرهای تازه مانند عکاسی و سینما میانجی هنرمند یک رقیب بسیار جدی مکانیکی پیدا میکند که به واسطه آن سوژه را بازنمایی میکند؛ دوربین. دوربین صادقتر از آن است که اجازه دهد بازنمایی او بهآسانی استاندارد شود و به معیار زیباییشناختی موردنظر هنرمند، خواه حاصل ذوق هنرمند خواه حاصل سلیقه عام، نزدیک شود. به این ترتیب استاندارد شدن بدن ناچار به یک مرحله پیشتر از خود بازنمایی منتقل میشود. معیار استاندارد این بار دیگر هنر را متاثر نمیکند، بلکه خود بدن، خود تن، خود جسمانیت تنِ پیش از بازنمایی را وادار به تغییر میکند. اگر از دید هنرمند مصر باستان سوژه چنان والا بود که با استاندارد کردن بازنمایی پیکرش باید ستوده میشد، از دید هنرمند دوران تازه تنها سوژههایی ارزش بازنمایی دارند که از پیش خود را استاندارد کرده باشند. بخش عمدهای از دغدغهها و شیوه زندگی مدلهای عکاسی و بازیگران سینما اساسا ارتباط چندانی با هنر آنها ندارد، بلکه صرفا به تلاش برای تبدیل شدن به استانداردی که مورد پسند همه باشد، اختصاص دارد.
صنایع مربوط به «تن استاندارد» احتمالا اکنون پولسازترین صنعت بشری هستند.
اساس ریاضت جسمانی دینی نیز بر همین اصل استوار بود؛ تلاش برای در اختیار گرفتن کامل تن به قصد در اختیار گرفتن روح
خواندن تاریخ اجتماعی طبقات فرودست، احتمالا کموبیش چیزی است معادل بازخوانی تاریخ سلطه بر بدنها و شیوههای آن. این سلطه بر بدن ممکن است مانند عصر بردهداری که در آن یک برده، درست شبیه یک حیوان در بازار مبادله میشد، عریان و آشکار باشد. خریدار برده، او را وادار میکرد تا دندانهایش را به نمایش بگذارد، راه برود، بدود، خم شود، بالا بپرد یا دراز بکشد تا مطمئن شود دارد برای خریدن بدنی پول میدهد که به کارش میآید. او تنها تن را میآزمود، چراکه یقین داشت که با انقیاد تام و تمام تن نگرانی از بابت روح نخواهد داشت.
اساس ریاضت جسمانی دینی نیز بر همین اصل استوار بود؛ تلاش برای در اختیار گرفتن کامل تن به قصد در اختیار گرفتن روح. راهبان و دینداران میخواستند با محروم کردن بدن از آسودگی و راحتی و تمام چیزهایی که به آنها متمایل است، بهتدریج اختیار روح سرکش خود را به دست آورند و رستگاری آن را به دست آورند. درست با همین منطق بود که محکومان در عصر سلطه دین، فارغ از آنکه به جرم خود اعتراف کرده باشند یا نه، تحت شکنجههای جسمی قرار میگرفتند تا به واسطه از میان رفتن جسم به تعالی روح دست یابند و رستگار شوند. در ادبیات قرون وسطا حتی گاه میتوان نمونههایی را دید که در آن برای روح حالتی جسمانی قائل شدهاند و مثلا خروج دود سیاه از بدن محکوم در حال سوختن را به خروج ارواح خبیثه از تن او یا چیزی شبیه آن نسبت دادهاند. بر سر اردوگاه آشویتس در دوران نازیها نوشته بودند: «کار شما را آزاد میکند.» این شعار که طعنهای هم به اتهام همیشگی یهودیان، یعنی بیکارگی و تاجرپیشگی آنان، بود، در قدم بعدی بار دیگر همان داستان قدیمی رابطه تن و روح را پیش میکشید. اساس محلی مانند اردوگاه درحقیقت در همین انقیاد تنانه است. در اردوگاه انسانها به بدنهایشان فروکاسته میشوند. در زیست اردوگاهی معمولا افراد با شمارههایی که روی بدنهای آنها حک میشود، شناخته میشوند و نه چیزی بیشتر.
احتمالا عصر مدرن، تنها دورانی است که موفق شده است این سلطه بر بدن را تا مرحلهای حاد پیش ببرد. در این عصر سلطه بر بدن دیگر نه در شرایط خاص و نه به میل فرد که عملا در تمامی شئون زندگی همه طبقات جاری شده است. دنیای مدرن به واسطه ابزارهای تبلیغاتی موفق شده است استانداردهایی را برای بدن به بازار ارائه کند که نزدیک شدن به آن استانداردها دغدغه عمده بخش بزرگی از جمعیت طبقه متوسط است. صنایع پزشکی، بهداشتی و غذایی با کمک همین بدنهای به سلطه درآمده بازار عظیمی از انسانهایی ساختهاند که مشتاقانه خواهان آن هستند تا اختیار تن خود را از دست بدهند و آن را به این شرکتها بسپارند تا به استاندارد نزدیک شوند.
در یکی از قسمتهای انیمه «سایکوپس» شخصیت شریر داستان، با تحریک دخترک یک هنرمند در حال مرگ او را وامیدارد تا ایدههای هنری پدرش را روی بدنهای واقعی امتحان کند. دخترک برای به چالش کشیدن سلیقه عوامانه مردمان از بدنهای واقعی به قتل رسیده استفاده میکند و آنها را به شکل آثار هنری در منظر عموم قرار میدهد. یکی از کسانی که به حل این پرونده کمک میکند، هنرمندی است که ذره ذره پیکر خود را خالکوبی کرده و به شکلی وحشتآمیز درآورده است. در یکی از دیالوگهای فرعی او در جواب کارآگاه میگوید که با این کار پیکرش را از دولت پس گرفته است. احتمالا این دقیقا آخرین سنگر مقاومت است: «پس گرفتن بدن از سرمایه؛ حتی به قیمت نابودی تام و تمام آن.»